مدرسه علمیه الزهراء گیلان غرب

دعای عظم البلا
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

در را به روي عزاداران باز کنيد

27 آبان 1392 توسط گیلان غرب

 

 

در را به روي عزاداران باز کنيد

 

عالم بزرگوار شهيد محراب حضرت آيةالله سيد عبدالحسين دستغيب رضي الله عنه در کتاب داستان‏هاي شگفت نقل مي‏کند: در اوقات مجاورت در نجف اشرف در ماه محرم سال 1358 از طرف حکومت وقت عراق، قمه زدن، سينه زدن و بيرون آمدن دسته‏ هاي عزاداري منع شده بود. در شب عاشورا براي اين که در حرم مطهر و صحن شريف سينه زني نشود، از طرف حکومت عراق از همان شب اول، درهاي حرم و رواق و درهاي صحن را قفل کردند. آخرين دري را که مشغول بستن آن بودند در قبله بود که يک لنگه آن را بسته بودند، ناگهان جمعيت دسته سينه‏ زن هجوم آوردند و وارد صحن شدند و به طرف حرم مطهر آمدند و در همان ايوان، مشغول عزاداري و سينه زني شدند.
ناگهان افراد پليس با رييس‏شان آمدند و با چکمه‏ هاي خود، مردم را مجروح کردند، مردم با همان حال به سينه‏ زني و عزاداري مشغول بودند و مي‏ گفتند: يا علي فک الباب؛ يا علي! در را باز کن، ما عزاداران فرزندت حسينيم. سپس در يک لحظه، درهاي حرم و رواق و صحن گشوده شدند و ميله‏ هاي آهنين که بين در و ديوار بود بريده شدند و سينه‏ زنان وارد حرم مطهر شدند. ساير نجفي‏ها که با خبر شدند همه در صحن و حرم مطهر جمع شدند، پليس‏ها نيز موضوع را به بغداد گزارش دادند و دستور داده شد که مزاحم آن‏ها نشوند. ( داستان‏هاي شگفت. )

منبع:

کرامات حسينيه و عباسيه ؛ موسي رمضاني ‏پور نوبت چاپ: هفتم تاريخ چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (ص) ناشر: صالحان صفحات 79 و 80

 1 نظر

زیارت کربلا و ایمان

27 آبان 1392 توسط گیلان غرب

 

زيارت کربلا و ايمان

ابو جعفر خضرمي از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت کرده است که:
قال: سمعت يقول محمّد بن علي عليه السلام من ارادَ اَن يعلم انّه من اهل الجنّة فيعرفن حبّنا علي قلبه فان قبل فهو مؤمن و من کان لنا محبّا فليس فليرغب في زيارة الحسين عليه السلام و فمن کان للحسين عليه السلام محبّا و زوّارا ما يجب لنا اهل بيت و کان من اهل الجنّة و من لم يکن زوّرا کان ناقص الا يمان. [1] .
ابو جعفر خضرمي از امام محمّد باقر عليه السلام نقل مي کند که حضرت فرمودند: هر کس که مي خواهد بداند از اهل بهشت است يا نه، به قلبش ‍ مراجعه کند، اگر محبت ما را قلب او قبول کرد، پس مؤمن است، و کسي که محبّ ما بود رغبت به زيارت قبر امام حسين عليه السلام دارد، و هر کس ‍ محب و زوّار امام حسين عليه السلام او اهل بهشت است،
و اگر محب ما و امام حسين عليه السلام بود ولي زائر قبر آن حضرت نباشد او ناقص الايمان مي باشد.

آرزو دارم حسين جان تا شوم قربان تو
جان ندارد قابلي گردد فداي جان تو

آرزو دارم حسين جان تا ببينم روي تو
کاش مي گشتم فداي تو در کوي تو

آرزو دارم حسين جان تا ببينم کربلا
اي همه هستي من بادا فداي نينوا

آرزو دارم حسين جان تا بپويم راه تو
روز و جويم، شوم دل خواه تو


پی نوشتها :
[1] سفينة النّجاة ص 72 - بحار الانوار ج 10.

منبع:

داستانهايي از زمين کربلا ؛ ر- يوسفي

 4 نظر

تربت کربلا

25 آبان 1392 توسط گیلان غرب


تربت کربلا

در زمان حضرت صادق عليه السلام زن زانيه اي بود که هر وقتي بچه اي از طريق نا مشروع مي زائيد به تنور مي انداخت. و آنها را مي سوزاند، تا اين که اجلش رسيد و مرد.
اقربا و خويشان او زن را غسل و کفن کردند و نماز برايش خواندند و به خاکش سپردند، ولي يک وقت متوجّه شدند زمين جنازه اين زن بد کاره را قبول نمي کند و به بيرون انداخت، آن عده که در جريان دفن اين زن بد کاره شرکت داشتند احساس کردند شايد اشکال از زمين و خاک باشد جنازه را در جاي ديگري دفن کردند، دوباره صحنه قبل تکرار شد، يعني زمين جسد را نپذيرفت و اين عمل تا سه مرتبه تکرار شد.


مادرش متعجب شد آمد محضر مقدّس آقا امام صادق عليه السلام و گفت: اي فرزند پيامبر به فريادم برس… و جريان را براي حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجي به حضرت گرديد، وجود مقدّس آقا امام صادق عليه السلام وقتي جريان را از زبان مادرش ‍ شنيد متوجّه شد کار آن زن زنا و سوزاندن بچه هاي حرام زاده بود، فرمود: هيچ مخلوقي حقّ ندارد مخلوق ديگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط به دست خالق است. مادر آن زن بد کاره به امام عرض کرد: حالا چه کنم. حضرت فرمود: مقداري از تربت جدّم سيدالشهداء ابي عبداللّه الحسين عليه السلام را همراه جنازه اش در قبر بگذاريد زيرا تربت جدّم حسين عليه السلام مشکل گشاي همه امور است مادر زن زانيه مقداري تربت کربلا تهيه نمود و همراه جنازه گذاشت، و ديگر تکرار نشد.[1] .


پی نوشتها :
[1] کشکول النور ج 2 ص 18.

منبع: داستانهايي از زمين کربلا ؛ ر- يوسفي

 1 نظر

حضرت نوح و کربلا

25 آبان 1392 توسط گیلان غرب

 

حضرت نوح و کربلا


در کتاب شريف المشاهد شيخ شبستري (ره) روايت کرده که چون حضرت نوح عليه السلام کشتي را بنا نمود و صد هزار مسمار به کشتي زد تا اينکه پنج مسمار ماند حضرت نوح عليه السلام يکي از آن پنج مسمار را برداشت.


فاَ شرَقَ بِيَدِهِ وَ اَضاءَ کَما يَضئ الکَواکِبَ الدُّريه في اُفُق السَّماء.


پس آن مسمار در دست نوح روشن شد چنانکه ستاره رخشان در افق آسمان درخشنده مي شود. فتحيّر نوح فانطق الله المسمار بلسان طلق ذلق فقال انا باسم خير الانبياء محمّد بن عبّداللّه «ص» پس نوح از درخشندگي مسمار حيران شد و خداوند عالم مسمار را بنطق و تکلم آورد با زبان کشاده و فصيح عرض کرد: که يا نوح من بر اسم نامي خاتم انبياء محَّمد بن عبدالله مقرَّر شده ام و درخشندگي من از برکت اسم آن بزرگوار است.


پس جبرئيل نازل شد و حضرت نوح عليه السلام از جبرئيل سؤال کرد يا جبرئيل اين چه مسماري است که من هرگز مثل او را در درخشندگي نديده ام. جبرئيل گفت: اين مسمار بر اسم حضرت رسو ل اللّه (ص) است پس ‍ حضرت نوح (علي نبيّينا و آله و عليه السلام) سه مسمار ديگر از آنها را برداشت و هر يک را به طرفي از کشتي زد، و هر يک در درخشندگي مثل سابق بودند، چون نوبت مسمار پنجم رسيد حضرت نوح عليه السلام آن را برداشت و ديد فَزَهر و انارَ و اَظهَر النِداوة پس درخشان و منوّر گرديد، در دستش، و رطوبت سرخي از آن مسمار ظاهر شد، حضرت نوح عليه السلام متعجّب ماند از جبرئيل سؤال کرد! جبرئيل عرض کرد: که اين مسمار پنجم مسمار حسين عليه السلام است و بنام اوست، آنرا بجانب مسمار پدرش بزن، حضرت نوح پرسيد که اين چه رطوبت است که از اين مسمار ظاهر مي شود؟ جبرئيل عرض کرد: که اين خون است و احوالات و وقايع کربلا را به حضرت نوح عليه السلام بيان کرد و حضرت نوح عليه السلام گريست و بر قاتلين آن حضرت لعن نمود. [1] .


پی نوشتها :
[1] کشکول النور ج 1 ص 64.

منبع: داستانهايي از زمين کربلا ؛ ر- يوسفي

 نظر دهید »

شخصي که به خاطر غبار زوار کربلا، نسوخت

24 آبان 1392 توسط گیلان غرب

 

شخصي که به خاطر غبار زوار کربلا، نسوخت

مرحوم قاضي رضي الله عنه در مجالس المؤمنين مي‏نويسد: پدر جمال‏الدين خليعي موصلي حاکم شهر موصل بود. او ناصبي و يکي از دشمنان سرسخت اهل بيت عليهم‏السلام بود، مادرش هم ناصبيه بود و پسري براي او متولد نمي‏شد. او نذر کرد اگر خداي تعالي به او پسري عطا کند براي شکرانه‏اش پسرش را سر راه زوار امام حسين بفرستد تا وقتي آن‏ها از شام و جبل مي‏آيند آن‏ها را به قتل برساند. مدتي بعد جمال‏الدين خليعي متولد شد چون به حد جواني رسيد، مادرش او را از نذري که کرده بود با خبر کرد و با مادرش دنبال زواري که از شهر موصل عبور مي کردند رفت. وقتي به مسيب رسيد، ديد زوار از «جسر» عبور کرده‏اند. همان جا توقف کرد تا هنگامي که آن‏ها مراجعت کردند آن‏ها را به قتل برساند. او در جايي که کمين کرده بود به خواب رفت و در عالم خواب ديد قيامت برپا شده و ملائکه آمدند و او را گرفتند و در آتش انداختند؛ اما آتش او را نمي‏سوزاند. ملک جهنم به آتش گفت: چرا او نمي‏سوزد؟ آتش گفت: غبار زوار کربلا بر او نشسته است، سپس او را از آتش بيرون آوردند و شست و شو دادند و دوباره او را در آتش انداختند؛ اما باز هم آتش او را نسوزاند. ملک گفت: چرا دوباره او را نمي‏سوزاني؟ آتش گفت: شما ظاهر او را شستيد؛ اما غبار در جوف (شکم) او داخل شده است. وقتي از خواب بيدار شد، از عقيده‏ي فاسد خود برگشت و مذهب تشيع را اختيار کرد و مشغول مداحي حضرت علي عليه‏السلام شد. نقل کردند: وقتي او به کربلا آمد، اين شعر را در وصف امام حسين عليه‏السلام سرود:


اذا شئت النجاة فزر حسينا
لکي تلقي الا له قرير عين
فان النار ليس تمسن جسما
عليه غبار زوار الحسين


اگر از آتش نجات مي‏خواهي، پس آقا امام حسين عليه‏السلام را زيارت کن؛ زيرا آتش به بدني که غبار زوار حسين عليه‏السلام بر او نشسته باشد نمي‏رسد. (مجالس المؤمنين. )


منبع:

کرامات حسينيه و عباسيه ؛ موسي رمضاني‏پور نوبت چاپ: هفتم تاريخ چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (ص) ناشر: صالحان صفحات 36 و 37

 1 نظر

داستان زن صائبي

21 آبان 1392 توسط گیلان غرب

 

داستان زن صائبی

عالم فرزانه حضرت آيت الله العظمي حاج سيد محمد حسيني شيرازي در کتاب عاشورا روز تجديد اسلام معجزه‏اي از آقا امام حسين عليه‏السلام نقل مي‏کند که ايشان فرمودند: در شهر کربلا با صائبي‏هاي بحث‏هاي فراواني داشتم و عده‏اي از آنان نيز دين مبين اسلام را اختيار کردند و از آنان حکايت‏هاي فراواني شنيده‏ام و اين داستان از آن جمله است. يک زن صائبي در شب عاشورا به يکي از مجالس سرور شهيدان حضرت امام حسين بن علي عليه‏السلام که در همسايگي آن‏ها بر پا بود مي‏رود و براي دختر خود به عنوان تبرک مقداري برنج درخواست مي‏کند و از صاحب منزل مي‏خواهد که اين موضوع را براي کسي تعريف نکند، چون اين کار نزد صائبي‏ها بسيار ناخوشايند بوده و جرم به حساب مي‏آمد و اگر اين امر افشا مي‏شد احيانا به کشته شدن او مي انجاميد. بعد از گذشت يک سال با روي باز و چهره‏ي خندان به صاحب مجلس مي‏گويد: به برکت مجلس امام حسين عليه‏السلام، دخترم بعد از 13 سال حامله شد و خداوند فرزندي به او عنايت کرده است که نامش را حسين گذاشتيم و به اين وسيله تمام آن خانواده دين اسلام را پذيرفتند. ( زندگاني سيدالشهدا عليه‏السلام، ص 97. )


منبع: کرامات حسينيه و عباسيه ؛ موسي رمضاني‏پور نوبت چاپ: هفتم تاريخ چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (ص) ناشر: صالحان صفحات 64 و 65

 1 نظر

بدن حضرت رقيه

21 آبان 1392 توسط گیلان غرب

 

بدن حضرت رقيه

مرحوم شيخ احمد كافى اين شهيد گمنام و سرباز واقعى امام زمان و عاشق ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف و واعظ شهير و شهيد در راه دين رضوان اللّه تعالى عليه فرمود: مرحوم سيد هاشم رضوان اللّه تعالى عليه يكى از علماء بزرگ شيعه شام بود كه سه دخترداشته ، مى گويد يكى از دخترهايم خواب رفت يك شب بيدار شد صدا زد: بابا در شب بى بى رقيه را خواب ديدم . بى بى به من فرمود: دختر به بابات سيدهاشم بگو آب آمده در قبر من و بدن من نارحت است قبر مرا تعمير كنيد. بابا اعتنائى نكرد، مگر مى شود با يك خواب دست به قبر دختر امام حسين ع زد.
فردا شب دختر و سطى همين خواب را ديد: باز بابا اعتنايى نكرد. شب سوم دختر كوچولوى سيد اين خواب را ديد شب چهارم خود سيد هاشم مى گويد خوابيده بودم يك وقت ديدم يك دختر كوچولو دارد مى آيد اين دختر از نظر سِنّى كوچك است اما آنقدر با اُبهت است باصولت و جلالت دارد مى آيد رسيد جلوى من به من فرمود سيد هاشم مگر بچه هايت به تو نگفتند كه من ناراحتم قبر مرا تعمير كن ؟

گفت : من با وحشت از خواب پريدم رفتم والى شام را ديدم جريان را گفتم والى نامه نوشت به سلطان عبد الحميد، سلطان جواب نوشت براى والى كه ما جراءت نمى كنيم اجازه نبش قبر بدهيم به همين آقاى سيد هاشم بگوئيد خودش اگر جراءت مى كند قبر را نبش كند و بشكافد پائين برود قبر را تعمير كند مادست نمى زنيم سيد هاشم چند تا از علماى شيعه را ديد، اينها حرم را قُرُقْ كردند، ضريح را كنار گذاشتند كلنگ به قبرزدند، مقدار كمى كه قبر را كندند آثار رطوبت پيدا شد، پائين تر رفتند، ديدند آب آمده در قبر بدن بى بى در كفن لاى آب افتاده ، سيد هاشم رفت پائين دستهايش را برد زير بدن اين سه ساله ، بدن را با كفن از توى آبها آورد بيرون ، روى زانويش ‍ گذاشت ، آب قبر را كشيدند، نزديك ظهر شد، بدن را گذاشتند در يك پارچه سفيد نماز خواندند، غذا خوردند، دو مرتبه آمد بدن را گرفت روى دستش ، تا غروب اينها مشغول بودند، تا سه روز قبر را تعمير كردند، و به جاى آب گُلاب مصرف مى كردند، و گِل درست مى كردند و قبر را مى ساختند، جلوگيرى از آن آبها شد و قبر ساخته شد، يك تكه پارچه ديگر سيدهاشم از خودش آورد، روى كفن انداخت ، بدن را برداشت ، در قبر گذارد. علماى شيعه مى گويند در اين چند روز همه گريه مى كردند سيد هاشم هم همينطور، اما روز سوم وقتى سيد هاشم بدن را در قبر گذاشت و آمد بيرون ديگر داد مى زد گفتم سيد هاشم چى شده چرا فرياد مى زنى ؟ گفت به خدا ديدم آنچه شنيده بودم ، اين كلمه را بگويم امروز آتشت بزنم هِى داد مى زد رفقا به خدا ديدم آنچه شنيده بودم . گفتيم سيد هاشم چه ديدى ؟ گفت به خدا وقتى اين بدن را بردم در قبر دستم را از زير بدن بيرون كشيدم يك مقدار گوشه كفن عقب رفت ديدم هنوز بدنش ‍ كبود و سياه است ، هنوز جاى آن تازيانه ها روى بدن اين سه ساله باقى است .


پاورقي
نغمه هائى از بلبل بوستان حضرت مهدى عج ، ج 1، ص 29

 نظر دهید »

تربت در روز عاشورا خونين مي‏شود

21 آبان 1392 توسط گیلان غرب

 

تربت در روز عاشورا خونين مي‏شود

 

مرحوم ملا عبدالحسين خوانساري رحمه اله نقل فرمود: مرحوم آقا مهدي پسر آقا سيد علي صاحب شرح کبير در آن زمان مريض شده بود، براي شفا گرفتن، شيخ محمد حسين صاحب فصول و حاج ملا جعفر استرآبادي را که هر دو از علما بودند فرستاد که غسل کنند و با لباس احرام به سرداب قبر مطهر حضرت امام حسين عليه‏السلام بروند و مقداري از تربت قبر مطهر امام حسين عليه‏السلام را با آداب وارده بردارند و مقداري براي مرحوم سيد بياورند و هر دو شهادت دهند که آن تربت قبر مطهر امام حسين عليه‏السلام است و جناب سيد مقداري از آن تربت را تناول کند.


آن دو بزرگوار رفتند و مقداري از خاک قبر امام حسين عليه‏السلام برداشتند و بالا آمدند و مقداري از آن خاک را به بعضي از حضار اخيار عطا کردند که از جمله ايشان شخصي بود از معتبران و آن شخص را در حال موت عيادت کردم و او باقي مانده آن را از ترس اين که بعد از او به دست نااهل نيفتد به من عطا کرد، من بسته را آوردم و در ميان کفن والده گذاشتم؛ اتفاقا روز عاشورا آن کفن به نظرم آمد، رطوبتي در آن احساس کردم وقتي آن را باز کردم، ديدم کيسه‏ ي تربت که در جوف کفن بوده مانند شکري است که رطوبت ببيند و رنگ آن مانند خون تيره گرديده و خونابه شده است و اثر آن از باطن کيسه به ظاهر و از آن به کفن رسيده بود با آن که رطوبت و آبي در آن جا نبود. سپس آن را در محل خود گذاشتم و در روز يازدهم آن کفن را آوردم و بازکردم، آن تربت مانند قبل به حالت اولش بازگشته بود؛ ولي آن رنگ زرد در کفن مانند قبل باقي مانده بود و بعد از آن نيز در ساير ايام عاشورا که آن را مشاهده کردم، همين طور آن را متغير ديدم و دانستم که خاک قبر مطهر امام حسين عليه‏السلام در هر جا که باشد در روز عاشورا شبيه خون مي‏شود. ( داستان‏هاي شگفت. )

منبع:

کرامات حسينيه و عباسيه ؛ موسي رمضاني‏پور نوبت چاپ: هفتم تاريخ چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (ص) ناشر: صالحان صفحات 78 و 79

 4 نظر

جوشيدن آب از چاه خشک شده

05 آبان 1392 توسط گیلان غرب

 

مي‏گويند: ابوعبدالله بلخي در سفري با امام صادق عليه‏السلام بود. در راه مردم تشنه شدند، حضرت به ابوعبدالله بلخي گفت: «بنگر و ببين آيا چاهي را مي بيني؟» بلخي چاهي را پيدا کرد که هيچ آبي در آن نبود. سپس اما صادق عليه‏السلام بر لبه‏ي چاه رفت و گفت: «اي چاه! از آنچه خدا در تو قرار داده است ما را سيراب کن.» پس ناگهان آب شيريني از آن چاه شروع به جوشش کرد و همه از آن آشاميدند.
بلخي گويد: «مانند سنت موسي در ميان شما جاري است؟»
امام صادق عليه‏السلام فرمود: «آري الحمدلله.» 1

پی نوشت ها:
[1] بحارالانوار ج 47.

 

 نظر دهید »

سزای جسارت و توهین

04 آبان 1392 توسط گیلان غرب

 

سزای جسارت و توهین

در کتاب «بحارالأنوار» آمده است:
مردی به دروغ ادعا کرد که امام حسن علیه‏السلام مبلغ هزار دینار به وی بدهکار است، در حالی که امام حسن علیه‏السلام مدیون او نبود. آنان در پی این مرافعه نزد شریح قاضی رفتند، شریح قاضی به امام حسن علیه‏السلام عرض کرد؛ آیا سوگند می‏خوری؟
حضرت فرمود: اگر این شخص (مدعی) سوگند بخورد من آن مبلغ را به او پرداخت خواهم کرد.
شریح به آن مرد گفت: این گونه سوگند بخور و بگو: به حق خدائی که جز او معبودی نیست و دانای پنهان و آشکار است.
امام حسن علیه‏السلام فرمود: من چنین سوگندی را نگفتم، بلکه بگو: سوگند به خدا؛ من از تو این مبلغ را طلبکارم و هزار دینار را بگیر.
آن شخص سوگند خورد و دینارها را گرفت، وقتی خواست از جایش برخیزد بر زمین افتاد و فورا مرد.
حاضرین از نحوه‏ی سوگند خوردن، از امام حسن علیه‏السلام پرسیدند: که چرا به همان سوگند اولی حاضر نشدند؟ آن حضرت فرمود:
خشیت أنه لو تکلم بالتوحید، یغفر یمینه ببرکة التوحید و یحجب عنه عقوبة یمینه.
قسم اولی دارای اقرار توحید و یگانگی خداوند بود، می‏ترسیدم اگر آن سوگند را بگوید، به برکت توحید، خداوند دروغ او را ببخشد، و از سزای کیفر دروغش بگذرد. 1

پی نوشت ها:
[1] بحارالأنوار: 43 / 327.

 

 نظر دهید »

طی الارض به چین

04 آبان 1392 توسط گیلان غرب

 

طی الارض به چین

می‏گویند: یکی از سلاطین مقتدر چین، وزیری داشت که بسیار مدبر و دانشمند بود. آن وزیر پسری داشت در کمال حسن جمال و پادشاه به او بسیار عشق و محبت می‏ورزید. خود شاه نیز دختری داشت در نهایت زیبائی و او را نیز بسیار دوست می‏داشت.
آن پسر و دختر یکدیگر را دیده و عاشق یکدیگر شده بودند، شاه بر این امر مطلع شد و هر دو را احضار کرد و امر کرد تا هر دو را کشتند.
پس از قتل آنها از جهت محبت زیادی که به آن دو داشت بسیار پریشان حال شده و راه چاره‏ای ندید. پس علما و بزرگان را طلب کرد و جریان قتل و ندامت خود را اظهار کرد و از آنها راه چاره‏ای خواست و گفت: «باید در زنده شدن آن دو چاره‏ای بیندیشید و الا همه‏ی شما را خواهم کشت. بدرستی که زندگی به درد من نمی‏خورد و من همه را قتل عام خواهم کرد »
آنها گفتند: «محال است که مرده، زنده شود».
ولی یکی از آنها گفت: «می‏گویند در مدینه شخصی به نام حسن بن علی می‏باشد که اگر او بخواهد، می‏تواند این دو را زنده کند. »
پادشاده گفت: «تا آنجا چقدر راه است».
گفتند: «شش ماه».
پادشاه به یکی از نوکران ماهر و دلیرش دستور داد که: «یک ماهه آن شخص را نزد من بیاور و الا ترا می‏کشم و عیالت را اسیر می‏کنم»
آن شخص که مسلمان بود، ناراحت و غمگین از شهر بیرون رفت. قدری که راه رفت، به چشمه‏ای رسید. از آب آن چشمه وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و روی خود را بطرف مدینه نمود و عرض کرد: «ای آقا! ای فریادرس درماندگان! ترا به حق جد و پدر و مادرت قسم می‏دهم که راضی نشوی این سلطان، مرا بکشد و عیال مرا اسیر کند، تو خود می‏دانی که من نمی‏توانم شش ماه راه را به یک ماه بیایم و برگردم. »
سپس سر خود را به سجده گذاشت و شروع به گریه کردن نمود.
ناگهان دید شخصی نورانی به او می‏فرماید: «برخیز».
آن مرد می‏گوید: «من برخاستم و گفتم: تو چه کسی هستی که نگذاشتی درد دل خود را با آقای خود حسن بن علی علیهماالسلام بگویم؟»
ایشان فرمود «من حسن بن علی بن ابیطالب هستم. گریه مکن! برو به شاه بگو من فلان وقت خواهم آمد. »
آن شخص به قدمهای امام حسن علیه‏السلام افتاد و بعد برگشت و پیام را به پادشاه گفت.
پادشاه نیز خوشحال شد و در آن وقت تعیین شده با جمع کثیری از شهر بیرون آمدند.
ناگهان چشمشان به جمال دل آرای آن بزرگوار افتاد.
سپس آن حضرت را با کمال اعزاز، داخل قصر سلطان کرده و پادشاه امر کرد که نعش دختر و پسر را آوردند و جریان را به عرض امام حسن علیه‏السلام رساند و خواهش کرد که آن حضرت از خداوند بخواهد آن دو را زنده کند.
امام حسن علیه‏السلام دستها را به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! به حق جدم محمد مصطفی و پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمه‏ی زهرا و برادرم سیدالشهداء، اینها را زنده بفرما ».
ناگهان هر دو آن دختر و پسر زنده شدند و سپس مجلس عقد بپا شد و آن حضرت دختر پادشاه را به پسر وزیر عقد کرده و عروسی ملوکانه‏ای برپا شد و بعد حضرت مراجعت کردند. [1[

پی نوشت ها:
[1] فضائل امام حسن مجتبی علیه‏السلام.

منبع:
Ashoora.ir

 نظر دهید »
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

مدرسه علمیه الزهراء گیلان غرب

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • شناخت بهایت
  • فاطمیه
  • کتابشناسی
  • شهدا
  • رهبرم سیدعلی
  • مهدویت
  • وهابیت
  • پاورپوینتهای زیبا و جذادب
  • عشق بازی ...
  • فراخوان مسابقات
  • زن گوهر آفرینش
  • طب اسلامی
  • انتخابات ریاست جمهوری92
  • وضعیت سفید نیست.
  • صهیونیزم؛ دشمن نامرئی جهان
  • شکر منعم
  • جاهلستان
  • پاورپوینتهای آثار شهید مطهری
  • عرفان واقعی
  • داستانهای عارفانه در آثار علامه حسن زاده
  • امام موسی صدر
  • کوثر ایران
  • امام رئوف
  • تلنگر
  • خاطرات تبلیغ
  • حضرت امام خمینی(ره)
  • ذکر ایام
  • خلوت دل
  • کرامات
  • پاسخ به شبهات عاشورا
  • خلاقیت های رزمندگان
  • اخبار
  • برکات تلاوت آیت الکرسی
  • نظر دانشمندان غیر مسلمان در باره قیام امام حسین(ع)
  • دانشنامه عاشورا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
اوقات شرعی

مدرسه علمیه الزهراء گیلان غرب

کد صلوات شمار برای وبلاگ
Susa Web Tools
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس