گر بشکافند سراپاى من جز تو نیابند در اعضاى من
داستانى از دوستدار امیرالمؤ منین
نقل کرده اند که یکى از بازرگانان شهر ما که علاقه زیادى به امیرالمؤ منین داشت شبى از اول شب تا اذان صبح ، ایستاده و خطاب به امیرالمؤمنین این شعر را تکرار کرد.
گر بشکافند سراپاى من جز تو نیابند در اعضاى من
در سالهایى که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم او به زیارت قبر امیرالمؤ منین (علیه السلام ) آمده و چند روز در آنجا مانده و از امیرالمؤ منین درخواست کرد که او را از کنار خود دور نکند . ولى مجبور شد نجف را ترك کند . بنابراین با امیرالمؤ منین خداحافظى کرده و با خادم سیدى در کجاوه نشسته و راه مسجد سهله را در پیش گرفتند . سید خادم به من گفت : بین راه به ما گفت : مرا پیاده کنید، وقتى پیاده شد از دنیا رفت . او را به نجف انتقال داده غسل دادند، کفن کردند، بدنش را دور ضریح گردانده و در کنار امیرالمؤ منین به خاك سپردند .
گواراى او و خوشا به حالش .
برگرفته از کتاب المراقبات، مرحوم آیت الله حاج میرزا جواد ملکى تبریزى (ره )