ارباب صدای قدمت می آید
پروردگارا ؛
می دانم که وجودم را تاریکی گناهان پرکرده اما درپیشگاه تو نشسته ام
تویی که بی کرانه نوری ، قلبم را به نور خود روشنی ده الهي دراین ماه صیام ، این ماه رحمت، مرا یاری کن تا درحریم نیایشت دل ازغیر برگیرم و از دریای معرفتت
باده بنوشم ودرلیالی مبارک قدرمشمول مغفرت بی دریغ توباشم… آمين
ای ماه دلارای صائمان، رمضان!
به سراچه ی قلب غریبم خوش آمدی!
مهجوری من از راه فائزین قدر، حرمان هماره من است و دلجویی تو می جویم.
سحرت را دوست می دارم و هلالت بسان ابروی یار است و شبانگاهت عطر نیایش مولا دارد.
عطش تو عاشورایی است و صیام، میثاق ما با قیام یاران نینواست.
غروب تو، طلوع فرحت ایمانیان است و خرسندی دوست؛ و طلوعت غروب رذیلت و ریمنی در آفاق انفاس روزه دار.
رمضان، ای موسم غفران و غوغای عفو!
تو ضیافت جمع علی جویان و محفل انس عاشقان مولایی!
عطشناکی ما در رؤیت هلال تو، عطش دیدار امیر عدل و عاطفه، علی (ع) است.
نکهت ولایت از لحظه های آسمانی تو می خیزد و جان را به جنان والیان می خوانی.
عجبا از این ضیافت عظما و محفل زیبا و نشور بی همتا!
اینک آیا بانگ چاووش رحمت را می شنوی؟
مباد از کاروان نیایشگران و نمازگزاران و سخا صفتان جدا افتی و ندیم حرمان و حسرت شوی.
در ماه مهرورزان و در ساحل زیبای ایمانیان، آماده ی آن شو که تن به دریای ناپیدا کرانه ی قدر بسپاری و همپای طاهران در وادی فطر پا گذاری و آنگاه به مدینة الایثار عاشورا رسی.
مپـندار که تنها کربـلائیان را بدان بـلا آزموده اند،
وسعت صحرای کربلا به اندازه همه تاریخ است،
ای دل تو چه می کنی ؟ می مانی یا می روی ؟
داد از آن اختـیار که تـو را از حسین (ع) جـدا کند.
سید مرتضی آوینی
گاهیـــــــ
هنگامـــ قنوتـــــ
به اینـــــ جمله که میرسمــــ
” ربنا آتنا فی الدنیا حسنه “
تصویریـــــ جلویــــ چشممــــ نقشـــ میبندد
تصویریــــ از ششـــ گوشه
از یکــــــ پرچمــــ
گاهیــــــــ
” ربنا آتنا فی الدنیا حسنه “
ما را به کـــــــــــــــــــربــــــلا برسانــــــ .. !!!
حسین جان!
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم را برد…
نم اشکت گنه حضرت آدم را برد…
از بهشت تو چه گوییم که از روز ازل …
روضه ات را که خدا خواند جهنم را برد…
سرآغاز دین خدا شناسی است
و کمال شناخت خدا باور داشتن او
و کمال باور داشتن خدا شهادت به یگانگی اوست
و شهادت بر یگانگی خدا اخلاص
و کمال اخلاص خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است.
زیرا کسی که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند یعنی همتایی برای خدا تصور کرده است.
و با نزدیک کردن خدا به چیزی دو خدا مطرح شده
و با طرح شدن دو خدا اجزایی برای او تصور نموده
و با تصور اجزا برای خدا او را نشناخته است.
و کسی که خدا را نشناسد به سوی او اشاره می کند
و هر کس به سوی خدا اشاره کند او را محدود کرده به شمارش آورد
و انکس که بگوید خدا در چیست؟ او را در چیز دیگری پنداشته است.
و کسی که بپرسد خدا بر روی چه چیزی قرار دارد؟
در این صورت جایی را خالی از او در نظر گرفته است.
در صورتی که خدا همواره بوده و از چیزی به وجود نیامده است.
با همه چیز هست نه اینکه همنشین آنها باشد.
و با همه چیز فرق دارد نه اینکه از آنان جدا و بیگانه باشد.
انجام دهندهی همهی کارهاست بدون حرکت و ابزار و وسیله
بیناست حتی در آن هنگام که پدیده ای وجود نداشت.
یگانه و تنهاست زیرا کسی نبوده که با او انس بگیرد و یا از فقدانش وحشت کند.
(خطبه 1 نهج البلاغه)
«إلهي مَنْ ذَا الَّذي ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ، فَرامَ مِنْكَ بَدَلا».
آغاز مناجات محبين اين مطلب را القاء ميكند كه اگر كسي شيريني محبت خدا را بچشد سراغ محبوب ديگري نخواهد رفت. طبعاً كسي كه اين حرف را ميزند، يك ادّعاي ضمني دارد كه من كه ميخواهم وارد محبت خدا شوم، مزه اش را چشيده ام؛ و الّا نمي آمدم و به سراغ ديگري ميرفتم. اكنون در اين مقام، از خدا چه بخواهم؟
«إلهي فَاجْعَلْنا مِمَّن اصْطَفَيْتَهُ لِقُرْبِكَ وَوِلايَتِك».
اكنون اقتضاي محبت اين است كه انسان به محبوب نزديك شود. پس از تو ميخواهم مرا از كساني قرار دهي كه آنها را انتخاب كردي و برگزيدي تا به قرب و ولايت تو نائل شوند.
افسوس بر آن ديده که روي تو نديدست
يا ديده و بعد از تو به رويي نگريدست
گر مدعيان نقش ببينند پري را
دانند که ديوانه چرا جامه دريدست
آن کيست که پيرامن خورشيد جمالش
از مشک سيه دايره نيمه کشيدست
اي عاقل اگر پاي به سنگيت برآيد
فرهاد بداني که چرا سنگ بريدست
رحمت نکند بر دل بيچاره فرهاد
آن کس که سخن گفتن شيرين نشنيدست
از دست کمان مهره ابروي تو در شهر
دل نيست که در بر چو کبوتر نطپيدست
در وهم نيايد که چه مطبوع درختي
پيداست که هرگز کس از اين ميوه نچيدست
سر قلم قدرت بي چون الهي
در روي تو چون روي در آيينه پديدست
ما از تو به غير از تو نداريم تمنا
حلوا به کسي ده که محبت نچشيدست
با اين همه باران بلا بر سر سعدي
نشگفت اگرش خانه چشم آب چکيدست
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
این صدا، نه صدای طوفان است
مزن این خانه ی مسلمان است
مادرم رفت پشت در، اما
گفت: آرام ما خدا داریم
ما كجا كار با شما داریم
و اگر روضهای به پا داریم
پدرم رفته ما عزاداریم
پشت در سوخت بال و پر، اما
آسمان را به ریسمان بردند
آسمان را كشان كشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر،اما
بین آن كوچه چند بار افتاد
اشك از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد
تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
گفت: یك روز یك نفر اما…
حمید رضا برقعی
این روزها ” را می بینی که!
به سر
نمی شود…
دل نوشت:
بی همگان به سر شود؛
بی ” تو ” به سر نمی شود….یا مهدی ادرکنی
روزی از شیخ بهایی پرسیدند خیلی سخت می گذرد. چه باید کرد؟
گفت: خودت که می گویی سخت می گذرد،،، سخت که نمی ماند
پس خدا را شکر که می گذرد.
من واقعا کم آوردم ……
خدای من
فلسفه این اختیارت چه بود؟
اختیار به ابلیس برای وسوسه من
اختیار من برای گول خوردن
خسته ام از این اختیار
دلم ذره ای جبر میخواهد
جبر به سوی آغوش تو پرکشیدن
دلم برایت تنگ شده
دلتنگیم را دریاب معبود من!!!
بسم الله الرحمن الرحیم
(شعر کردی)
شاعر: زهرا محمودیان مدرسه علمیه الزهراء (سلام الله علیها) گیلانغرب
موضوع: نقش حوزه ها در اصلاح الگوی مصرف
اه وسا ها یادِم، بریز بِپاش بیو
هه فته ی هه فت روژی، خورشت و آش بیو
سِفره مان هه فت ره نگ، ته فریمان وه جا
دوره مهمانی، هه ر شه و بیو وه پا
مسافره تِم، شُمالو کیش بیو
گه ردِ فه قیریل، زووانم نیش بیو
به خشش نه یاشتم، وه دار دنیا
کامل غافل بیوم، وه یادِ خودا
خیالم یه بیو، دنیا هه مِنم
توه نم صه د نه فه ر، وه پیول بسینم
خوانه ندی عه زیز، سه رد نایده ژان
قصیه ی دِله گه م، نیه شارِم لیدان
هی داد یه ی روژی، یه کی دا وه ده ر
خوه شی چه ن ساله م، گِشتی چی وه سه ر
اه وسا حس کردم، مالم ها خه طه ر
چمان آگر بیو، گِشتی گِرده وه ر
فه قرو به د به ختی،ده رانی مِن گِرد
مالو ثِروه تو، سِفری ره نگ ره نگ بِرد
دلم پِر خه مو، خوصو پژاره
ناله م گرد وه ده س، اِی به ختو چاره
پایته خت نشین بیوم،وه گوشی تهران
بان گردمو وه ر ،رو وه شه هرستان
وه ناو اتوبوس نِزِی ده نگی هات
وه ت خانم توه نم، بِنیشِم وه لاد
وه تِم بِفه رما ،خویشکه خاصه گه م
پاد بِنه وه بان، دیده ی راسه گه م
پوشیده و مومن ،ره نگ پوس سه وزه
سؤال لی پرسیم،وه ت هامه حه وزه
وه تم حه وزه چه س،کارِدان چیونه
وه ت جای قورآنو، اصولِ دینه
له وساته سِفره ی دلم وا کردم
خه مو خوصه یلم گِشتی ناو بردم
وه تِم به ره که ت، وه مالِم نه مه ن
خوه شی چه ن ساله م، خودا وه لیم سه ن
دوه ته وه ت خانِم، که می فِکرو که
اشتِبایل خوه د، وه یاده و نه وه
استغفار بِکه، خودا به خشه نده س
خوصه و نه داری، گِشت کارِ به نده س
باوگِم هه ر روژ وه ت، خوه زیو وه اه وسا
گِشتی خوه ش بیومن، وه سایه ی خودا
زندگی ساده و، صه میمی داشتیم
له خه مو خوصه، خه وه ر نه یاشتیم
گِشت قه ومو عه شره ت، هه وای یه ک داشتِن
فه قیرو غه نی، فه رقی نه یاشتن
غه ذامان سالِم، لِباسیل ساده
که س نیو وه فکرِ، تیپو اِفاده
پوشِشو حجاب، وه ریو اُصول بیو
ریشه ی گِشت کاریل، دین ره سول بیو
اه وسا مهمانی، ناو دیوه خان بیو
ژِن مال ناوی، فه ره گِران بیو
کاشکا آلگه ردی، ره سمِ زه مانه
له وه ختی اُپن، بیو آشپه زخانه
خانِم بی چادِر، آسین داسه بان
غه ذای هه فت ره نگ که ی، وه مه یلِ مهمان
الان اِنتظارِ مه ردِم ها له بان
ژِن ساپُرت وه پا، مالیل مبلمان
دوه ته وه ت خانِم، الان وه ض چیو نه
گِشت هانه فِکرِ، تیپو خه زینه
فه ره اِرام وه ت، وه خُمسو زه کات
وه ت اه ر پرداخت نه و، مالِد چو وه باد
وه ختی فکر کِردم، دیم قصیه ی راسه
هه ر چی وه پیم هات، گِشتی قِصاصه
وه تِم خویشکه گه م، چاره ی ده ردِم چه س
تِرا وه خودا، وه دادِم بِره س
وه ت خانِم خودا، خوه ی اه مر کِردیه
هه ر که س صه بر داشتو، خودا که سیه
له وه ختِ سه ختی، صه بری بِکه پا
تا ده س گیرد بو، وه هه ر دو دِنیا
له ناو اِی دِنیا، قِناعت داشتو
دووری له اصراف، وه یادِد نه چو
اصلاحِ مه صره ف، اُلگو کارِد بو
تا رِزقو روزی، وه مالِد نه چو
مِنو اه و دوه ته، بیومن صه میمی
جورِ دِ دوسِ، فه ره قه دیمی
خواننده ی عه زیز، دِنیاد بو آباد
ره سیم وه مه قصد، بِنیشین وه شاد
برگردان شعر به فارسی:
یادمه قدیم ها ریخت و پاش زیاد بود
هفت روز هفته غذا پلو وخورش بود
سفره هامان هفت رنگ و تفریحاتمان برقرار بود
هر شب بساط مهمانی های بزرگ برپا می شد
همیشه به شمال کشور و کیش مسافرت می کردم
با انسان های فقیر و تهی دست به تندی رفتار می کردم
در زندگی هیچ وقت انفاق و بخشش نداشتم
کاملاً از یاد خدا غافل بودم0(زخرف آیه 38)
تصور می کردم دنیا فقط مال من است(مغرور بودم)
فکر می کردم با ثروتی که دارم، می توانم انسان ها را به بندگی خود در آورم
خواننده ی عزیز سرتان را به درد نیاورم
حرف دلم را از شما مخفی نمی کنم
افسوس،در روزی از روزها انگار درِ خانه ی ما به صدا در آمد
خوشی های چندین ساله ام را با خود برد
آن زمان احساس کردم مال و ثروتم به خطر افتاده
همانند آتشی که جایی را احاطه کند، تمام مال واموالم از بین رفت(سوره طه آیه127)
فقر و بد بختی زندگی مرا فرا گرفت
دیگرخبری از مال و ثروت و سُفره های رنگارنگ نبود
دلم پر از غم و غصه و ناراحتی بود
از دست بخت و اقبالی که داشتم ناله می کردم
آن زمان در تهران بزرگ زندگی می کردم
به خاطرشرایط سخت اقتصادی به شهرستان آمدم
در داخل اتوبوس صدای آرامی آمد
گفت:خانم می توانم کنار شما بنشینم
گفتم:بفرما خواهر خوبم
پایت را بر روی چشم راستم بگذار(بر دیده گانم منت گذار)
رنگ پوستش سبزه بود و حجاب کاملش توجهم را جلب کرد
از او سؤال پرسیدم؛ گفت: حوزوی هستم
گفتم: حوزه چگونه جایی است؟ و شما درآ نجا به چه کاری مشغول هستید؟
گفت: حوزه ی علمیه محل آموزش قرآن و تعلیم و تعلم اصول دین است
در آن لحظه با او درد دل کردم
همه ی غم و غصه هایم را برایش گفتم
گفتم: برکت در مال و زندگی ام نمانده است
خوشی های چندین ساله ام را خداوند ازمن گرفت
آن دختر گفت: خانم کمی به گذشته ات فکر کن
خطاها و کم کاریهایت را فراموش نکن(سوره توبه آیه 51 وسوره مائده آیه 39)
توبه و استغفار کن چون خداوند بخشنده است و توبه را می پذیرد
غصه و عذاب انسانها به اعمال خودشان بر می گردد
پدرم همیشه حسرت گذشته را می خورد و می گوید
همه ما در سایه ی لطف خداوند خوشحال بودیم
زندگی ما ساده و صمیمی بود
در زندگی ما از غم وغصه خبری نبود
همه ی افراد قوم وخویش هوای همدیگر را داشتند
افراد فقیر وثروتمند در بین مردم از یک احترام برخوردار بودند
غذای سالم میخوردیم ولباسهایمان ساده بود
کسی به فکر مدل لباس وچشم وهم چشمی نبود
نحوه لباس پوشیدنمان طبق اصول دین بود
پایه و اساس تمام کارهایمان دین رسول اکرم بود
در قدیم مهمانی ها در اتاق مخصوصی برگذار می شد(برای رعایت حفظ حرمت زن و مخفی بودن او از نگاه نامحرم اتاقهایی جداگانه برای پذیرایی از مردان وزنان وجود داشت)(سوره نور آیه 31)
زن خانه از احترام خاصی برخوردار بود
ای کاش رسم زمانه باز هم به گذشته بر می گشت
از وقتی آشپزخانه ها را اُپن کرده انداز احترام زنان کاسته شده است
خانم ها بدون چادر درآشپزخانه های اُپن مقابل دید مهمان آستینها را بالا می زنند (مهمان نا محرم)
وبه طبخ غذاهای هفت رنگ مطابق میل مهمان می پردازند(سوره اعراف آیه 31)
مردم بسیار پر توقع شده ودر مقابل نعمت های خداوند ناشکرهستند
زنان لباسهای تنگ و بدن نمامی پوشند و خانه ها مبلمان شده اند
دختره می گفت: خانم الان اوضاع زندگی چه جورشده است
همه به فکرتغییر مد وجمع کردن مال بیشتر هستند
خیلی برایم از شرایط خمس وزکات گفت
وگفت اگرپرداخت نشود مال مخلوط به حرام وتباه می شود
وقتی که به حرفهایش خوب فکر کردم متوجه شدم که تمام حرفهایش حقیقت دارد
همه ی اتفاق هایی که برایم افتاده است تاوان کارهای گذشته ام بود
پس به او گفتم خواهر خوبم چاره ی کارم چیست
تو را به خدا به من کمک کن(راهی جلوی پایم قرار بده)
دختره گفت:خانم خداوند خودش فرموده است
هرکس صبرپیشه کند خداوند برایش کافیست
هنگام سختی ومشکلات صبر پیشه کن
تادرهردو جهان تورا یاری کند(سوره بقره آیه153)(شوری آیه 43)
در این دنیا قناعت پیشه کن
از اسراف دوری کن (سوره آل عمران آیه104)
اصلاح الگوی مصرف را رعایت کن
تا رزق وروزیت زیاد شود
من وآن دختر با هم صمیمی شدیم
همانند دو دوست که سالهاست باهم آشنا هستند
خواننده عزیز دنیایت آباد شود
به مقصد رسیدیم، انشاالله همیشه شاد باشید
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید
شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرد
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرد
زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری؟
جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت
از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت
مرا از فیض رستاخیز چشمانت نکن محروم
جهان را جان بده پلکی بزن یا حی یا قیوم
خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی
و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی
خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی
تو میرفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم
به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم
تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد
چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد
حدود ساعت سه جان من می رفت آهسته
برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته
بخوان آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها با من
تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود
ولی از پا نیفتادم شکستم بی صدا در خود
شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم…
حمیدرضا برقعی
دل بردی از من به يغما، ای ترک غارتگر من
ديدی چه آوردی ای دوست، از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن، ناتوان شد
رفتی چو تير و کمان شد، از بار غم پيکر من
میسوزم از اشتياقت، در آتشم از فراقت
کانون من، سينه من، سودای من، آذر من
من مست صهبای باقی، زان ساتکين رواقی
فکر تو در بزم ساقی، ذکر تو رامشگر من
دل در تف عشق افروخت، گردون لباس سيه دوخت
از آتش آه من سوخت، در آسمان اختر من
گبر و مسلمان خجل شد، دل فتنه آب و گل شد
صد رخنه در ملک دل شد، ز انديشه کافر من
شکرانه کز عشق مستم، ميخواره و میپرستم
آموخت درس الستم، استاد دانشور من
در عشق، سلطان بختم، در باغ دولت، درختم
خاکستر فقر تختم، خاک فنا افسر من
اول دلم را صفا داد، آيينهام را جلا داد
آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من
تا چند در های و هويی، ای کوس منصوری دل
ترسم که ريزد بر خاک، خون تو در محضر من
بار غم عشق او را گردون نيارد تحمل
چون میتواند کشيدن اين پيکر لاغر من
دلم دم ز سر صفا زد، کوس تو بر بام ما زد
سلطان دولت لوا زد، از فقر در کشور من
صفای اصفهانی
چارلز ديکنز (نويسنده انگليسي):
اگر منظور امام حسين(ع) جنگ در راه خواستههاي دنيايي خود بود، من نميفهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند. پس عقل چنين حکم مي کند که او فقط به خاطر اسلام فداکاري کرد.
تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب
باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب
***
خون گلویت را کسی تا آسمان برد
پیراهن و عمامه ات را این و آن برد
آیا نگفتم در بیاور خاتمت را
راضی شدی انگشترت را ساربان برد
***
گفتند که پیراهنت را می کشیدند
تصویر غارت کردنت را می کشیدند
نه اینکه نیزه بر تنت می ریخت دشمن
بلکه به نیزه ها تنت را می کشیدند
***
رفتی و دستم بر ضریح دامنی بود
رفتی ز دستم رفتنت چه رفتنی بود؟
تا آن زمانی که به یادم هست داداش
وقتی که می رفتی تنت پیراهنی بود
***
رفتی که اشک خواهرت را در بیاری
بغض گلوی دخترت را در بیاری
آیا نمی شد ای سلیمان زمانه
قبل از سفر انگشترت را در بیاری؟
باز باران
باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه
یادم آید کربلا را
دشت پر شور و نوا را
گردش یک روز غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ و نیزه ها را
*
باز باران با صدای گریه های کودکانه
از فراز گونه های زرد و عطشان
با گهرهای فراوان
می چکد از چشم طفلان پریشان
پشت نخلستان نشسته
رود پر پیچ و خمی در حسرت لبهای ساقی
چشم در چشمان هم آرام و سنگین
می چکد آهسته از چشمان سقا
بر لب این رود پیچان
باز باران
*
باز باران با ترانه
آید از چشمان مردی خسته جان
هیهات بر لب
از عطش در تاب و در تب
نرم نرمک می چکد این قطره ها روی لب
شش ماهه طفلی
رو به پایان
مرد محزون
دست پر خون می فشاند
از گلوی نازک شش ماهه
بر لب های خشک آسمان با چشم گریان
باز باران
*
باز هم اینجا عطش
آتش شراره جسمها
افتاده بی سر پاره پاره
می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره
شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان
وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان
دستها آماده شلاق و سیلی
چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی
دراین صحرای سوزان
می دود طفلی سه ساله
پر زناله
پای خسته
دلشکسته
روبرو بر نیزه ها خورشید تابان
می چکد از نوک سرخ نیزه ها
بر خاک سوزان
باز باران باز باران
*
قطره قطره می چکد از چوب محمل
خاکهای چادر زینب به آرامی شود گل
می رود این کاروان منزل به منزل
می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران
آری آری
باز سنگ و باز باران
آری آری
تا نگیرد شعله ها در دل زبانه
تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی
بر فراز خیمه برگونه ها
بر مشک ساقی
کاش می بارید باران.
علی اصغر کوهکن
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون تپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
محتشم کاشانی
از دار العماره های جهان هم پرت شویم
دست از حسین فاطمه ما نمی کشیم
دندان شکسته و تشنه لب جان دهیم
جز لذت حسین، دگر عشقی نمی چشیم
هزار سال از غم لیلی گذشته است هنوز مردم صحرا نشین سیه پوشند
لَا یومُ کیَومِکَ یا اَباعَبدِ الله…
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکرخدا برای شما آتشم زدند
من جبرئیل سوخته بالم، نگاه کن!
معراج چشمهای شما آتشم زدند
سر تا به پا خلیل گلستاننشین شدم
هر جا که در عزای شما آتشم زدند
از آن طرف مدینه و هیزم، از این طرف
با داغ کربلای شما آتشم زدند
بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن
یک عمر در هوای شما آتشم زدند
گفتم کجاست خانه خورشید شعلهور
گفتند بوریای شما، آتشم زدند
دیروز عصر تعزیهخوانهای شهر ما
همراه خیمههای شما آتشم زدند
امروز نیز، نیر و عمان و محتشم
با شعر در رثای شما، آتشم زدند
سید حمید رضا برقعی
مولاي ما نمونه ديگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر ميکنم
اين خانه بيدليل ترک بر نداشته است
ديديم در غدير که دنيا به جز علي
آيينهاي براي پيامبر نداشته است
سوگند ميخوريم که نبي شهر علم بود
شهري که جز علي در ديگر نداشته است
طوري ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هيچ زمان در نداشته است
يا غير لافتي صفتي در خورش نبود
يا جبرئيل واژه بهتر نداشته است
چون روز روشن است که در جهل گم شده است
هر کس که ختم ناد علي بر نداشته است
اين شعر استعاره ندارد براي او
تقصير من که نيست برابر نداشته است
حمید رضا برقعی
مهدی جان:
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
نه به زرق آمدهام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
حسین جان:
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پردههااش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونک گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پردهای
زنده معشوقست و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
مولوی
سید حمید رضا برقعی
یا صاحب الزمان عج
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم، بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
دنیا که هیچ، جرعه آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه من، مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت
مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت
سیدحمیدرضا برقعی
گفتي: اگر از كوي خود، روزي تو را گويم برو؟
گفتم كه: صد سال دگر امروز و فردا ميكنم
مولای من حسین جان عشق عالمین:
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه است این دل اشارت میکرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه ی پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
مولوی - دیوان شمس تبریزی
نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماه
بماند بین ما این رازها بینی و بین الله!
من استغفار کردم از نگاه تو نمی دانم
اجابت می شود این توبه کردن های با اکراه
برای من نگاه تو فقط مانند آن لحظه است
همان لحظه که بیتی ناگهانی می رسد از راه
…و شاید من سر از کاخ عزیزی در می آوردم
اگر تشخیص می دادم چو یوسف راه را از چاه
واما بیتی در حاشیه این غزل:
مرا محروم کردی از خودت این داغ سنگین بود
چنان تحریم تنباکو برای ناصرالدین شاه
اشعار حمید رضا برقعی
گردآورنده: منتظر
یا صاحب الزمان عج
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم، بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
دنیا که هیچ، جرعه آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه من، مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت
مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت.
اشعار حمید رضابرقعی
گردآورنده: منتظر
شعر حضرت امام(ره):
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدار سرِ دار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم، شررى
که به جان آمدم و شهره ی بازار شدم
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم
از دم رند مىآلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادى بکنم
من که با دستِ بت میکده، بیدار شدم
سروده حضرت آقا در جواب شعر امام(ره):
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی
تو که فارغ شده بودی ز همه کون و مکان
دار منصور بریدی همه تن دار شدی
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره ی بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته در بار تو هشیار شدی
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی
بسمه تعالي
به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید و….
ماشین رو داد به دست فرزندش در حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش !
*****************
به سلامتی پدری که نمی توانم را
در چشمانش زیاد دیدیم
ولی از زبانش هرگز نشنیدم …!!!
*****************
به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد
******************
به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ، اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !
*******************
به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..
*******************
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر …
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم …
*******************
پدرم هر وقت میگفت “درست میشود"…
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت…!
*******************
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من..!!
… … …
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!
پسر میگه : بازم من شیرم…
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟
پسر میگه : بابا تو شیری…!!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا…
****************
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه… و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
***************
پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند !
****************
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتی هرچی پدره . . .
به یاد تمام پدرها و مادرهای عزیزمان که چشمشون به دیدن دوباره ما هاست.
به یاد تمام انها چه انهایی که هنوز بین ما هستند و ما قدرشان را نمی دانیم و چه اونهایی که ما از دستشان داده ایم و جایشان بین ما خالی ست . (صلوات و فاتحه)
منبع: امور فرهنگي مركز آموزش مجازي مديريت حوزه هاي علميه خواهران قم
برای دانلود اینجا را کلیک کنید.
روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام
بسکه خود را در دل آیینه غمگین دیده ام
مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید
گرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده ام
آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد
حال یوسف را ببینم با کدامین دیده ام؟
آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند
یادم آمد، من تورا روز نخستین دیده ام
بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود
ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده ام
زین خرد جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
هرچه غیر شورش و بیگانگی است
اندر این ره دوری و بیگانگی است.
ماجرای جالب علاقه جوان روسی به امام حسین(ع)
حجت الاسلام پناهیان در سومین تجمع بزرگ فاطمیون در میدان شهید تهرانی مقدم بخش هایی از گفتگوی خود با یک جوان روسی علاقمند به امام حسین(ع) و مادر ایشان حضرت زهرا(س) را برای مردم بازگو کرد.
به گزارش جهان به نقل از تسنیم، تجمع عظیم عاشورایی فاطمی برای سومین سال متوالی در میدان شهید حسن تهرانیمقدم در منطقه سعادتآباد با سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین پناهیان و مدیحهسرایی میثم مطیعی و مهدی ابراهیمی و تلاوت قرآن توسط کریم منصوری برگزار شد.
در این مراسم که ساعت 16:30 آغاز شد حجتالاسلام پناهیان با اشاره به سخنان حضرت صدیقه کبری(س) در ساعتهای پایانی عمرشان گفت: حضرت زهرا(س) در آن زمان فرمودند که ما کسی را برای پذیرش دین و ولایت علی اجبار نمیکنیم. من که میروم و علی هم خانهنشین شده که اگر علی میخواست دست به شمشیر ببرد از میان بردن شما کاری نداشت.
اشعث در تمام دوران زندگیاش یک فرد فتنهگر و تفرقهانگیز بود. او همیشه به دنبال خراب کردن روابط مسلمین بود و یک بار نیز پس از به خلافت رسیدن حضرت امیر(ع) با بیادبی تمام نسبت به خلافت ایشان پرخاش کرد که حضرت علی(ع) در جواب ایشان فرمودند ما برای خلافت اجبار نکردهایم. من حتی در زمان پیشنهاد خلافت، مردم را به در خانه طلحه و زبیر بردم که با آنها برای خلافت بیعت کنند.
مردم باید به دین عشق بورزند تا آن را درک کنند، باید به ولایت عشق ورزید تا حضرت مهدی(عج) ظهور کند کسی از من پرسید که آیا امام عصر(عج) را مردم انتخاب میکنند و من گفتم نه مردم مهدی (عج) را از خداوند تمنا میکنند زمین و آسمان پر میشود از ضجه و خواهش مردم که خداوند آقا را برساند.
همین هیئتها و تجمعهای عزاداری که مردم با تمام شوق و ذوق خود در آن کار و حضور پیدا میکنند اصلا واجب نیست و یک عمل مستحب است. اما چرا این اشتیاق رخ میدهد؟ این حب خداوند و ائمه است که حضرت آیتالله العظمی بهجت(ره) میفرمایند: هیچ مستحبی بالاتر از عزاداری برای ائمه و نماز شب نیست و در جایی دیگر میفرمایند گریه برای حسین فاطمه(س) از نماز شب هم با ارزشتر است.
آنچه شما با عزاداری خود به نمایش میگذارید اتفاقی است که در مدینه نیفتاده است بیش از صدها نفر شبانه به خانه حضرت علی میرفتند تا با ایشان بیعت کنند. اما حضرت علی به آنها گفت که اگر میخواهید با من بیعت کنید سحرگاه با سری تراشیده در میدان اصلی شهر حاضر شوید. در اینجا بود که بیعتکنندگان حقیقی و غیرحقیقی مشخص شدند و تنها 4 نفر بودند که برای بیعت با امام آمدند. ظهور آقا امام زمان زمانی رخ میدهد که مردم ایشان را از خدا تمنا کنند. بدون شک این عزاداریها در ظهور حضرت موعود(عج) موثر است.
فردی از من پرسید آمدیم مردم نخواستند که امام زمان(عج) ظهور کند، آیا دیگر دین به دنیا روشنایی نمیبخشد من گفتم اما مردم در تمام جهان از صمیم قلب به دنبال خوبیها و زیباییها هستند و به معنویت نیاز دارند. باید سوءتفاهمها را برطرف کنیم دوران آخرالزمان دوران برطرف کردن سوءتفاهمهاست. اغلب افرادی که دین ندارند و یا گناهکار هستند به دلیل همین سوءتفاهمها است. حضرت زهرا(س) در آخرین نفسهای عمر خود به مردم میگفتند که از علی(ع) نترسید که علی سرچشمه هدایت است. ایشان در مثالی عامی در آن زمان این جامعه را به شتر تشبیه کردند که اگر شتر را برای آب دادن با عجله بکشند دهان او زخم میشود و اگر آرام بکشند او به راحتی رام میشود. علی آمده است که مردم را آرام به سرچشمه هدایت برساند. شما از این میترسید که علی بر شما سخت بگیرد. اما بدانید که علی نه بر شما که بر خود سخت میگیرد شما فکر میکنید که اگر خلافت به دست امیرالمومنین بیفتد باید مانند او نان خشک بخورید.
حضرت صدیقه کبری(س) نیز در آخرین ساعات عمر خود به دنبال برطرف کردن سوءتفاهمها بوده است. در طول تاریخ همیشه شیاطین و نابخردان کارشان ایجاد سوءتفاهم بوده است که حضرت امیر میفرمایند اهل دنیا کمتر از اهل دین در دنیا لذت خواهند برد. نگذاشتند حضرت صدیقه طاهره(س) و امیرالمومنین علی(ع) رفع سوءتفاهم کنند. علی را مجبور به جنگ کردند و بعد گفتند ببینید علی چگونه برادرکشی میکند. اگر فردی بیدین است علتش ناتوانی ما در رفع سوءتفاهم است.
در جمع هنرمندان نشسته بودیم که یکی از افراد گفت: روزی خواهد رسید که مردم جهان بدون اینکه حسین(ع) را بشناسند و یا مسلمان باشند برایش اشک بریزند. در همین اواخر یکی از دوستان که مستندی در رابطه با مسلمانان روسیه ساخته است یک جوان روسی را پیدا کرد که من با او در ایران ملاقات کردم از او پرسیدم که چه شد که به حضرت حسین(ع) علاقه پیدا کردید؟ او گفت؛ روزی در خانه نشسته بودم که در اخبار عزاداری ایرانیان در روز عاشورا را دیدم خیلی کوتاه بود اما ناخودآگاه در من احساسی عجیبی ایجاد شد بلافاصله نام حسین را در اینترنت جستوجو کردم و پس از گذشتن از نام حسین باراک اوباما، صدام حسین و مراسمهای قمهزنی که در من ایجاد سوءتفاهم میکرد به عزاداری ایران برای حضرت حسین(ع) رسیدم. در رابطه با آن تحقیق کردم و چند مداحی در این رابطه در موبایل خود ذخیره کردم و تنها چیزی که از این مداحیها میفهمیدم تنها نام حسین(ع) بود که مرا دگرگون میکرد. در تحقیقات بیشتر به مسجد سفارت ایران در روسیه رسیدم که در آنجا برای زنی به نام فاطمه(س) گریه میکردند پرسیدم او کیست و به من گفتند او مادر حسین(ع) است.
پناهیان افزود: من از این جوان پرسیدم آیا میدانی که چرا امام حسین(ع) را به شهادت رساندند و او گفت، من فکر میکنم حضرت حسین(ع) یکی از دوستان خداست مانند مسیح که برای اینکه به خدا نزدیک شود باید بلایا و مشکلات سختی را تحمل کند و پس از تحمل این مصائب به خدا نزدیک شود.
تمام دستگاهها مانند هالیوود، بیبیسی و دیگر رسانههای ضداسلام جمع شدند اما تاکنون نتوانستند یک فاطمه برای ما بسازند که مرهمی برای دلهای ما باشد.
وی در ادامه مراسم به روضهخوانی در رسای حضرت صدیقه کبری(س) پرداخت.