معصومیت کودکانه
معصومیت کودکانه
ماه رمضان 1435، برایم معنوی ترین، خاطره انگیز ترین وحتی به یاد ماندنیی ترین ماه رمضان بود. زیرا ماهی بود که در آن هر روز با قیافه های بچه های معصوم آبادی روبه رو می شدم. بچه هایی که هر روز صبح قرآن به دست از خواب خودشان می گذشتند و سحر خیزان به طرف خانه ی ما که در وسط آبادی قرار داشت می آمدند، هر روز از روز قبل برایم شیرین تر بود همسایه ی ما یه سگ داشت که بچه ها خیلی ازش می ترسیدند، نهم رمضان بود؛ منتظر بودم تا مثل همیشه بچه ها بیایند و کلاس رو با هم شروع کنیم، ناگهان صدای جیغ و داد داخل کوچه توجه مرا به خودش جلب کرد؛ من به همراه بقیه اعضای خانواده با نگرانی از خانه بیرون رفتیم، دیدم سگ همسایه همه ی بچه ها رو دنبال کرده، و خوشبختانه آسیبی به هیچ کدوم از آنها نرسیده بود. و بعد از دقایقی دوباره با شور و شوق به کلاس آمدند.
جالب تر اینکه در میان شاگردان، پسر بچه ای بود، کلاس سوم ابتدایی، که به سختی راه می رفت یعنی معلولیت جسمی و ذهنی داشت که به مرور زمان معلولیتش بیشتر می شد. ولی با وجود علاقه ای که به کلاس قرآن داشت هر روز مادر یا خواهرش او رو بغل کرده و به کلاس فرآن می آوردن، و موقع اتمام کلاس خودم پسر بچه رو بغل می کردم و به خانوادش تحویل می دادم.
مبلغ: زلیخا رحمانی پایه چهارم