مدرسه علمیه الزهراء گیلان غرب

دعای عظم البلا
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

معصومیت کودکانه

09 مهر 1392 توسط گیلان غرب

معصومیت کودکانه

ماه رمضان 1435، برایم معنوی ترین، خاطره انگیز ترین وحتی به یاد ماندنیی ترین ماه رمضان بود. زیرا ماهی بود که در آن هر روز با قیافه های بچه های معصوم آبادی روبه رو می شدم. بچه هایی که هر روز صبح قرآن به دست از خواب خودشان می گذشتند و سحر خیزان به طرف خانه ی ما که در وسط آبادی قرار داشت می آمدند، هر روز از روز قبل برایم شیرین تر بود همسایه ی ما یه سگ داشت که بچه ها خیلی ازش می ترسیدند، نهم رمضان بود؛ منتظر بودم تا مثل همیشه بچه ها بیایند و کلاس رو با هم شروع کنیم، ناگهان صدای جیغ و داد داخل کوچه توجه مرا به خودش جلب کرد؛ من به همراه بقیه اعضای خانواده با نگرانی از خانه بیرون رفتیم، دیدم سگ همسایه همه ی بچه ها رو دنبال کرده، و خوشبختانه آسیبی به هیچ کدوم از آنها نرسیده بود. و بعد از دقایقی دوباره با شور و شوق به کلاس آمدند.
جالب تر اینکه در میان شاگردان، پسر بچه ای بود، کلاس سوم ابتدایی، که به سختی راه می رفت یعنی معلولیت جسمی و ذهنی داشت که به مرور زمان معلولیتش بیشتر می شد. ولی با وجود علاقه ای که به کلاس قرآن داشت هر روز مادر یا خواهرش او رو بغل کرده و به کلاس فرآن می آوردن، و موقع اتمام کلاس خودم پسر بچه رو بغل می کردم و به خانوادش تحویل می دادم.
مبلغ: زلیخا رحمانی پایه چهارم

 1 نظر

همسفر خاطره انگیز

09 مهر 1392 توسط گیلان غرب

همسفر خاطره انگیز

ساعت 15:30 ظهر رمضان 1435، طبق معمول هر روز، برای کلاس قرآن آماده شدم و رفتم کنار جاده ومنتظر ماشین بودم. از قضا آن روز برخلاف روز های قبل خیلی زودتر ماشین برام شد، سوار ماشین شدم در ماشین رو بستم ماشین شروع به حرکت کرد و من خوشحال از اینکه دقایقی زودتر به کلاسم میرسم که ناگهان جابجایی سریع یک جانور داخل ماشین حواسم را به خود جلب کرد و این نگاه کنجکاو من بود که به سمت جانور کشانده شد تا شاید با مشاهده و کشف آن از ترسی که بر من غالب شده بود رها شوم؛ اما نه، به محض اینکه متوجه شدم همسفرم یک حیوان موذی است نزدیک بود از ترس،  غالب تهی کنم از ترس اینکه موش به من نزدیک شود تمام بدم را جمع کردم. اما با جنب و جوش و جابه جایی همسفر زبلم حفظ خونسردی برام واقعا سخت بود با اینکه من شخصی کاملاً ترسو و کم جرأت هستم، ولی چادرم رو محکم گرفتم و به سختی خودم رو کنترل کردم که جیغ نزنم، و سعی می کردم به هر موضوعی غیر از داخل ماشین و همسفر پر جنب و جوشم فکر کنم اما فایده ای نداشت و لحظات برایم به کندی می گذشت، تا رسیدن به مقصد لحظاتی بسیار سختی گذراندم. و موقع پیاده شدن، راننده با تعجب از حضور موش در داخل ماشین با لهجه ی محلی به من گفت:« خویشکگم خودا زانید دل له لی داشتیده؛ خواهرم خدا می دونه خیلی دل و جگر داشتین.» غافل از اینکه بداند در آن لحظات صدای قلب خودم را به راحتی می شنیدم.
مبلغ: توران صیاد پور طلبه پایه سوم

 1 نظر
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

مدرسه علمیه الزهراء گیلان غرب

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • شناخت بهایت
  • فاطمیه
  • کتابشناسی
  • شهدا
  • رهبرم سیدعلی
  • مهدویت
  • وهابیت
  • پاورپوینتهای زیبا و جذادب
  • عشق بازی ...
  • فراخوان مسابقات
  • زن گوهر آفرینش
  • طب اسلامی
  • انتخابات ریاست جمهوری92
  • وضعیت سفید نیست.
  • صهیونیزم؛ دشمن نامرئی جهان
  • شکر منعم
  • جاهلستان
  • پاورپوینتهای آثار شهید مطهری
  • عرفان واقعی
  • داستانهای عارفانه در آثار علامه حسن زاده
  • امام موسی صدر
  • کوثر ایران
  • امام رئوف
  • تلنگر
  • خاطرات تبلیغ
  • حضرت امام خمینی(ره)
  • ذکر ایام
  • خلوت دل
  • کرامات
  • پاسخ به شبهات عاشورا
  • خلاقیت های رزمندگان
  • اخبار
  • برکات تلاوت آیت الکرسی
  • نظر دانشمندان غیر مسلمان در باره قیام امام حسین(ع)
  • دانشنامه عاشورا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
اوقات شرعی

مدرسه علمیه الزهراء گیلان غرب

کد صلوات شمار برای وبلاگ
Susa Web Tools
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس