نام كتاب :اصول عقايد ( توحيد )
تاءليف : حجة الاسلام والمسلمين محسن قرائتى
فهرست مطالب
سخن ناشر
پيش درآمد
كدام راه ؟
راه خود
راه مردم
راه دين يا راه برتر
انتخاب راه دين ، سفارش عقل است
انتخاب راه دين ، مطابق فطرت است
دينِ فطرى يعنى چه ؟
فطرت در قرآن
غبارهاى فطرت
عوامل شكوفايى فطرت
امتيازات دين
كارايى دين
كار اوّل
كار دوّم
كار سوّم
كار چهارم
كار پنجم
كار ششم
چرا برخى به دين توجّهى ندارند؟
1 - عدم شناخت دين
2- اضافه شدن خرافات در دين
3- برداشت و تعبير ناصحيح از دين
4- عمل برخى از متديّنين
تحليل هاى غلط از دين
فقر
ترس
جهل
نشانه هاى بهترين دين
1- عقلى و مستدل باشد.
2- با فطرت و طبيعت انسان سازگار باشد.
3- تحريف نشده باشد.
4- اميد آفرين و روحيه بخش باشد.
5 - آينده نگر باشد.
6- جامع باشد.
7- بن بست نداشته باشد.
8 - عمل به آن آسان باشد.
ضرورت شناخت دين
معارف ثابت اديان
توحيد
نبوّت
معاد
نماز
روزه
جهاد
حج
زكات
امر به معروف و نهى از منكر
هستى در جهان بينى الهى
نقش جهان بينى
جايگاه شناخت
ابزار شناخت
1- حواسّ
2- عقل
3 - وحى
منابع شناخت
1- طبيعت
2- تاريخ
3- انسان
شناخت هاى ناقص و شناخت هاى كامل
موانع شناخت
1- هواهاى نفسانى
2- سنّت هاى غلط نياكان
3- استبداد انديشه و تعصّب
حقيقت و ابعاد توحيد
عقل
فطرت
كار انبيا
آيا بندگى خدا، مخالف آزادى انسان ها نيست ؟
خداشناسى از راه نظم و هماهنگى
هماهنگى در هستى
هماهنگى درون و بيرون
نشانه هاى خدا در طبيعت
نشانه هاى خدا در آفرينش حيوانات
نشانه هاى خدا در وجود انسان
چشم .
زبان .
لب ها.
بينى .
گوش .
شير مادر.
هماهنگى نظام تكوين و تشريع
جبران كمبودها در آفرينش
خداشناسى از راه فرض خلاف
خداشناسى از راه مقايسه
خداشناسى از راه افزايش نعمت ها
نشانه هاى يكتايى خدا
1- ارسال پيامبران
2- بى نهايتى خدا
3- انسجام در هستى
اقسام توحيد
توصيف خداوند
الگوى توحيد
علل انحراف از توحيد
آثار ايمان به خدا
عوامل دلهره
آثار بى ايمانى
ايمان هاى مورد انتقاد
ويژگى هاى ايمان مقبول
علل انحراف از خداشناسى
تاريخچه شرك
تنوّع شرك
نمونه هاى شرك
آرم و نشانه شرك
آمار مشركان
1- حبط عمل
2- اضطراب و نگرانى
3- تزلزل در شخصيّت
4- اختلاف و تفرقه در جامعه
5 - خوارى و ذلّت در قيامت
ريا شرك است
نشانه هاى شرك
نشانه دلهاى مشرك
آنجا كه اطاعت از والدين ممنوع است
گناه نابخشودنى
شرك زدايى مقدّم بر توحيد
نشانه هاى اخلاص
1- نداشتن انتظار تشكّر
2- مصونيّت از طوفان غرائز
3- پشيمان نشدن
توسّل
واسطه قراردادن پيامبر و اوليا
توسّل به پيامبر و اهل بيت او
دليلى ديگر بر جواز توسّل
نوشتن نام بر روى سنگ قبور
گريه بر مردگان و شهدا
سلام و لعن در زيارتنامه ها
تبرّك
طواف دور قبور
سجده بر مُهر
روضه خوانى و يادبود
جشن ها
بوسيدن ضريح
احترام بقيع
ذكر يا علىّ و يا حسين
گنبد و بارگاه
سخن ناشر
با تاءسيس ((مركز فرهنگى درسهايى از قرآن )) در سال 75، تاءليفات حجّت الاسلام والمسلمين محسن قرائتى كه به صورت پراكنده توسط ناشران محترم چاپ و منتشر مى گرديد، جهت تصحيح و تكميل در اختيار اين مركز گذاشته شد و بحمداللّه همه آنها خصوصا مجلّدات اوّليه ((تفسير نور)) پس از بازبينى و ويراستارى در مسير نشر قرار گرفت .
كتاب ((توحيد)) نيز پس از طىّ مراحلِ بازنگرى ، تكميل مطالب و پاورقى ها و ويراستارى نهايى ، توسط اين مركز منتشر مى گردد.
اميد است كه خوانندگان گرامى ما را از پيشنهادات و نظرات خود بهره مند نموده و مطالب خود را به نشانى : تهران - صندوق پستى 586 / 14185 ارسال نمايند.
مركزفرهنگى درسهايى ازقرآن
پيش درآمد
نياز به دين
بحث اصول عقايد را با طرح سؤ الى شروع مى كنيم :
آيا انسان به دين نياز دارد؟
قبل از پاسخ اين سؤ ال ، لازم است ابتدا نيازهاى انسان را ذكر كنيم .
هر انسانى سه نوع نياز دارد:
1- نياز شخصى 2- نياز اجتماعى 3- نياز عالى
نياز شخصى ، مثل نياز به غذا، پوشاك ، مسكن ، همسر.
نياز اجتماعى ، امورى است كه انسان چون در جامعه زندگى مى كند به آنها نياز دارد. مانند قانون ، مقرّرات و رهبر.
نياز عالى ، نياز انسان به شناخت و معرفت است ، كه بشر سؤ الات متعدّدى درباره خود و هستى دارد و مى خواهد خيلى چيزها را بشناسد و بداند و درباره آنها اطلاعاتى داشته باشد. مثلا شناخت هستى و مبداء آن ، شناخت هدف هستى و مقصد و پايان آن ، شناخت راه زندگى و شناخت حقّ و باطل ، از جمله نيازها وخواسته هاى هر انسانى است .
اكنون بار ديگر سؤ ال قبلى را تكرار مى كنيم : انسان چه نيازى به دين دارد؟
پاسخ : در ميان انواع نيازهاى انسان ، دين ، پاسخگوى نيازهاى عالى اوست . انسان ها براى پاسخگويى به نيازهاى عالى خود به دين نيازمندند، و دين به سؤ الات فوق پاسخ مى دهد.
دين توضيح مى دهد كه سرچشمه هستى كجاست ، آفريدگار هستى كيست ، هدفِ هستى چيست ، معيار شناخت حقيقت كدام است و مسئوليّت ما در اين مجموعه چيست .
كدام راه ؟
ما انسان ها، براى سعادت و رشد خود به برنامه و طرح نيازمنديم و از سه طريق مى توانيم برنامه مورد نياز خود را به دست آوريم . به عبارت ديگر سه راه پيش روى ماست :
1- طبق ميل و سليقه خود عمل كنيم .
2- طبق خواسته هاى مردم برنامه خود را تنظيم كنيم .
3- خود را تسليم خدا نماييم و راه خود را فقط از او بگيريم .
راه خود
راه خود ساخته ، هرگز راه مطمئنّى نيست ، زيرا معلومات ، اطلاعات و دانش انسان بسيار محدود است . او شاهد صدها اشتباه و خطا در اعمال گذشته خويش است . وجود پشيمانى هاى بسيار در زندگى ما دليلى است بر اشتباه بودن راهى كه رفته ايم و چه بسيار از تصوّرات ، برداشت ها و قضاوت هاى ما، كه بعدا معلوم مى شود اشتباه بوده است .
مضافاً، طوفان غرائز هر لحظه انسان را از سويى به سويى مى برد وخواسته هاى جديدى را مطرح مى كند، با اين وضع آيا صلاح است باز هم در انتخاب راهى كه به سعادت يا شقاوت هميشگى انسان مربوط مى شود، طبق فكر ناقص وعلم محدود خود عمل كند؟!
راه مردم
راه دوّم نيز در نامطمئن بودن ، دست كمى از راه اوّل ندارد، چون همان خطا و سهو و محدوديّت كه در دانش و انديشه من بود در نظريه ديگران نيز هست . همان گونه كه من در دام هواها و هوس هاى خويش گرفتارم ، ديگران نيز همين گرفتارى را داشته و دارند و همان طور كه من بارها پشيمان شده و مى شوم ، ديگران نيز همين پشيمانى را داشته و خواهند داشت .
از همه اينها گذشته ، هيچ دليلى وجود ندارد كه من از سليقه خود صرف نظر كنم و دنبال سليقه هاى گوناگون ديگران باشم . آزادى خود را رها كرده ، اسير كسانى شوم كه نه حقيقت مرا مى شناسند، نه سعادت ابدى مرا مى دانند و نه معلوم است كه خير خواهم باشند.
راه دين يا راه برتر
راه دين ، راهى است كه آفريدگار براى ما قرار داده و بديهى است كه سازنده هر كالايى به مشخّصات و نيازهاى آن از ديگران آگاه تر است و بهتر از هر كسى مى تواند مقرّرات مربوط به نحوه استفاده و يا حفظ و نگهدارى آن را مشخّص نموده ، اعلام كند.
آيا وجود انسان ، از يك كالاى ساخته دست بشر كمتر ويا ساده تر است ؟! راه ما و مقرّرات و قوانين زندگى ما را نيز بايد سازنده وخالق ما يعنى خداى بزرگ بيان كند، زيرا او از هر كس نسبت به بندگان خود آگاه تر و مهربان تر است .
انتخاب راه دين ، سفارش عقل است
علاوه بر مطالب فوق ، انتخاب راه دين ، امرى كاملا عقلانى ومنطقى است ؛ زيرا انسان عاقل هميشه احتمال خطر را خصوصا اگر مهم باشد، جدّى مى گيرد.
در جمعى كه به مسافرت مى روند، آن كسى بر مبناى عقل و خرد گام برمى دارد كه هنگام سفر و احتمال خطر، چيزهايى با خود برمى دارد، طنابى براى بكسل كردن ، زنجير چرخى براى يخبندان ، جك و زاپاسى براى پنچرى ، چراغ قوّه اى براى تاريكى و چوب و چماقى براى حمله دزدى مسلح .
انسان عاقل همواره به پيش آمدهاى احتمالى سفر فكر مى كند و اين وسايل را همراه خود مى برد، در مقابل ، افرادى كه از عقل خود بهره اى نمى گيرند، سفر را آغاز كرده ، هيچ يك از وسايل مورد نياز را برنمى دارند. در طول سفر چنانچه مشكلى پيش نيايد و خطرى اتّفاق نيفتد. كسانى كه اين گونه امكانات را همراه خود برداشته اند ضررى نكرده اند؛ بلكه در طول سفر از احساس آرامش و اطمينان برخوردار بوده اند، امّا اگر نيازى به اين وسايل پيش آمد، كسانى كه همراه خود هيچ وسيله اى ندارند چه كنند؟ مانند همين ماجرا براى كسانى كه در اين دنيا، دين را برگزيده ، دستورهاى آن را اجرا مى كنند با كسانى كه دين را رها نموده و به آداب و اعمال دينى پايبند نيستند، اتّفاق مى افتد.
انسان عاقل ، بر اثر گفتار انبيا و بندگان صالح و صادق ، راه پر مخاطره اى را پيش روى خود مى بيند، آنان به او گفته اند: روزى فرا مى رسد كه بايد پاسخگوى اعمال خود باشد، پاداش كارهاى نيكش را مى بيند و به خاطر كارهاى زشت و ناپسندش مجازات مى شود. پيامبران الهى او را از ارتكاب گناهان باز داشته و انجام اعمال نيك را به او سفارش كرده اند.
به او گفته اند: سالى يك ماه رمضان ، روزه بگيرد. به جاى آنكه شراب بنوشد از خودِ انگور استفاده كند و روزى چند دقيقه در برابر خالق خويش نماز گزارد و به جاى بى حرمتى به ناموس ديگران ، ازدواج كند و عفّت خود را حفظ نمايد.
حال اگر اين وعده و وعيدها راست نبود و قيامتى به وجود نيامد و سؤ ال و جواب و پاداش و مجازاتى در كار نبود، كسى كه در دنيا ديندار بوده ، مقرّرات و دستورات دين را مراعات نموده ، هيچ ضررى نكرده است . بلكه حداكثر به اندازه اى كه فرد بى دين ، اوقات خود را صرف كارهاى بى ارزش نموده است ، فرد ديندار نماز خوانده ، يا دستورى دينى را انجام داده است ، امّا اگر قيامتى در بين بود، - كه به هزار و يك دليل هست - آن وقت افراد بى دين ، و غير مذهبى و لاابالى چه خواهند كرد!؟ بنابراين مذهبى ها به هر حال برنده اند و افراد لاابالى و غيرمذهبى ، در معرض خطر و ضرر قرار دارند.
البتّه روشن است كه انجام اعمال دينى و پايبند بودن به آداب آن ، صبر و استقامت مى خواهد، فرد ديندار براى انجام تكاليف دينى خود بايد متلك هاى افراد لاابالى را تحمّل كند، بويژه افرادى كه در ميان خانواده ها و دوستان غير مذهبى به سر مى برند بايد تحمّل بيشترى داشته باشند.
قرآن كريم مى فرمايد: روش مجرمان و خلافكاران ، اين است كه به مؤ منان مى خندند. و هرگاه از كنار دينداران مى گذرند (آنها را مورد تمسخر قرار داده و) به يكديگر چشمك مى زنند. و زمانى كه به نزد حزب و باند و گروهشان برمى گردند، مسرورند. (به اصطلاح پشت سر مؤ منان صفحه مى گذارند.) و هنگامى كه آنها را مى بينند مى گويند: اينها گمراهند.(1)
قرآن در اين آيات به چهار نوع برخورد زشت خلافكاران ، اشاره مى كند: خنديدن ، غمزه كردن ، فكاهى گفتن و نسبت گمراهى دادن . آنگاه در ادامه مى فرمايد: در روز قيامت نيز مؤ منان به آنان خواهند خنديد! آرى ، در روز قيامت آشكار مى شود كه زيانكار واقعى چه كسى است !
انتخاب راه دين ، مطابق فطرت است
فطرت ، بر وزن خلقت و به معناى آن است . هر نوع احساسى در انسان كه در پديد آمدن آن ، استاد و مربّى و تمرين نقش نداشته ، و امرى دائمى و هميشگى ، در همه مردم ، همه مكان ها و همه زمان ها باشد، از آن احساس ، گاه به فطرت و زمانى به غريزه تعبير مى شود. البتّه معمولا غريزه به آن سرى از احساسات و تمايلات گفته مى شود كه در حيوان و انسان ، هر دو باشد، مانند احساس گرسنگى و تشنگى . آرى ، نشانه فطرى بودن يك موضوع همان عموميّت آن است . مثلا علاقه مادر به فرزند، فطرى است ، يعنى احساسى است كه بدون معلّم و مربّى و تلقين ، در آفرينش او نهفته شده و عموميّت دارد، يعنى در هر زمان و مكان و در هر رژيم و نظامى ، اين علاقه را در مادران خواهيد يافت .
البتّه ممكن است عواملى سبب شدّت و ضعف آن احساس شود، زيرا گاهى يكى از احساسات درونى بر ديگرى پيروز مى شود. در انسان ، هم علاقه به مال هست و هم علاقه به خوشى و سلامتى ، ولى اين علاقه ها در همه افراد يكسان نيست ، بعضى مال را فداى جان و بعضى جان را فداى مال مى كنند. همان گونه كه در ميان اعراب جاهلى ، علاقه به آبرو و خيال اينكه داشتن دختر ننگ است ، سبب مى شد كه پدر از علاقه به فرزند دست كشيده ، با دست خود، دخترش را زنده به گور كند. بنابراين ، معناى فطرى بودن ، آن نيست كه انسان در عمل نيز دائما دنبال آن برود زيرا چه بسا فطرتى روى مساءله فطرى ديگر را بپوشاند.
يكى از آثار مساءله فطرت ، احساس افتخار است . كسى كه روى مرز فطرت گام بر مى دارد در خود احساس آرامش مى كند، مادرى كه فرزند خود را در آغوش گيرد، احساس غرور مى كند و حتّى به مادرى كه به فرزند خود بى مهرى كرده انتقاد مى كند، آرى ، آن افتخار و اين انتقاد همه از آثار فطرت است .
دينِ فطرى يعنى چه ؟
هنگامى كه مى گوييم دين فطرى است ، يعنى مايه ها و ريشه هاى دين در نهاد هر بشرى نهفته است . اصول و فروع دين ، اخلاق و معارف و مبانى دين با خلقت و فطرت انسان هماهنگ است . انسان ها در هر سن و سالى كه باشند و در هر زمان و مكانى كه زندگى كنند، مى خواهند بدانند سرچشمه هستى كجاست ؟ اين ، همان ريشه توحيد است .
انسان مى خواهد كسى او را راهنمايى كند، حقّ و باطل را براى او بگويد، او در درون احساس مى كند به راهنما نياز دارد، و اين ريشه نبوّت و امامت است .
پاداش دادن و كيفر كردن ، همچنين انتظار پاداش و كيفر در برابر خوبى ها و بدى ها در درون هر انسانى وجود دارد. اگر شما گلى به كودكى داديد، لبخند مى زند و اگر او را اذيّت كرديد، اخم مى كند و مى گريد. آن لبخند و اين اخم ، پاداش وكيفر عمل شماست واين عكس العمل فطرى ، ريشه اعتقاد به معاد است .
تشكّر از ولىّ نعمت و اظهار خضوع در مقابل كسى كه به انسان خدمتى كرده ، ريشه عبادات و نماز است .
توجّه به محرومان و مستمندان و علاقه به رفع مشكلات همنوعان ، ريشه خمس و زكات و انفاق است .
توجّه به نجات يك انسان گرفتار و كسى كه در خطر است و علاقه به سعادت ديگران ريشه امر به معروف و نهى از منكر است .
البتّه نحوه انجام عبادات و اينكه مثلا نماز را چگونه و چند ركعت بخوانيم و با چه زبان و شيوه اى انجام دهيم ، تعبّدى است و بايد ببينيم راهنمايان و رهبران دينى چه شيوه اى را براى ما بيان كرده اند.
فطرت در قرآن
كلمه فطرت يك بار در قرآن آمده ، ولى آيات متعدّد در مورد امور فطرى است كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1- آياتى مثل آيه (اشتروا الضلالة بالهدى )(2)، آنان هدايت را دادند و گمراهى را خريدند. كه معلوم مى شود انسان هدايتى فطرى داشته ولى آن را با گمراهى معاوضه كرده است .
2- آياتى مانند آيه (نسوا اللّه )(3)، خدا را فراموش كردند. كه بيانگر اين مطلب است كه اعتقاد به خدا وجود داشته ولى آنها فراموش كرده اند.
3- آياتى كه از بازگشت به خويشتن سخن مى گويد. (يا ايها الّذين آمنوا عليكم انفسكم )(4) و (اءتاءمرون الناس بالبرّ و تنسون انفسكم )(5)
4- آياتى كه ندامت و پشيمانى انسان را بيان مى كند. (يا ويلتى ليتنى لم اءتّخذ فلانا خليلا)(6)
5 - آيات ذكر و تذكّر، كه در مورد ياد و يادآورى است . (و ذكّرهم بايام اللّه )(7) و (وذكّر فانّ الذكرى تنفع المؤ منين )(8)
6- سؤ الاتى كه قرآن از انسان مى كند. از طرح اين سؤ الات معلوم مى شود كه انسان در درون خود مطالبى را مى فهمد و مى شناسد. (هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انّما يتذكّر اولوا الالباب )(9)
7- آياتى كه مى گويد: كجا مى رويد؟ (انّى تؤ فكون )(10) اين آيات بيانگر اين است كه انسان همانند ظرف خالى نيست كه از بيرون پر شود، بلكه داراى اندوخته ها و ذخاير درونى است .
8 - آياتى كه مى گويد: انسان بر نفس خودش آگاه است . (بل الانسان على نفسه بصيرة )(11)
9- آيات عهد و پيمان و ميثاق انسان با خدا. (اءلم اءعهد اليكم يا بنى آدم )(12)
سؤ ال : اگر اعتقاد به خدا فطرى است ، چرا عدّه اى به دين و خدا معتقد نيستند؟
پاسخ : دين فطرى است ، لكن ممكن است برخى در شناخت سرچشمه هستى اشتباه كنند، مانند نوزادى كه در جستجوى شير و در صدد يافتن سينه مادر براى مكيدن است ، ولى به جاى آن پستانك مى مكد.
علاوه بر آنكه امور فطرى گاه ممكن است تحت الشّعاع امور ديگر واقع شود.
غبارهاى فطرت
فطرت ، گاهى كاملاً آشكار و گاهى غبار آلود است . در اينجا مناسب است از چيزهايى كه مانع درخشش فطرت است و چون تكّه اى ابر و يا توده اى غبار روى امور فطرى را مى پوشاند نام ببريم .
1- تقليد كوركورانه از ديگران .
2- رفاه گرايى و غوطه ور شدن در مادّيات .
3- تاءثيرپذيرى از محيط. حضرت موسى عليه السلام به اتّفاق قوم خود كه خداپرست بودند، وارد منطقه اى شد كه مردم آن بت مى پرستيدند، همين كه نگاه قوم موسى به آنها و بت هايشان افتاد، به حضرت گفتند: براى ما نيز خدايى از بت قرار ده ، (اجعل لنا الها كما لهم آلهَة )(13)
4- رفيق بد. چه بسا فردى خودش ، خوب و بد را مى فهمد و مى داند، امّا رفيق بد، او را منحرف مى سازد. قرآن مى فرمايد: انسان گمراه در روز قيامت مى گويد: (يا ويلتى ليتنى لم اءتّخذ فلانا خليلا . لقد اضلّنى عن الذّكر)(14) اى كاش فلانى را دوست نگرفته بودم ، او مرا از ياد خدا غافل و منحرف ساخت .
5 - تبليغات سوء. ممكن است با تبليغات مسموم ، كارهاى پسنديده ، ناپسند و امور ناپسند، پسنديده جلوه داده شود. مانند تبليغات فرعون مبنى بر خدايى خويش ، (اءنا ربّكم الاعلى )(15) كه مورد پذيرش قوم او قرار گرفت .
6- تهديد و ايجاد ترس و دلهره از سوى مخالفان دين .
7- خود باختگى در برابر افكار و عقايد ديگر مكاتب .
8 - پيروى از هنرمندان منحرف . هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام براى مناجات و دريافت وحى به كوه طور عزيمت فرمود، سامرى كه يك هنرمند بود از اين فرصت استفاده كرد و با ساخت گوساله اى ، مردم را گوساله پرست نمود. (فاخرج لهم عِجلاً جسداً له خُوار)(16)
9- اكثريّت گرايى . گاهى انسان خود مى داند مطلبى باطل و نارواست ، امّا به خاطر اينكه اكثريّت آن را مى پسندند، بر اساسِ ((خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو)) از جامعه پيروى و تبعيّت مى كند.
10- وسوسه هاى شيطانى .
11- تمسخر شنيدن . گاهى انسان به خاطر احتراز از تمسخر ديگران ، از بيانِ دريافت هاى صحيح خود دست بر مى دارد.
12- هوا و هوس . تمايلات نفسانى و پيروى از غرائز، از بروز امور فطرى جلوگيرى مى كند.
عوامل شكوفايى فطرت
در مقابلِ عواملى كه فطرت آدمى را تحت الشّعاع قرار مى دهند، عواملى هستند كه فطرت را شكوفا كرده ، آن را جلا بخشيده ، و درخشنده مى سازند. اكنون به بيان برخى از آنها مى پردازيم .
1- احساس خطر. بسيارى از انسان ها تا هنگامى كه به رفيق و پول و زور، يا پست و پارتى وابسته اند، به فطرت و امور فطرى - از جمله خدا - توجّهى ندارند، امّا همين كه دستشان از ابزار و وسايل ظاهرى قطع شد و يا از كمك آنها نااميد شده و احساس خطر نمودند، به فطرت خود باز مى گردند.
2- مشكلات . درگيرى با گرفتارى ها، انسان را متوجّه امور فطرى مى كند.
3- ياد نعمت هاى الهى . توجّه و تدبّر و تفكّر در نعمت هاى الهى ، فطرت را شكوفا مى كند.
امتيازات دين
اكنون كه نياز به دين روشن شد، مناسب است به طور خلاصه ، امتيازات دين را ذكر كنيم :
1- دين قداست دارد. زيرا دين ، قانون خداست و قانون خدا مقدّس است .
2- دين با فطرت همراه و هماهنگ است . چنانكه توضيح داديم .
3- دين با عقل سازگار است . چنانكه توضيح داديم .
4- دين جامعيّت دارد. دين براى تمامى مسايل زندگى انسان ، برنامه و دستور دارد. از قبل از ولادت تا پس از مرگ ، وظايف ، مسئوليّت ها و كارهايى را كه بايد انجام و يا ترك شود، همه را متذكّر گرديده است .
صدها آيه قرآن و هزاران حديث از پيشوايان ، تكاليف و وظايف ما را در رابطه با خدا، جامعه ، خانواده ، دوستان و همسايگان و حتّى حيوانات و محيط زيست روشن و مشخّص نموده است . همچون آداب انتخاب همسر، مراسم عقد و ازدواج ، دوران باردارى ، تغذيه مادر، زايمان ، نامگذارى ، عقيقه ، لباس و تغذيه كودك ، خواب و گريه كودك ، مسئوليّت پدر و مادر، صميميّت با كودك ، آموزش و تريبت كودك ، و دوران جوانى ، پيرى ، بيمارى و مرگ .
على عليه السلام در نامه بيست وپنج نهج البلاغه به مسئول دريافت زكات دستور مى دهد: هنگام مراجعت در سوارشدن بر شترانى كه از بابت زكات دريافت نموده ، عدالت را مراعات كند! آرى دين جامع ، حتّى در سوار شدن بر مركب ، به عدالت سفارش مى كند.
روايات مى گويد: هنگام دوشيدن شير از پستان گاو، حقّ گوساله را مراعات كنيد و شير مورد نيازش را در پستان مادر باقى بگذاريد.
فقط در مورد لباس ، ده ها دستور وجود دارد. از نوع لباس ، رنگ وجنس آن ، بهداشت لباس ، بافت و دوخت آن و … .
5 - دين از سرچشمه وحى است . در دين ، هواها و هوس ها، غرائز، محدوديّت ها، باند بازى ها و حزب گرايى ها راهى ندارد و تمامى دستورهاى دين از وحى الهى سرچشمه مى گيرد.
كارايى دين
شايد بتوان طرح كلّى دين را براى ساختن جامعه اى پويا و رو به رشد، به كارهايى كه براى ساختن يك وسيله نقليه براى حركت به جلو انجام مى دهيم تشبيه كرد. ما در ساختن يك ماشين چند مرحله را طىّ مى كنيم :
1- اوّل معدن آهن را كشف مى كنيم .
2- معدن كشف شده را استخراج مى كنيم .
3- مواد را ذوب مى كنيم .
4- قطعات ماشين را مى سازيم .
5 - قطعات ساخته شده را مونتاژ و به يكديگر متّصل مى كنيم .
و در نهايت با يك راننده ماهر، اتومبيل ساخته شده را هدايت مى كنيم .
دين نيز همين پنج عمل را روى انسان انجام مى دهد:
كار اوّل
كار اوّل دين ، كشف انسان است . انسانى كه خودش را فراموش كند، راهش ، رهبرش و هدفش را گم كند، تا سرحد يك حيوان تنزّل مى كند و چون هدف اصلى خود را تنها رفاه و زندگى مادّى مى داند مانند يك مرده مى شود كه ديگر حقّ در او اثر نمى كند و همچون گرگ مى شود در دريدن ، روباه مى شود در حيله ، موش مى شود در دزدى ، سنگ مى شود در قساوت . اين انسان گم شده بايد پيدا شود، خودش را بشناسد و كشف كند.
اگر دين نباشد، ما نمى توانيم به خوبى و درستى خود را كشف كنيم و بشناسيم ، لذا كسانى كه با انبيا ارتباطى ندارند، انسان را به درستى نشناخته اند، برخى از آنها مى گويند: انسان در اصل حيوان بوده است و برخى ديگر مى گويند: جوهره انسان شهوت است ومنشاء تمامى حركات اوشهوات اوست ، برخى انسان را حيوانى اقتصادى مى دانند كه منشاء تمامى حركات او شكم اوست . اساساً آنها زندگى و سعادت و خوشبختى را به گونه ديگرى فهميده اند و معنا كرده اند.
دين به ما مى گويد: اى بشر! تو شهوت و شكم نيستى ، امتياز و كمال تو در اينها نيست . حتّى امتياز تو به پرواز كردن ، بلند كردن وزنه و خانه ساختن نيست ، زيرا حيوانات در تمامى اين امور از تو برتر و بالاترند.
اگر نگاهى به قرآن كنيم به راحتى درمى يابيم كه اسلام چگونه انسان را معرّفى مى كند. در برخى آيات مى فرمايد:
1- تو خليفه خدا هستى . (17)
2- هر چه در زمين و آسمان است براى توست .(18)
3- تو حامل امانت الهى هستى .(19)
4- در تو از روح خدا دميده شده است .(20)
5 - تو بهترين مخلوق خدا در آفرينشى .(21)
6- ما تو را گرامى داشتيم .(22)
7- ما تو را فضيلت داديم .(23)
و سپس هشدار مى دهد كه مبادا خود را فراموش كنى و گم كنى ، كه خسارت ببينى و در تجارتت سود نكنى ، مبادا خود را ارزان بفروشى و به غير خدا بفروشى ، و اين جاست كه انسان از خود مى پرسد: اگر من براى زندگى مادّى و اشباع غرائز حيوانى آفريده شده ام ، پس چرا هستم ؟ و چرا اين همه نبوغ و استعداد و آرزو در من قرار داده شده است ؟
كار دوّم
كار ديگر دين ، استخراج اين معدن كشف شده است . انسان بايد استخراج شود از ظلم ها، جهل ها، تفرقه ها، خرافات ، شرك ها و…. چنانكه قرآن مى فرمايد: (يُخرجُهم من الظلماتِ الى النّور)(24) خداوند مؤ منان را از تاريكى ها به سوى نور خارج مى سازد.
كار سوّم
دين ، انسان را در بوته حوادث ذوب مى كند، همان گونه كه آهن در كوره ذوب مى شود.
دين ، عشق به بى نهايت را در انسان ايجاد وآدمى را به آن وصل مى كند، آن گاه بى نهايت كوچك را در بى نهايت بزرگ ذوب مى كند. آرى ، انسان به كمك دين وبر اثر مناجات وبا توبه وگريه ، ذوب شده وناخالصى هاى او جدا مى گردد.
كار چهارم
كار چهارم دين ، تربيت فردى انسان است . برنامه هاى خودسازى ، از راه عبادت و تقواپيشگى و شكوفا كردن صفات نيك وكمال انسانى ، يعنى ساختن يك مهره مفيد وانسان واقعى ؛ همان كارى كه پيامبر اسلام در دوران مكّه و در زمان خفقان انجام دادند. تمام دستوراتى كه جنبه اجتماعى ندارد در اين مسير قرار مى گيرد تا انسان ها يك به يك ساخته شوند.
عبادت هاى فردى ، مقدّمه خودسازى وخودسازى مقدّمه جامعه سازى است . تربيت جامعه را بايد از تربيت افراد آغاز كنيم . خداوند از پيامبرش مى خواهد ابتدا خودش را پاكيزه گرداند، (وثِيابِكَ فَطهّر)(25) در مرحله دوّم مى فرمايد: به زنان و دخترانت بگو پاك باشند، (قل لا زواجك وبَناتك …)(26) در مرحله سوّم خويشان نزديك خود را انذار كند، (و اءنذر عشيرتك الاقربين )(27) و در مرحله چهارم ، ماءمور انذار اهل مكّه واطراف آن مى گردد. (لِتُنذرَ اُمّ القُرى و مَن حَولَها)(28) آن گاه نوبت به ارشاد وهدايت جهانيان مى رسد. (كافّةً لِلنّاس )(29)
كار پنجم
كار پنجم دين ، پيوند دادن مهره هاى ساخته شده و ايجاد ارتباط و وحدت بين انسان هاى مؤ من و تربيت يافته و در نهايت ، تشكيل يك حكومت جامع الهى در تمام ابعاد است ، - همان كارى كه پيامبر در مدينه انجام دادند - تشكيل يك جامعه اسلامى كه معيارها و هدف هاى آن الهى باشد و از هر جهت با جامعه هاى غير اسلامى تفاوت داشته باشد.
اساساً اسلام دين وحدت ، جماعت و اجتماع است ، شما در نماز، حتّى اگر به تنهايى نماز بخوانيد، به صورت جمع با خداوند متعال سخن مى گوييد: (ايّاك نَعبد و ايّاك نستعين ) تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو كمك مى خواهيم . (اِهدنَا الصّراط المستقيم ) ما را به راه راست هدايت فرما. ((السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين )) سلام بر ما و بر بندگان شايسته . اسلام با روش هاى مختلف سعى دارد مسلمانان را به تشكيل اجتماعات با شكوه تشويق كند، لذا مى فرمايد: تعداد نمازگزاران ، هر چه بيشتر باشد ثواب نماز جماعت افزون مى گردد.
اگر غيبت و تهمت و… در اسلام امرى ناپسند است ، شايد به خاطر آن باشد كه عامل تفرقه و تشتّت است . و اگر هديه دادن ، صله رحم ، سلام كردن و مشورت امرى پسنديده است ، براى آن است كه اين گونه امور ايجاد محبّت مى كند و باعث انسجام و وحدت مى گردد.
كار ششم
آخرين كار دين آن است كه جامعه متّحد وتشكّل يافته را به دست رهبرى لايق و معصوم بسپارد، تا او امّت را از خطر تسلّط افراد مفسد، مسرف ، مترف ، جاهل و ظالم حفظ نموده ومردم را از وابستگى و دنياپرستى برهاند. به راستى ، سپردن رهبرىِ جامعه به دست شخص غير معصوم ، ظلم به مقام انسانيّت است .
اين است دورنمايى از طرح كلّىِ مكتب كه اگر بخواهيم آنا را در يك سطر بيان كنيم ، مى گوييم : دين ، يك برنامه جامعى است كه نوع ((بينش ))، ((كوشش )) و ((روش )) را براى فرد و جامعه ، با معيارهاى خاصّ الهى معيّن مى كند.
چرا برخى به دين توجّهى ندارند؟
علل عدم توجّه به دين و گريز از آن را مى توان در موارد زير جستجو نمود:
1 - عدم شناخت دين
هر چه شناخت ما از چيزى بيشتر باشد و ارزش و اهمّيت آن را بدانيم ، توجّه ما نيز به آن بيشتر خواهد شد. سرچشمه بى توجّهى برخى افراد به دين و مسايل آن ، نداشتن شناخت درست از دين است . امام رضا عليه السلام فرمودند:
اگر مردم زيبايى هاى سخنان ما را بشناسند، از ما پيروى خواهند كرد.(30)
برخى نسبت به نماز كاهلى مى كنند. هنگامى كه از آنها جوياى علّت مى شويم ، پاسخى مى دهند كه از عدم آشنايى آنها به نماز حكايت مى كند. آنان مى گويند: خداوند چه نيازى به نماز ما دارد؟ اين گروه نمى دانند كه نه تنها خدا به نماز ما و حتّى به خود ما نيازى ندارد، بلكه تمام هستى از ما بى نياز است . زمين چه نيازى به ما دارد؟! زنبور عسل و ساير حيوانات چه نيازى به ما دارند؟ اكسيژن و خورشيد چه نيازى به ما دارند؟ اگر گفته اند خانه خود را روبه خورشيد بسازيم ، معنايش اين نيست كه خورشيد به ما و اتاق ما نياز دارد، بلكه اين انسان است كه به خورشيد و نور و گرماى او نيازمند است .
در دعا مى خوانيم : ((عصَيتُك بجَهلى )) خدايا! به خاطر جهل و نادانى ، فرمانت را عمل نكردم .(31)
اگر انسان ، آثار اعمال صالح را بداند و از مجازات اعمال زشت با خبر باشد، قطعاً اعمال صالح را انجام داده ، از كارهاى ناپسند دورى مى كند. اگر كسى سيگار مى كشد و نماز نمى خواند، به خاطر اين است كه نه بر ضررهاى سيگار واقف است و نه از اسرار و آثار نماز آگاه است .
براى جذب مردم به دين ، لازم است شناخت از دين و معارف آن در جامعه رواج يابد و رابطه بين اسلام شناسان و نسل نو بيشتر شود. بايد هر دانشجو و هر جوان مسلمان ، با يك عالم اسلام شناس در ارتباط باشد تا معارف دينى را بشناسد و همواره از دين ، تحليل و برداشت صحيح داشته باشد.
در زمان طاغوت ، يكى از استادان ماركسيست در كلاس درس گفته بود: اسلام مى گويد: هر كس دزدى كرد بايد فورا دست او را قطع كرد و اگر حكومت اسلامى تشكيل شود، در هر شهرى بايد سلاّخ خانه اى براى قطع دست ، درست شود. امّا ((كارل ماركس )) مى گويد: هر كس دزدى كرد لابد گرسنه بوده است ، شكمش را سير كنيد، ديگر دزدى نمى كند. شكم سير كردن هنر است ، نه قطع كردن دست !
هنگامى كه يك استاد، مسايل را اين گونه تحليل و القاى شبهه مى كند، بايد به او پاسخ داد: اوّلاً اين حرف غلط است كه هركس دزدى مى كند بر اثر گرسنگى است . گرچه ممكن است دزدى گاهى بر اثر فقر و گرسنگى باشد، امّا در همه جا چنين نيست ، بسيارى از زندانيان ، بر اثر حرص وطمع ، دزدى وكلاه بردارى و گران فروشى مى كنند، ثانياً: هر كس كه دزدى كرد، اسلام دست او را قطع نمى كند، بلكه با بيست وشش شرط، دست دزد قطع مى شود.
خوشبختانه در آن جمع ، دانشجوى با اطلاعى مى گويد: استاد! اسلام با بيست و شش شرط دست دزد را قطع مى كند. لطفاً شما كه به اسلام اشكال وارد مى كنيد، فقط شش شرط آن را بيان فرماييد!
2- اضافه شدن خرافات در دين
برخى از مردم كه از مذهب دورى مى كنند به خاطر خرافاتى است كه از طرف دوستان نادان و دشمنان دانا به مذهب اضافه مى شود.
اگر به انسان تشنه اى يك ليوان آب دهند، ولى در آن مگسى باشد، آب را به زمين مى ريزد ونمى آشامد. چه بسيار تشنگان دين كه به خاطر وجود خرافات ، از اصل مذهب صرف نظر مى كند، گاهى چيزهايى را كه حلال است بر خود حرام مى كنيم و گاهى خود را پايبند آداب و رسوم دست و پاگيرى به نام دين مى نماييم . بنابراين از عمل بعضى مسلمانان كه مايه فرار مردم از مذهب مى شود، نبايد غافل شد.
3- برداشت و تعبير ناصحيح از دين
گاهى از دين وتعاليم آن بد برداشت مى شود و اين فهم غلط، به نام دين تبليغ مى شود. صاحب چنين برداشتى بر اين باور است كه هركس ديندار است بايد اين گونه فكر وعمل نمايد. بديهى است فهم نادرست و اشتباه از دين و تعاليم آن و تبليغ اين برداشت هاى ناصحيح به نام دين ، مانع از جذب ديگران مى شود. نحوه تبليغ دين ، بسيار مهم است . تبليغ دين هم روانشناسى مى خواهد وهم سليقه .
4- عمل برخى از متديّنين
گاهى رفتار برخى از متديّنين موجب دين گريزى ديگران مى گردد. مانند عرضه غذاى تميز، توسّط فردى كثيف براى شخصى گرسنه .
تحليل هاى غلط از دين
كسانى كه اعتقادى به دين ندارند - مانند مادّى گراها - ناگزيرند تحليلى و توجيهى براى دين و علّت پيدايش آن ارائه نمايند. برخى تحليل ها و توجيه هاى آنان جنبه روانى و برخى جنبه اقتصادى دارند. كه همه آنها از واقعيّت دورند. البتّه اكنون بطلان بسيارى از آنها آشكار شده و جوابشان نيز داده شده است .(32)
مادّى گراها، درباره ريشه هاى پيدايش مذهب در ميان جوامع بشرى ، ضمن ردّ عقل وفطرت ، امورى چون فقر، جهل و ترس را به عنوان عوامل گرايش به دين و خدا ذكر كرده اند.
فقر
مادّى گراها مى گويند: يكى از عوامل گرايش مردم به دين و خدا فقر است و در توضيح آن مى گويند: سرمايه داران چون مى خواستند حقّ فقرا و كارگران را غصب كنند، كانالى به نام دين ساختند تا از طريق آن فقرا را استثمار كنند، آنها به محرومان جامعه ، به وسيله عوامل ارتجاع چنين القا مى كنند كه دنيا ارزشى ندارد، صبر و تحمّل داشته باشيد، زيرا خداوند صبر و صابران را دوست دارد، با فقر و بيچارگى بسازيد و هرگز دست به شورش و انقلاب نزنيد، آنچه مهم است آخرت است . بنابر اين سرمايه داران از واژه هايى كه طبقه محروم را بى تحرّك مى سازد سوء استفاده نموده و بدين وسيله آنها را به سكوت و سكون وا مى دارند!
بطلان اين تحليلِ غلط و دور از منطق ، به چند دليل كاملاً روشن است .
اوّلاً: صبر به معناى تسليم شدن و تو سرى خوردن نيست . در جايى كه دين مى فرمايد: (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم )(33) هر كس به شما ظلم و تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدّى كنيد. چگونه مى توان چنين برداشت ناصحيح را به دين نسبت داد؟
هرگز توجّه به آخرت ، به معناى دست كشيدن از دنيا و بى اعتنايى نسبت به آن و ضايع شدن حقوق فرد توسّط ديگران نيست . در قرآن كريم به تعداد كلمه آخرت ، كلمه دنيا تكرار شده است .
اسلام ، براى تمام واژه هايى كه مورد سوء استفاده قرار گرفته و تحريف شده ، معنايى صحيح و محرّك دارد، معناى انتظار، سكوت نيست ، چنانكه انتظار خورشيد به معناى آن نيست كه شب در تاريكى بمانيم و چراغى روشن نكنيم و معناى انتظارِ تابستان ، اين نيست كه در زمستان وسيله گرم كننده نداشته باشيم .
آرى ، انتظار ظهور امام زمان عليه السلام براى اصلاح ، به معناى سكوت و زير بارِ ظلم رفتن نيست .
معناى صبر، تحمّل ظلم نيست . بلكه صبر، يعنى استقامت در برابر ظالم و پايدارى در گرفتن حقّ. اسلام مى گويد: هر كه در راه گرفتن مال خود از دشمن و يا حفظ آن از دستبرد كشته شود، شهيد است . يعنى براى گرفتن حقّ بايد تا مرز شهادت استقامت نمود.
معناى تعبير ((دنيا ارزش ندارد))، اين نيست كه دنيا را از دست بدهيم ، بلكه منظور آن است كه ارزش انسانى كه جانشين خدا در زمين است ، بيش از دنياست و نبايد دنيا براى انسان هدف باشد.
اسلام علاوه بر آنكه اموال نامشروع را از سرمايه داران مى گيرد و به صاحبان آن مى دهد، به محرومان نيز خطاب كرده ، مى فرمايد:
تواضع و فروتنى در برابر سرمايه دار ممنوع است و هر كس به خاطر مال در برابر كسى تواضع كند يك سوّم دينش نابود مى شود. هر كس به پولدارى به خاطر پولش ، با گرمى و احترام سلام كند، خدا در قيامت بر او غضب خواهد كرد. هرگز كسى را به خاطر داشتن مال ، امتيازى ندهيد. نبايد بر سر سفره اى بنشينيد كه در آن تنها افراد مرفّه نشسته اند. چنانكه امام رضا عليه السلام با بردگان بر سر يك سفره غذا مى خورد و حضرت سليمان با آن همه عظمت ، با مساكين زندگى مى كرد و امام على عليه السلام روى خاك مى نشست .
ثانياً: اگر سرمايه داران ، دين را به وجود آورده باشند، نبايد انبيا، فقرا را در برابر سرمايه دارانِ زورگو بشورانند و به قيام وادارند.
ثالثاً: دين ، سرمايه دارى را محدود وبسيارى از منابع درآمد را ممنوع مى كند، رشوه ، كم فروشى ، گران فروشى ، ربا، كلاه بردارى و دزدى به شدّت در دين مردود است . بديهى است كه هيچ گاه يك سرمايه دار، طرفدار پيدايش دينى نيست كه او را از ثروت اندوزى باز مى دارد و به بهانه هاى مختلف جيب او را به نفع فقرا خالى مى كند و حتّى گاهى اموال او را مصادره نمايد.
توجيه ديگر مادّى گراها اين است كه دين ساخته خود فقراست . فقرا، دين را براى آرامش خود ساختند. آنها گفتند: اگر دنيا نداريم ، مهم نيست در عوض آخرت داريم و آخرت بهتر است . به جاى اينكه برويم دنبال كار وبازار، مى رويم دنبال مسجد و عبادت .
اين تحليل هم اشتباه ومغرضانه است . كجاى دين طرفدار تنبلى وبى تحرّكى است ؟ از اميرمؤ منان عليه السلام پرسيدند: چه چيزى بار شتر است . فرمود: صد هزار درخت خرما. تعجّب كردند، بعد متوجّه شدند كه صدهزار هسته خرما بار شتر است . تفكّر اميرمؤ منان اين گونه است كه از هر هسته خرما بايد در انديشه توليد يك درخت خرما بود. آن حضرت چه مقدار نخلستان ايجاد نمود وقنات آب احداث كرد! پيامبران الهى يا كشاورز بودند يا دامدار ويا نجّار وخيّاط.
ترس
بعضى از مادّيون كه نمى توانند به جهان بينى توحيدى و برخاسته از عقل و فطرت پى ببرند، گفته اند: ريشه ايمان به خدا ترس است ! توضيح اينكه انسان همان گونه كه در كودكى پناهگاهى به نام والدين دارد، در بزرگسالى هم پناهگاهى به نام خدا براى خود ساخته است ، زيرا انسان ، هم از نظر زور و قدرت محدود است و هم حوادث و خطرها فراوانند.
انسان هاى اوّليه كه در برابر حوادث ناگوار و خطرناكى - از قبيل زلزله و رعد و برق و… - قرار مى گرفتند براى خود پناهگاه موهومى فرض مى كردند و هرگاه مى ترسيدند با پناه بردن به خداىِ خود ساخته ، به روان مضطرب خود آرامش مى بخشيدند. بنابراين ، ريشه ايمان به خدا ترس است !
در پاسخ بايد گفت :
اگر ريشه ايمان به خدا، ترس باشد، بايد هر كه ترسوتر است ايمانش بيشتر باشد. و جاهايى كه ترس زياد است ، ايمان به خدا هم زياد باشد.
اگر ريشه ايمان به خدا ترس است ، بايد افرادى كه ترسو نيستند دين نداشته باشند! و در مواردى كه در انسان احساس ترس نيست ، توجّه به خدا هم نباشد، در حالى كه هست .
شايد در اينجا سؤ الى به ذهن خواننده گرامى برسد كه اگر منشاء ايمان به خدا و گرايش به مذهب ، ترس نيست پس چرا هنگام ترس ، انسان متوجّه خدا مى گردد، چرا هنگامى كه بيمار به اتاق جرّاحى مى رود و يا راننده اى ماشينش در حال واژگونى است به ياد خدا مى افتد؟
در پاسخ مى گوييم : درست است كه انسان در حال ترس ، به سوى خدا مى رود، امّا اين بدان معنا نيست كه ريشه ايمان به خدا و گرايش به دين ترس است . اگر انسان هنگام تشنگى به سراغ آب مى رود، به معناى آن نيست كه اب ساخته ذهن بشر است ، بلكه به عكس ، به معناى آن است كه آب يك واقعيّتِ موجود است كه تشنگى ، ما را به سوى او مى كشاند.
عقل انسان آثار دقيق و ظريف و حساب شده اى را مى بيند و به وجود خداوند متعال پى مى برد، فكر مى كند: من كه فعلا هستم ، خودم ، خودم را نيافريدم وگرنه ممكن بود خود را قوى تر و زيباتر بيافرينم و يا در خود تغييراتى دهم ، ديگران هم كه مثل منند، بنابراين يك قادرى مرا ساخته است . او در اين فكر و نتيجه گيرى ، دلهره و ترسى ندارد. عقل و فطرت بيدارش او را به سوى خداى متعال رهبرى مى كند.
جهل
گروهى از مخالفان دين ، كه با حقّانيّت خداشناسى بر اساس رهنمود عقل و فطرت مخالفند، مى گويند: ريشه ايمان به خدا جهل است ! اينان معتقدند: براى انسان ها مسائل و حوادثى پيش مى آمده كه دليل آنها را نمى دانستند، هر كجا و در هر مساءله اى از تفسير علمى آن عاجز مى شدند پيش خود، خدايى فرض مى كردند و مى گفتند: اين كار، كار خداست .
مثلاً چون علّت خورشيدگرفتگى و ماه گرفتگى و زلزله و پيشامدهاى ديگر را نمى دانستند، خدايى را پيش خود تصوّر مى كردند تا بگويند اينها كار اوست ، از اين جا بود كه مساءله اى به نام خدا مطرح شد!
حقيقت اين است كه بايد گفت : روزگار اين حرف ها سپرى شده و از اوّل هم خريدارى نداشت ، زيرا:
1- اگر ريشه ايمان به خدا جهل به علل حوادث طبيعى باشد، بايد هر كه جهلش بيشتر است ، ايمانش بيشتر باشد!
2- اگر ريشه ايمان به خدا جهل باشد، بايد كتاب هاى آسمانى مردم را به جهل تشويق كنند! در صورتى كه قرآن در آيات متعدّدى به بيان فضيلت واهميّت علم و دانش پرداخته ، مردم را به فرا گرفتن آن تشويق كرده است .
(يرفع اللّه الّذين امنوا منكم والّذين اوتوا العلم درجات )(34)، (هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون )(35)
3- اگر ريشه ايمان به خدا جهل باشد، بايد رهبران دينى ، افراد جاهلى باشند در حالى كه آنان از همه داناترند.
3- اگر ريشه ايمان به خدا جهل باشد، بايد هر كه به علمش اضافه و از جهلش كاسته مى شود، بى ايمان تر شود! و بايد همين كه انسان به علل بعضى از حوادث پى برد، دست از ايمان به خدا بردارد، در صورتى كه امثال گاليله ها، انيشتين ها و بوعلى ها - كه خود كشف كننده بعضى علل طبيعى هستند - به خدا ايمان دارند. راستى مگر كشف يك يا چند قانون طبيعى ما را از وجود قانون گذار بى نياز مى كند؟
بديهى است كشف قوانين طبيعى و آگاهى و اطلاع از اسرار هستى ، در گرايش انسان به خدا و ايمان به او بسيار مؤ ثر است .
نشانه هاى بهترين دين
بهترين دين و مكتب ، بايد داراى مشخّصات زير باشد:
1- عقلى و مستدل باشد.
البته لازم است كه بگوييم : اصول عقايدِ دين نبايد با عقل در تضادّ باشد، امّا لازم نيست همه مردم در همه زمان ها و مكان ها، دستورها و برنامه هاى دين را طبق عقل خويش درك كنند؛ زيرا در زمانى كه بسيارى از برنامه ها و دستورهاى دين ، صادر مى شود؛ ممكن است افرادى راز و رمز آن را نفهمند و با عقل خويش به فلسفه آن پى نبرند. بنابراين يك برنامه دينى نمى تواند ضدّ عقل باشد امّا ممكن است فوق عقل باشد.
به هر صورت دين خوب ، دينى است كه اصول عقايد وبرنامه هايش استدلالى باشد نه ضدّ عقل ؛ براى همين است كه مى گويند: در اصول دين و اصول عقايد، تقليد جايز نيست ، زيرا عقيده از عَقْد است وعقد يعنى گره خوردن وبسته شدن و چون بنا بر اين است كه روح و دل انسان با عقيده و مطلبى گره بخورد، صرفاً با حرف اين و آن گره نمى خورد بلكه بايد اين علقه و پيوند بر مبناى عقل و استدلال ايجاد گردد.
2- با فطرت و طبيعت انسان سازگار باشد.
پيروان يك دين بايد برنامه هاى دينى خود را با فطرت و طبيعت خود سازگار ببينند، مثلا انسان طبيعتاً به همسر نياز دارد، بديهى است دين خوب آن است كه در برنامه ها و دستوراتش ، ازدواج امر مقدّسى باشد.
3- تحريف نشده باشد.
متاءسّفانه يكى از گرفتارى هايى كه براى اديان پيشين روى داد، تحريف آنها بود. قرآن از اين عمل زشت پرده برداشته ، مى فرمايد: (يُحرِّفونَ الكَلم عن مَواضِعه )(36) بديهى است دست بردن در قوانين وبرنامه هاى يك دين ، آن را وسيله و بازيچه اغراض شخصى نموده ، بى خاصيّت مى كند.
خوشبختانه دشمنان آگاه و دوستان نادان هرگز نتوانستند هيچ گونه تحريفى در دين اسلام به وجود آورند، زيرا خداوند، خود حفاظت ونگهبانى از قرآن را به عهده گرفته است و در اين باره مى فرمايد: (انّا نحن نزّلنَا الذّكر و انّا له لَحافِظون )(37) در آيه ديگر مى فرمايد: (لاياءتيه الباطل مِن بين يَديه )(38) از هيچ سمت و سويى باطل به قرآن راه نمى يابد.
4- اميد آفرين و روحيه بخش باشد.
از نشانه هاى بهترين دين و مكتب آن است كه به انسان اميد و عشق بدهد. اگر شاگردى بداند كه زحمات او در مدرسه هدر نمى رود و حتّى يك صدم نمره اش مورد نظر است و عذرهاى موجه او پذيرفته مى شود، با عشق خاصّى به تحصيل ادامه مى دهد. در جهان بينى الهى ، انسان عقيده دارد كه در هر لحظه زير نظر خداست و ذرّه اى از اعمال خير او غفلت نمى شود و خريدار كار نيكش خداست وبهاى جان و مالش بهشت است و بر اين باور است كه امدادهاى غيبى مى تواند در سخت ترين شرايط به كمك او بيايد.
- آينده نگر باشد.
دين بايد دورنگر و در فكر آينده مردم باشد، آينده را براى پيروان خود توضيح دهد و راه هاى سعادت و پيشرفت را با آنها در ميان بگذارد. البتّه برخى از مكتب ها به جاى اينكه آخربين باشند آخوربين هستند.
6- جامع باشد.
دين بايد هم به مسايل نظرى بپردازد و هم به مسايل عملى . هم به اين جهان بيانديشد و هم آن جهان را فراموش نكند. آنچه كه مورد نياز يك انسان و يا جامعه است در آن يافت شود. اين جامعيّت به زيبايى در قرآن مشاهده مى شود، زيرا مسايل مادّى ومعنوى ، دنيوى واخروى در كنار يكديگر ذكر شده اند.
قرآن ، در حالى كه از مسايل زناشويى سخن مى گويد: (نساءكم حرثٌ لكم فاتوا حرثكم اءنّى شئتم ) بلافاصله مى گويد: (و قدّموا لانفسكم )(39) براى آخرت خود توشه اى را پيش فرستيد. يعنى ضمن اينكه در انديشه تاءمين نيازهاى مادّى خود هستيد، در انديشه تربيت اولاد صالح نيز باشيد تا ذخيره اى براى آخرت شما باشد.
دين برتر، دينى است كه هم براى فكر و انديشه پيروان خود برنامه داشته باشد و هم براى دست و زبان و پاى آنها. هم در انديشه جسم مردم باشد و هم در انديشه روانشان . دين جامع ، دينى است كه هم به فكر اقتصاد مردم باشد، هم به فكر تفريح و تاءمين لذّت هاى مشروع آنان .
دين خوب مى گويد: اگر مى خواهى ورزش كنى ، با اين شعار ورزش كن . ((امروز لذّت ، فردا خدمت .)) اين معيار ورزش در اسلام است كه بايد در امورى مثل شنا، قايقرانى ، تيراندازى ، موتورسوارى ، اتومبيل رانى ، آموزش هاى نظامى و… به آن توجّه داشت .
آرى ، انجام اين گونه ورزش ها امروز لذّت دارد و با كسب اين مهارت ها مى توان فردابه جامعه خدمت كرد.(40) برخى ورزش ها شايد امروز مفيد باشد، امّا براى فردا چه سودى دارد؟! چه خدمتى براى جامعه در آن به چشم مى خورد؟! بگذريم از برخى از ورزش ها كه نه امروز دارد و نه فردا! دين برتر براى مسابقات جايزه قرار مى دهد، آنهم نه جايزه مصرفى مانند گلدان ، جام ومدال . پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى مسابقه اى برگزار مى نمود به برنده آن شتر و يا درخت خرما جايزه مى داد، يعنى جايزه اى توليدى .
7- بن بست نداشته باشد.
در اسلام ، راه بازگشت به روى هيچ كس بسته نيست و در بسيارى از آيات قرآن پس از بيان وضعيّت گناهكاران از توبه سخن به ميان آمده است . زيرا يكى از گناهان كبيره ، ياءس از رحمت خداست . هيچ كس ، در هيچ شرايطى نبايد از رحمت خدا ماءيوس شود و خود را در بن بست ببيند.
راستى چرا ما زود ماءيوس مى شويم و همه درها را به روى خود بسته مى بينيم . اگر در كنكور قبول نشديم نااميدى سراسر وجود ما را فرا مى گيرد! مگر تمام سعادت ها، در رفتن به دانشگاه است ؟ مگر تمام سعادت يك فرد، پيروزى در انتخابات و يا موفّقيّت در تجارت است ؟
دين خوب ، دينى است كه بن بست ندارد و مقصّران را در بازگشت از گناه و اشتباه راهنمايى و يارى مى كند.
8 - عمل به آن آسان باشد.
در دين كامل و برتر حَرَجى نيست ، يعنى پيروان يك مكتب آسمانى در انجام وظايف و اعمال خود دچار سختى و دردسر نمى شوند. مثلا: جهاد بر فرد نابينا و يا بيمار واجب نيست و نمازگزار اگر آبى براى وضو پيدا نكرد، تيمّم مى كند. پرداخت كننده زكات ، اگر گندم زارش ديمى است ، زكات بيشترى مى پردازد و اگر آبيارى مى كند، چون زحمت بيشترى متحمّل مى شود، زكاتِ كمترى مى پردازد. مالك گوسفند اگر گوسفندانش در بيابان ها مى چرند، بايد زكات بيشترى بپردازد و اگر آنها را علوفه مى دهد چون هزينه علوفه را مى پردازد، زكات كمترى پرداخت مى كند.
در دين خوب جايى براى وسواسى نيست ، زيرا با يك ليوان آب مى شود، وضو گرفت و با ده سير آب غسل كرد.
در دين قواعد و اصولى وجود دارد كه زندگى را بر ما آسان مى كند:
اصل بر اين است كه همه چيز پاك است ، مگر خلاف آن ثابت شود.
اصل بر اين است كه اموالى كه در دست مسلمانان است از خودشان بوده و حلال است .
اصل بر اين است كه همه چيز حلال است ، مگر آنكه خلاف آن ثابت شود.
پس دين خوب دينى است كه دستوراتش آسان و عمل به آن نيز آسان باشد.
ضرورت شناخت دين
شناخت و معرفت دين واجب است ، قرآن مى فرمايد: چرا برخى از مردم به قصد شناخت دين و تفقّه در آن از وطن خود كوچ نمى كنند؟
تفقّه ، يعنى شناخت عميق دين كه بر عده اى واجب است در اين راه تلاش كنند تا فقيه گردند و بر سايرين نيز لازم است در مسايل و احكام دينى از اين فقيهان تقليد و پيروى كنند.
البتّه اين ، بدان معنا نيست كه لازم نباشد مردم عادى به دنبال معرفت و شناخت دين حركت نمايند، بلكه وظيفه همه ماست كه در حدّ توان ، دين را آن گونه كه هست بشناسيم .
گفتنى است كه تفقّه در دين و شناخت عميق آن ، فقط نسبت به احكام دين - از قبيل نماز، روزه ، خمس و … - نيست ، بلكه شناخت نسبت به اصول دين و اعتقادات دينى و همچنين تاريخ اسلام نيز لازم است ، زيرا قرآن كه بيش از شش هزار آيه دارد، فقط حدود پانصد آيه آن مربوط به احكام است .
معارف ثابت اديان
اديان الهى ، مشتركات زيادى دارند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
توحيد
تمامى اديان ، مردم را به توحيد و يكتاپرستى دعوت نموده اند. (اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره )(41)
تمامى اديان الهى با شرك ، بت پرستى و طاغوت درگير مبارزه بوده اند. (ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت )(42)
نبوّت
همه اديان ، مردم را به پيروى از پيامبران الهى و راه و روش آنها - كه از طريق وحى مشخّص گرديده - دعوت كرده اند.
معاد
اديان آسمانى ، مردم را از روز قيامت و برنامه هاى آن با خبر ساخته ، آنها را از عذاب و مشكلات آن روزبر حذر داشته اند.
نماز
در تمامى اديان ، فريضه ارزشمند نماز چون خورشيدى مى درخشد. حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: (ربّ اجعلنى مُقيمَ الصلوة ) پروردگارا! مرا از بر پاى دارندگان نماز قرار ده . گمراهان قوم حضرت شعيب عليه السلام خطاب به او مى گفتند: (اءصلاتك تاءمرك ان نترك ما يعبد آباؤ نا)(43) آيا نماز تو به تو دستور مى دهد كه ما ترك كنيم آنچه را كه گذشتگانمان مى پرستيدند؟ و حضرت عيسى عليه السلام در گهواره فرمود: (و اوصانى بالصلوة …)(44)
روزه
روزه از مشتركات تمامى اديان الهى است . (يا ايّها الّذين امنوا كُتب عليكم الصّيام كما كُتب على الّذين من قبلكم …)(45) اى ايمان آورندگان ! روزه بر شما واجب گرديد همان گونه كه برگذشتگان شما واجب شد.
جهاد
قرآن درباره جهاد انبيا مى فرمايد: (كايّن من نبىّ قاتل معه ربّيون كثير)(46) چه بسيار پيامبرانى كه همراه آنها انسان هاى شايسته اى جنگيدند و به شهادت رسيدند.
حج
حج ، مخصوص اسلام نيست ودر اديان قبل نيز وجود داشته است .
خداوند خطاب به حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: (و اذّن فى النّاس بالحج ياءتوك رجالاً و على كلّ ضامرٍ ياءتينَ من كلّ فَجٍّ عميق )(47) و در ميان مردم ، انجام حج را اعلام كن ، آنها پياده و سواره و از راه دور به سوى تو خواهند شتافت .
زكات
زكات نيز مخصوص اسلام نيست . حضرت عيسى مى فرمايد: (و اوصانى بالصلوة و الزكاة مادمت حيّا)(48)
امر به معروف و نهى از منكر
لقمان به فرزندش مى گويد: (يابُنىّ اقم الصلوة وامربالمعروف وانه عن المنكر)(49) فرزندم ! نماز را به پاى دار وامر به معروف كن واز زشتى ها نهى كن .
اين ها پاره اى از مشتركات اديان الهى است . و همان گونه كه در اديان الهى مشتركات و تفاوت هايى وجود دارد، در يك دين نيز، احكام ثابت واحكام متغيّر هست . احكام ثابت تغيير نمى كند، ولى احكام متغيّر بنابر مصالح قابل تغييرند، مانند جنگ و صلح .
در اينجا به ذكر دو نمونه از احكام متغير مى پردازيم :
اميرمؤ منان على عليه السلام در يكى از سال هاى حكومت خود بر اسب ها زكات مقرّر كرد و در پاسخ به اعتراض برخى فرمود: امسال فقرا زيادند و درآمد بيت المال كم است ، لذا بايد صاحبان اسب نيز زكات بدهند.
امام كاظم عليه السلام هنگامى كه در زندان بودند، به خاطر مصونيّت شيعيان از شناسايى واذيّت وآزار آنها، خمس را بر آنها بخشيد وفرمود: لازم نيست شيعيان خمس بدهند. پس از شهادت امام ، برخى شيعيان طىّ طومارى از امام هشتم عليه السلام تقاضا كردند كه همچنان خمس بخشيده شود، امام در پاسخ آنها فرمود: خمس قابل بخشش نيست و اگر پدرم آن را بخشيد به خاطر حفظ جان شما بود.
جهان بينى
جهان بينى ، يعنى تفسير كلّى از هستى .
بعضى كه به جهان مى نگرند، آن راموجودى هدفدار و داراى پشتوانه اى باشعور وبراساس طرح ونظم وحساب مى يابند، اين بينش را ((جهان بينى الهى )) مى نامند.
امّا بعضى گمان مى كنند كه جهان هستى نه طرح قبلى دارد، نه طرّاح با شعور و نه هدف و حساب . اين ديد و طرز فكر را ((جهان بينى مادّى )) مى گويند.
تفاوت اين دو جهان بينى كاملاً آشكار، و اختلاف نتيجه اين دو بينش ، قابل شك و ترديد نيست . زيرا اگر عقيده داشتيم كه اين هستى خانه اى است كه نه صاحبى دارد و نه حساب و كتابى ؛ چرا داخل چنين خانه اى هر كارى كه دلمان خواست و باب ميلمان بود انجام ندهيم ؟
امّا اگر اين خانه بزرگ ((جهان هستى ))، حساب و هدفى دارد و صاحبش براى هر چيز اندازه اى مقدّر فرموده است : (قد جعل اللّه لكلّ شى ء قدرا)(50) و هيچ برگى از درخت نمى افتد، مگر با حساب و كتاب (و ما تَسقُط من وَرقةٍ الاّ يَعلمها)(51) پس من هم كه جزيى از اين جهان هستم ، بايد خود را با خواست و رضاى صاحب خانه ((خدا)) تطبيق دهم .
اگر هستى ، بى طرح و بى هدف و بى حساب است ، براى من هم دليلى بر پذيرفتن نظم و تحمّل قيد و بندها وجود ندارد.
انسانى كه فرموده خداى خود را باور دارد كه مى فرمايد: (ما كنّا عن الخلق غافلين )(52) ما از آفريده هاى خود غافل نيستيم . و عقيده دارد: (انّ ربّك لبالمرصاد)(53) پروردگار تو در كمينگاه است . چنين انسانى ، هرگز رفتار وكردار او با انسانى كه چنين اعتقادى ندارد يكسان نيست .
تنها در جهان بينى الهى است كه مى توانيم انسانى مسئول و متعهّد باشيم ، زيرا زمانى مسئوليم كه زير نظر باشيم ، و در مورد هستى مورد سؤ ال قرار گيريم .
به علاوه وقتى گفته مى شود: انسان مسئول است ، هر مسئولى سائلى مى خواهد، سائل ما كيست ؟ وقتى من معتقدم كه كلّ هستى بى صاحب است ، پس در برابر چه كسى مسئولم ؟ اگر گفته شود: در برابر خلق . مى گوييم خلق كيستند؟ خلق هم موجوداتى مانند من هستند؟ كه در مقابل كسى مسئوليّتى ندارند.
آرى از ديدگاه يك انسان مادّى ، تمام هستى بدون طرح قبلى است و به مرور زمان به اين صورت در آمده وهمه انسان ها روبه نيستى مى روند وبا مردن نابود مى شوند. هدف دنيا رفاه وخوشى وسپس نابودى است . با اين طرز تفكّر مى توان گفت : چرا باشم و خودكشى نكنم ؟ من كه پس از سال ها رنج ، نابود مى شوم ، چرا زودتر خود را خلاص نكنم ؟
امّا جهان بينى الهى به انسان آرامش مى بخشد، (الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب )(54) زيرا خداوند را بخشنده و مهربان و توبه پذير مى داند. خدايى كه به نيكوكاران پاداش فراوانى مى دهد و بسيار زود از بندگانش راضى مى شود، ((يا سريع الرّضا)).
هستى در جهان بينى الهى
# آفرينش ، براساس لطف ورحمت الهى است . (كتب على نفسه الرحمة )(55)
بلكه تا بر بندگان جودى كنم |
# هستى در جاى خود نيكوست و به بهترين وجه آفريده شده است . (احسن كل شى خلقه )(56)
# هستى در حال تسبيح و كرنش است . (كلّ له قانتون )(57)، (يسبّح لِلّه ما فى السموات و ما فى الارض )(58) و تسبيح آنها نيز آگاهانه است . (كل قد علم صلاته و تسبيحه )(59)
# اعمال انسان - كوچك يا بزرگ ، خوب يا بد - داراى پاداش يا مجازات است . (فمن يعمل مثقال ذرّة خيرا يره ومن يعمل مثقال ذرّة شرّا يره )(60)
# پايان جهان به سوى خداست . (و انّ الى ربّك المنتهى )(61) ، (اليه المصير)(62)
# كسى كه داراى جهان بينى الهى است ، احساس بى كسى نمى كند و خود را تحت ولايت خدا مى بيند. (اللّه ولىّ الذين امنوا)(63)
داراى ديدى باز است . (يجعل لكم فرقانا)(64)
در امورش گشايش است . (يجعل له مخرجا)(65)
مسيرش هموار است . (و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم )(66)
رهبرش آسمانى است . (انا بشر مثلكم يوحى الىّ)(67)
انسان را خليفه خدا مى داند. (انّى جاعل فى الارض خليفه )(68)
انسان را با كرامت مى داند. (و لقد كرّمنا بنى آدم )(69)
تابع و بله قربان گوى اين و آن و طاغوت ها نيست . (يكفر بالطاغوت )(70)
كارهايش رنگ خدايى دارد. (صبغة اللّه )(71)
خوبى هاى خود را از خدا مى داند. (ما اصابك من حسنة فمن اللّه ) و بدى ها را از خود. (ما اصابك من سيّئة فمن نفسك )(72) همانند زمين كه روشنايى اش از خورشيد است وتاريكى آن از خود اوست .
انسان موحّد، در حالى كه بنده خداست ، خود را صاحب اختيار و اراده مى داند. او معتقد است گرچه هستى در دست او نيست ، امّا او در رفتارش دارد.
آنچه را كه براى خود نگه داشته ، فانى و آنچه را براى خدا و در راه خدا داده ماندگار مى داند. (ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق )(73)
روزى در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله گوسفندى ذبح شد، پيامبر فرمودند: گوشت آن را بين نيازمندان تقسيم كنيد. ساعتى بعد يكى از همسران پيامبر گفت : يا رسول اللّه ! فقط گردن گوسفند براى ما باقى مانده است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: چنين نيست ، بلكه همه آن براى ما مانده ، به جز گردنش !
نقش جهان بينى
كسى كه نابهنگام و در دل شب ، درِ خانه ما را بزند، تا او را نشناسيم ، هرگز در را به روى او باز نمى كنيم . تا ندانيم هواى شهرى كه قصد سفر به آن را داريم چگونه است ، نمى دانيم چه لباسى با خود برداريم . تا ندانيم مجلسى كه به آن دعوت شده ايم ، مجلس عزاست يا عروسى ، نمى توانيم تصميم بگيريم كه چه لباسى بپوشيم !. بايد بدانيم به كجا مى رويم تا وظيفه ما معلوم گردد. بنابراين ، نوع عقيده وديگر جهان بينى ما، بر رفتار و نوع انتخاب ما اثر مى گذارد.
جايگاه شناخت
همان گونه كه نوع رفتار و گفتار ما از جهان بينى ما نشاءت مى گيرد، نوع جهان بينى نيز از شناخت ما سرچشمه مى گيرد، يعنى انتخاب جهان بينى به نوع شناخت بستگى دارد. واين شناخت ما از خود وهستى است كه به انتخاب نوع خاصّى از جهان بينى منجر مى شود.
با اين بيان ، چنين نتيجه مى گيريم كه اعمال ما برخاسته از جهان بينى ما، و جهان بينى ما به شناخت ما وابسته است .
در اينجا لازم است درباره شناخت ، توضيح مختصرى ذكر كنيم .
امتياز انسان نسبت به ساير موجودات ، برخوردارى آنها از نعمت بزرگ شناخت و معرفت است . در اهميّت شناخت ، همين بس كه خداوند در بسيارى از آيات قرآن ، انسان ها را به كسب شناخت و معرفت دعوت مى كند، و كسانى را كه اهل تفكّر و تدبر و تعقل نيستند به شدّت مذمت نموده ، توبيخ مى كند.
خداوند در قرآن ، ما را از پيروى آنچه به آن شناخت نداريم ، منع كرده است (ولاتقف ما ليس لك به علم )(74) وافرادى را كه بدون شناخت ، راهى را مى روند و عملى را انجام مى دهند، كوران و كران و گنگانى مى داند كه تدبّر نمى كنند.
در ضرورت شناخت ، گفتار مولاى متقيان به كميل بسيار قابل توجّه است . امام عليه السلام مى فرمايد: ((يا كميل ما من حركةٍ الا و انت محتاج فيها الى معرفه ))(75) هيچ حركتى وجود ندارد مگر آنكه تو در آن به معرفت نياز دارى .
معرفت و شناخت ، اعمال ما را ارزشمند مى سازد. در مكتب اسلام درجات اعمال و كارهاى ما به ميزان معرفت ما بستگى دارد. هر چه معرفت ما بيشتر باشد كارهاى ما ارزشمندتر است .
در قرآن و احاديث ، مسلمانان به كسب معرفت بسيار تشويق شده اند. معرفت نسبت به خدا، پيامبران ، ائمه ، هستى ، اصول و فروع دين .
در دعا از خدا مى خواهيم كه خودش ، پيامبرش ، و وليّش را به ما بشناساند. در غير اين صورت ما گمراه مى شويم ((الّلهم عرّفنى نفسك فانّك ان لم تعرّفنى نفسك لم اعرف …))(76)
در روايتى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است : ((من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليّة ))(77) هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلى از دنيا رفته است .
ابزار شناخت
پس از آشنايى مختصر با شناخت ، واهميّت و ضرورت آن ، عوامل و ابزار شناخت را ذكر مى كنيم .
خدا براى رسيدن به شناخت ، ابزار ووسايلى را در اختيار انسان قرار داده :
1- حواسّ
حواسّ پنجگانه ، نخستين ابزار و وسايلى هستند كه خداوند در اختيار انسان ها قرار داده است . آنان به كمك اين ابزار، بسيارى از اشيا و امور اطراف خود را درك مى كنند و مى شناسند. ديدنى ها را مى بينند، شنيدنى ها را مى شنوند، بوها را استشمام مى كنند، طعم ها را مى چشند و اشيا را لمس مى كنند.
قرآن در اين باره مى فرمايد: (واللّه اءخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئاً و جعل لكم السّمع و الابصار…)(78) و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد، در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد… .
2- عقل
عقل ، نعمت بزرگ الهى و حّجت باطنى انسان است . خداوند انسان را به داشتن چنين نعمت ارزشمندى مفتخر گردانيد، تا با كمك عقل هم محسوسات را بدرستى بشناسد و هم قدرت تحليل و تجزيه امور را پيدا كند.
3 - وحى
وحى ، سرچشمه بسيارى از معارف است . از آنجا كه منشاء وحى ، علم لايتناهى خداوند است ، ناب ترين شناخت ها از اين طريق نصيب بشر گرديده است . انسان از طريق وحى ، در مورد هستى و سرچشمه آن ، به آگاهى هاى ارزنده اى دست يافته است ، همچون : اسرار و رموز آفرينش ، گذشته و آينده جهان ، عالم آخرت وامور معنوى كه نيل به اين گونه معارف از راه هاى ديگر ناممكن است .
منابع شناخت
خداوند، ما را به مطالعه ، تدبّر وشناخت ، در امورى دعوت كرده است .
1- طبيعت
آيات متعدّدى از قرآن ، ما را به تدبّر در موضوعات مختلفِ طبيعى دعوت مى كند. مانند آفرينش آسمان ها و زمين ، گردش شب و روز، حركت كشتى در دريا، كوه ها، حيوانات و … .
2- تاريخ
مطالعه تاريخ و آشنايى با فراز و نشيب ها، شكست ها و پيروزى ها، بسيار آموزنده بوده ، آدمى را صاحب معرفت و شناخت مى كند. انسان با مطالعه تاريخ به بسيارى از رموز، سنن و قوانين هستى پى مى برد.
قرآن سرگذشت پيشينيان را مايه عبرت و پندآموزى مى داند (لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب )(79) و از پيامبرش مى خواهد داستان هاى گذشتگان را بازگو كند. (فاقصص القصص لعلهم يتفكّرون )(80)
3- انسان
مطالعه انسان در ابعاد مختلف توانايى ها، استعدادها، نيازها و… موجب شناخت عميق مى گردد. خداوند در قرآن مى فرمايد: (سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتّى يتبيّن لهم انّه الحقّ)(81) به زودى نشانه هاى خود را در آفاق و در درون انسان ها به آنان نشان خواهيم داد تا حقّانيّت خدا براى آنها ثابت شود.
اميرمؤ منان عليه السلام نيز مى فرمايد:
و فيك انطوى العالم الاكبر |
اى انسان ! آيا گمان مى كنى جثّه كوچكى هستى ، در حالى كه جهان بزرگ ترى در تو نهفته است .
شناخت هاى ناقص و شناخت هاى كامل
بديهى است كه انسان هر چه از ابزار بيشتر و كارآمدترى استفاده كند، به معارف بيشترى نائل مى گردد و شناخت عميق و كامل ترى به دست مى آورد. چنانكه عدم استفاده از تمامى ابزار و عوامل شناخت ، يا استفاده ناقص از آنها از شناخت آدمى مى كاهد.
تفاوت جهان بينى الهى وجهان بينى مادّى از همين جاست كه مادّى گراها از تمامى ابزار و عوامل شناخت استفاده نمى كنند و على رغم ادّعايى كه دارند، شناختشان ناقص است . مانند قصّابى كه فقط به وسيله كارد و بدون كمك گرفتن از وسايل وموادّ ديگر، در انديشه شناختِ اعضا، وعناصر گوسفند باشد.
موانع شناخت
آشنايى با موانع شناخت ، مفيد، بلكه ضرورى است ، زيرا به اين سؤ ال پاسخ مى دهد كه با وجود زمينه هاى شناخت و ابزار آن ، چرا برخى افراد راه را گم كرده ، به شناخت كامل و روشنى نمى رسند؟!
موانع شناخت بسيار است ، ولى ما در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1- هواهاى نفسانى
(و من اضلّ ممّن اتّبع هويه )(82) و كيست گمراه تر از آنكه پيرو هواى نفس خويشتن است ؟
2- سنّت هاى غلط نياكان
(و قالوا ربّنا انّا اطعنا سادتنا و كبرائَنا فاضلّونا السّبيلاً)(83) خدايا ما از بزرگان وپيشوايان - فاسد - خود اطاعت كرديم وآنها ما را به گمراهى كشاندند.
3- استبداد انديشه و تعصّب
(و قالوا قلوبنا فى اكنّة ممّا تدعونا اليه و فى آذاننا وقر و مِن بيننا و بينك حجاب )(84) گروه گمراه از روى تمسخر به پيامبران گفتند: دل هاى ما در پرده غفلت است و گوش هاى ما سنگين است .
اصول دين
اصل اوّل : توحيد
حقيقت و ابعاد توحيد
توحيد در فرهنگ اسلامى ، معناى بلند و گسترده اى دارد. توحيد در ذات ، توحيد در صفات ، توحيد در افعال و توحيد در عبادت .
توحيد يعنى : ايمان به يگانگى خداوند.
توحيد يعنى : نفى هوس ها. كسى كه هوا پرست است ، از مدار توحيد خارج است . (اءفراءيتَ مَن إ تّخَذ إ لهَه هَواه )(85) آرى ، كسانى كه از هوس هاى خود پيروى مى كنند، در حقيقت خداى آنها، هواى نفس آنان است .
توحيد يعنى : نفى طاغوت ها. شعار و هدف تمام انبيا اين بود: (اءن اعبدوا اللّه و اجْتَنبوا الطّاغوت )(86)
توحيد يعنى : نفى نظام هاى طاغوتى . امام رضا عليه السلام پس از آنكه مجبور شد وليعهدى ماءمون را بپذيرد، در جلسه علنى و در برابر همه مردم شرط كرد كه در نظام ماءمون عزل و نصبى و دخالتى نكند.
توحيد: يعنى خطّ بطلان كشيدن بر تمام افكار التقاطى و ردّ تمام ايسم ها و مكتب هايى كه از مغزهاى بشرى برخاسته است .
توحيد يعنى : قطع تمام روابطى كه سبب سلطه وسرپرستى بيگانگان است .
توحيد يعنى : نفى فرمان كسى كه دستورش با دستور خدا هماهنگ نباشد.
توحيد يعنى : قبول رهبرى كسانى كه خدا رهبرى آنان را امضا كرده است .
توحيد يعنى : نق نزدن به دستورات خدا، تسليم بودن وبندگى در پيشگاه او.
و خلاصه توحيد يعنى : سركوبى بت هاى درونى و بيرونى ، بت عنوان ، بت مدرك ، بت مقام ، بت مال ، تا هيچ يك از آنها ما را از مدار حقّ و پيروى از راه حقّ باز ندارد.
توحيد يعنى : آنچه مرا به قيام وامى دارد خدا باشد و آنچه مرا به سكوت فرا مى خواند رضاى خدا باشد.
اقتصاد توحيدى ، يعنى : در تمام برنامه هاى توليد، توزيع ، مصرف و مديريّت ، حكم خدا اجرا شود.
ارتش توحيدى ، يعنى : هدف ارتش ، خودخواهى ، انتقام ، كشورگشايى و استثمار نباشد، بلكه اعتلاى كلمه حقّ و گسترش قانون خدا باشد. هدف ، سركوبى ستمگران و نجات مستضعفان و دفاع از حريم مال و جان و ناموس و تلاش براى حفظ مرزها باشد.
جامعه توحيدى ، جامعه اى است كه رهبر آن طبق معيارهاى الهى انتخاب شود، يعنى بر اساس علم ، تقوا، جهاد، سابقه ، امانت ، قدرت ، مديريّت و…، نه براساس زور، پول ، پارتى ، و يا وابستگى به قدرت هاى بزرگ .
جامعه توحيدى ، آن است كه قانون خدا بر آن حكومت مى كند و همه مردم ، در برابر آن مساويند و اِعمال غرض در آن را ندارد.
بنابراين آنچه برخى افكار التقاطى در مورد جامعه توحيدى مطرح ساخته و آن را با جامعه بى طبقه كمونيستى يكى دانسته اند، قابل قبول نيست . زيرا در جامعه توحيدى اسلام ، خدا حكومت مى كند نه مردم .
اگر پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((قُولوا لاإ له الاّ اللّه تُفلِحوا)) نبايد با ديد ساده به اين جمله بنگريم ، زيرا نتيجه توحيد در اين شعار پيامبر، فلاح و رستگارى است .(87) قرآن هدف نهايى را فلاح مى داند و اگر به تقوا سفارش مى كند و مى فرمايد: (ياايّها النّاسُ اعبُدوا ربّكم الّذى خَلَقكم و الّذين مِن قَبلِكم لعلّكم تَتَّقون )(88) اى مردم ! عبادت كنيد خدايى را كه شما و پيشينيان شما را آفريد تا شايد به تقوا برسيد. لكن خود تقوا هدف نهايى نيست ، بلكه تقوا مقدّمه اى است براى رسيدن به فلاح ، چنانكه در آيه اى ديگر مى فرمايد: (فاتّقوا اللّه يا اُولِى الا لْباب لَعلّكم تُفلحُون )(89) اى صاحبان عقل ! تقوا پيشه كنيد تا شايد به فلاح و رستگارى برسيد.
روزى در كلاس درباره توحيد و جمله ((لا اله الاّ اللّه )) مطالبى را بيان مى كردم . روى تابلو تصوير دانه اى را كشيدم كه در زير خاك قرار دارد و سپس سبز مى شود و گفتم : اين دانه براى رهايى از دل خاك سه عمل انجام مى دهد:
1- فرو بردن ريشه هاى خود در درون خاك .
2- جذب موادّ غذايى خاك .
3- دفع مزاحم و ذرّات خاك و سپس سر بر آوردن از آن .
پس از آن گفتم : انسان هم اگر بخواهد از جهل و تباهى رهايى يابد بايد همين سه عمل را انجام دهد:
1- بايد ابتدا عقايد خود را مبتنى بر استدلال كند.
2- بايد براى پيشرفت ، از تمام امكانات بهره برد وموادّ ريشه را جذب كند.
3- بايد هرگونه مانع را از سر راه خود بردارد تا به فضاى توحيد برسد.
امّا اگر در هر يك از سه مرحله كوتاهى كند، همچنان در ركود و بدبختى باقى مى ماند. اگر عقايدش محكم ومبتنى بر علم نباشد، از امكانات استفاده نكند و به دفع دشمنان نپردازد مى پوسد، همان گونه كه دانه در دل خاك ، اگر دست به اين سه عمل نزد خواهد پوسيد.
ريشه هاى ايمان به خدا
در بحث تحليل هاى غلط از دين ، روشن شد كه جهل ، ترس وفقر، ريشه ايمان به خدا نيست . اكنون مى پرسيم ، پس منشاء ايمان چيست ؟ چه چيزى انسان را به سوى خدا مى كشاند؟
در پاسخ مى گوييم : ريشه هاى ايمان به خدا، عقل و فطرت آدمى است .
عقل
عقل به ما مى گويد: هر اثرى يك مؤ ثّرى دارد و اين حكم به قدرى روشن است كه اگر شما بسيار آرام به صورت نوزادى بدميد، او چشم باز مى كند، به اطراف مى نگرد و به دنبال مؤ ثّر مى گردد وچنين مى فهمد كه اين دميدن از يك سرچشمه اى به وجود آمده است . آرى ، مساءله ((از اثر پى به مؤ ثّر بردن )) از روشن ترين مسايل روزمرّه زندگى ماست . چگونه مى توان باور كرد كه مثلا تصوير يك خروس يا طاووس به عكّاس يا نقّاش نياز دارد، ولى خود خروس و طاووس به خالق و طرّاح نياز نداشته باشد؟! چگونه عقل را قانع كنيم كه يك دوربين عكّاسى سازنده دارد، لكن چشم انسان سازنده با شعورى ندارد؟ در صورتى كه عكس بردارىِ چشم به مراتب مهم تر از عكس بردارى دوربين است ، زيرا دوربين هر چند بار كه عكس گرفت بايد فيلم آن را عوض كنيم ، ولى چشم دائما در حال عكس بردارى است . چگونه عقل قبول كند دستگاه پالايش نفت ، سازنده داشته باشد، امّا دستگاه گوارش انسان ، سازنده نداشته باشد؟ چگونه بپذيريم كه نظم در رفتار يك فرد، دليل بر وجود شعور در اوست ، ولى نظم در جهان هستى ، دليل بر وجود شعور در خالق آن نباشد؟
كوتاه سخن اين كه اگر يكى از نشانه هاى بهترين جهان بينى آن است كه با پذيرفتن عقل تواءم باشد، عقل ما در برخورد با نظم و حساب دقيق ، براى جهانِ هستى ، قدرت با شعورى را مى پذيرد و مطالعه در هستى ما را به سوى يك بينش الهى سوق مى دهد.
فطرت
از هر انسانى ، در هر زمان و مكانى بپرسيم كه شما در جهانِ هستى چه احساسى داريد؟ آيا احساس مى كنيد مستقل هستيد يا در خود احساس وابستگى داريد؟ كسى نيست كه بگويد: من احساس مى كنم در اين جهان ، مستقل هستم ، همه و همه در خود اين احساس وابستگى را دارند، لكن اين احساسِ صادقانه دو گونه اشباع مى شود: اشباع صادق و اشباع كاذب .
نظير طفلى كه احساس گرسنگى مى كند؛ اين احساسِ صادق ، گاهى با مكيدن سينه پرشيرِ مادر صادقانه اشباع مى شود و گاهى با مكيدن پستانك خشك ، به صورت كاذب اشباع مى شود. در انسان هم اصل احساس وابستگى ، يك واقعيّت و حقيقتى است لكن وابسته به چه چيزى ؟
1- به قدرت خدا؟
2- به قدرت طبيعت ؟
خود طبيعت هم وابسته به صدها شرط است ، پس بايد به قدرتى وابسته باشيم كه او ديگر همچون ما وابسته نباشد.
كار انبيا
كار انبيا اين است كه نگذارند احساسات لطيف انسان ها به طور كاذب اشباع شود، نظير كار مادر و سرپرستى كه نمى گذارد طفل ، به خاطر گرسنگى از هر غذايى استفاده كند. نگاهى به تاريخ نشان مى دهد كه افرادى كه تحت رهبرى انبيا قرار نگرفته اند به چه خرافاتى گرفتار شده اند.
آيا بندگى خدا، مخالف آزادى انسان ها نيست ؟
گاهى تصوّر مى شود كه اگر انبيا و مذاهب آسمانى ، ما را به عبادت خدا دعوت مى كنند، اين با آزادى انسان مخالف است ، امّا بايد توجّه داشت كه انسان به صورتى آفريده شده كه نمى تواند بدون عشق و پرستش و انس و اميد زندگى كند، احساس علاقه و پرستش در او نهفته است و اگر اين احساس با رهبرى انبيا هدايت نشود از پرستش بت ها و اجرام آسمانى و يا پرستش انسان ها و طاغوت ها سر در مى آورد.
بنابراين ، عبوديّت و بندگى خدا يك اشباع صادقى است كه جلوى اشباع هاى كاذب را مى گيرد و مسير عشق و پرستش را از انحراف نجات مى دهد.
خلاصه اين كه جهان بينى الهى و ايمان به خدا ريشه فطرى دارد. يعنى در همه انسان ها نوعى احساس وابستگى به قدرتى بى نهايت موجود است ، گرچه گاهى در تشخيص آن قدرت بى نهايت - كه آيا قدرت الهى است يا قدرت طبيعى - دچار لغزش مى شوند.
امّا به هر حال ، اصل احساس وابستگى هست ، بنابراين توحيد كه تمام جهان هستى را به قدرتى بى نهايت و با شعور وابسته مى داند، با فطرت انسانى كه خود را وابسته مى داند هماهنگ است .
راه هاى خداشناسى
خداشناسى از راه نظم و هماهنگى
بهترين و ساده ترين دليل توحيد، نظم و هماهنگى عجيبى است كه بر موجودات جهان حاكم است . اين دليل به عنوان برهان نظم ناميده مى شود. برهان نظم داراى امتيازاتى است ، از جمله :
1- برهانى قرآن است . آيات قرآن نيز همواره ما را به شناخت شگفتى هاى طبيعت و تفكّر و تاءمّل در آيات عظمت خداوند دعوت كرده است .
2- عشق آفرين است . وقتى انسان الطاف و نعمت هاى خداوند را مى شناسد، عشق و محبّت او به خداوند بيشتر مى شود.
3- شيرين است . انسان وقتى كه ارتباط هستى را درك مى كند لذّت مى برد.
4- پوياست . هرچه علم پيشرفت مى كند، ارتباطاتى كه بين موجودات هستى است بيشتر كشف مى شود.
5 - براى همه قابل فهم ودرك است ونيازى به داشتن اطلاعات فلسفى ندارد.
روشن است كه وجود هماهنگى ميان اجزاى يك ساختمان ، مقاله هاى يك كتاب وسطرهاى يك نامه بهترين دليل بر يكى بودن سازنده ونويسنده آن است .
اگر سه نفر نقّاش در كنار هم مشغول كشيدن تصوير يك خروس شوند، يكى سر خروس ، ديگرى شكم آن و سوّمى پايش را بكشد، بعد ما اين سه ورقه را از سه نقّاش بگيريم و به هم پيوند دهيم ، هرگز نقش سر و شكم و پا كه از سه نقّاش است با يكديگر هماهنگ نخواهد بود.
آرى ، وجود هماهنگى ، توازن ، تناسب و زمان بندى بسيار دقيق در آفرينش ، بهترين و ساده ترين دليل يكتايى اوست .
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: در هر نفسى كه انسان مى كشد هزاران نعمت موجود است . شما هنگامى مى توانيد نفس بكشيد كه برگ درختان مسئوليّت خود را انجام دهند و آب اقيانوس ها تميز باشد؛ تميز بودن آب اقيانوس ها به پاكسازى آنها از مردارهاى دريايى بستگى دارد و اين نهنگ ها هستند كه در دريا اين مسئوليّت مهم را انجام مى دهند، پس در نفس كشيدن ما برگ ها و هر نهنگ ها و… مشاركت دارند.
هماهنگى در هستى
در نظام هستى ، ضعف ها با قدرت ها، حمله ها با دفاع ها وخشونت ها با عاطفه ها چنان به هم آميخته اند كه انسان را مبهوت مى كند و در مجموع ، نظام هماهنگى را به وجود آورده است .
آيا تاكنون انديشيده ايد كه :
چگونه ضعف نوزاد با قدرت و حمايت والدين او جبران مى شود؟!
چگونه پرتاب سنگ هاى بزرگ آسمانى با استقامت فضاى ضخيمى كه در اطراف زمين است جبران و مشتعل مى شود؟
چگونه انسان كه گاز كربن پس مى دهد، با عكس العمل گياه كه گاز كربن را مى گيرد و اكسيژن پس مى دهد، هماهنگ و متناسب عمل مى كند؟
چگونه خشونت و قاطعيّت مرد با مهر و عاطفه زن كه - با هم زندگى مى كنند و يكديگر را تعديل مى كنند - هماهنگ است ؟ شما دادوستدهاى قهرى و طبيعى را كه در آفرينش نهفته است ، مطالعه كنيد تا دريابيد كه چگونه تناسب و هماهنگى دقيقى در آنها به چشم مى خورد.
اگر زمين سفت وسخت بود، براى كشاورزى وحفر چاه وساختمان سازى و براى دفن اموات وموادّ زايد چه مى كرديم ؟ اگر سست وشل بود، چه مى كرديم ؟!
هماهنگى درون و بيرون
چگونه بين معده در درون انسان و خوراكى ها در بيرون ، هماهنگى و تناسب وجود دارد. انسان تشنه مى شود، در بيرون آب وجود دارد. تمايلات جنسى دارد، براى او همسر وجود دارد.
فطرت و روح انسان در جستجوى بى نهايت است ، چيزهاى محدود او را سير نمى كند. چون از درون ميل به كمال دارد، پس در بيرون نيز بايد كمال مطلق وجود داشته باشد و آن خداست . در درون چون عاشقيم ، در بيرون نيز بايد معشوقى وجود داشته باشد. معشوق واقعى انسان كيست ؟ معشوق هاى غير واقعى مانند ظرف هاى يكبار مصرف هستند. حضرت ابراهيم عليه السلام به خورشيد پرستان فرمود: (انّى لا احبّ الافلين )(90) من آنچه را كه رفتنى است دوست ندارم .
نشانه هاى خدا
قرآن در آيات بسيارى عبارت ((و من آياته )) را تكرار مى كند. تا بدين وسيله به ما اعلام نمايد كه اين همه نظم و هماهنگى ، هرگز نمى تواند تصادفى به وجود آيد. اكنون به ذكر برخى از نشانه هاى الهى در طبيعت و در وجود خود مى پردازيم . بديهى است كه اين نشانه ها ما را به وجود خداوند متعال رهنمون مى گردد. (سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم انّه الحقّ)(91)
نشانه هاى خدا در طبيعت
آيا هيچ گاه در مورد كوه ها فكر كرده ايم ؟ كوه ها، آب برف و باران را در خود ذخيره مى كنند، زلزله را مهار مى نمايند، طوفان هاى تند را مهار مى كنند. كوه در لطافت هوا نقش دارد، سنگش براى ساختمان و معادنش براى رفع نيازهاى بشر استفاده مى شود.
خورشيد به زمين نور مى رساند و اقيانوس بخار آب را به بالا مى فرستد، سپس جاذبه زمين آن را پائين مى كشد و باران مى بارد.
ريشه درختان ، موادّ غذايى را جذب نموده ، به برگ ها مى رساند، برگ نيز نور خورشيد را جذب نموده ، به ريشه مى رساند. آيا اين هماهنگى ها دليلى بر حكومت يك قدرت بى نهايت و مدبّر نيست ؟
نشانه هاى خدا در آفرينش حيوانات
بين كف پاى شتر و صحراهاى پر از ريگ و خار كه شتر در آن جا زندگى مى كند، تناسب وجود دارد. از آنجا كه شتر حيوان باربرى است ، داراى گردنى بلند و قوى است كه همانند يك اهرم عمل مى كند. اردك نيز چون مى خواهد در آب شنا كند، پر و بالش چرب است تا آب به پوست بدنش نرسد.
نشانه هاى خدا در وجود انسان
چشم .
قرآن مى فرمايد: (الم نجعل له عينين )(92) آيا ما دو چشم به انسان نداديم ؟ اگر در ساختمان چشم خود دقّت كنيد، به اين نتيجه مى رسيد كه حتّى پيشرفته ترين دوربين ها با آن قابل مقايسه نيست . دوربين هاى پيشرفته سنگين هستند و چشم بسيار سبك . دوربين ها مرتّب بايد فيلمشان تعويض شود و چشم نيازى به تعويض فيلم ندارد. دوربين ها بايد تنظيم شوند و چشم به صورت خودكار تنظيم مى گردد.
خداوند براى چشم شش نوع وسيله حفاظت قرار داده است ، محافظى در داخل چشم به نام اشك ، از آنجا كه چشم از پيه ، ساخته شده و نگهدارى پيه با آب شور ممكن است ، اشك چشم نيز شور است . محافظ ديگر مژه است ، محافظ سوّم پلك ها هستند. محافظ چهارم ابروها و محافظ پنجم خطوط پيشانى است كه از ورود عرق به چشم جلوگيرى مى كند.
آخرين محافظ، بينى و استخوان هاى اطراف چشم هستند كه چشم را در درون خود چون صدفى قرار داده ، از آن حفاظت مى كنند.
چگونه ساختمان دستگاه عكس بردارى چشم با نور هماهنگ است و عدسى چشم در برابر نور بيشتر به طور خودكار، تنگ و در نور كمتر باز مى شود و پلك ها و ابروهاى سياه و زيبا نور را تعديل مى كند و به دستگاه مى رساند؟
چگونه چشم با آب شور و دهان با آب شيرين مخلوط و مزه آب ها با ساختمان دهان و چشم تطبيق مى كند.
زبان .
عضو كوچكى كه وظايف بزرگى به عهده دارد. هم در چشيدن مزه و طعم غذا و هم در بلعيدن آن ، انسان را كمك مى كند و بالاتر از همه نقش آن در سخن گفتن است كه با گردش دقيق خود، حروف و صداهاى مختلف را ايجاد كرده و با سرعت مناسب ، كلمات و جملات را ادا مى كند.
لب ها.
قرآن مى فرمايد: اى انسان ! ما به تو يك جفت لب داديم . بين دو لب ، دهان قرار دارد و ما انسان ها از طريق دهان مى مكيم ، مى آشاميم و مى خوريم . نفس مى كشيم ، گازگربنيك خارج مى كنيم و حرف مى زنيم . راستى اگر طرّاحى اين همه كار با كارشناسان ما بود چه مى كردند؟! شايد سر ما را پر از سوراخ و دودكش مى كردند تا بتوانيم كارهاى مذكور را انجام دهيم !
بينى .
بينى در يك نفس كشيدن سه كار مى كند؛ غبار هوا را مى گيرد، هواى سرد را گرم هواى خشك را مرطوب مى كند، در غير اين صورت ريه آزرده مى گرديد.
گوش .
هماهنگى موجود بين گوش و امواج نشانگر آن است كه خالق گوش و امواج يكى است . چين وچروك گوش ما را در شناخت جهت صدا يارى مى دهد.
شير مادر.
خالق كودك و خالق شير در سينه مادر يكى است ، چون به تناسب پيدا شدن نوزاد شير هم در پستان مادر به وجود مى آيد.
جايگاه و منبع شير، روى سينه مادر و زير دو چشم مادر قرار دارد. نوزاد با دو دست مادر، حمايت مى شود، كودك بر روى قلب مادر قرار مى گيرد و با آهنگ قلب مادر كه مدّتى نيز در رحم او با آن ماءنوس بوده ، شير مى مكد.
شير مادر از توليد به مصرف است ، بدون هيچ گونه سر شيشه و قيف و صافى ، استفاده مى شود، به گرم كردن و سرد كردن نياز ندارد و تمام ويتامين هاى مورد نياز كودك در آن ذخيره شده است .
و بالا خره ، چنانچه در بدن انسان فقط استخوان رشد مى كرد، ولى عضلات رشد نمى كردند، چه پيش مى آمد. اگر سر انسان بزرگ مى شد ولى گردن او رشد نمى كرد چه مى شد؟! اگر چانه ثابت بود و سر متحرك ، آيا غذا خوردن و صحبت كردن براحتى الا ن ميسّر بود؟ اگر آب دهان زياد توليد مى شد، مرتّب چكّه مى كرد و اگر توليد آن كم مى شد، به تاءمين آب دهان نياز داشتيم .
آرى ، هستى و نظم حاكم بر آن نشانه روشنى بر وجود خدا و يكتايى اوست . البتّه همان گونه كه تفكّر در هستى و عجايب خلقت خويش ، هر انسان با انصافى را به وجود خدا رهنمون مى گردد، ذكر و ياد نعمت هاى بى شمار الهى نيز انسان را عاشق خدا مى كند و اين سخن خداست به حضرت موسى عليه السلام كه فرمود: مردم را عاشق من كن ، موسى عليه السلام پرسيد: چگونه ؟ فرمود: نعمت هاى مرا براى آنها بازگو كن .
گاهى نبودن برخى نعمت ها نعمتى به حساب مى آيد، مثلا اگر نوزاد از نعمت عقل برخوردار بود، هنگامى كه مادر براى نظافت او قنداقه اش را باز مى كرد، نوزاد خجالت مى كشيد.
گاهى تلخى ها عامل رشد وهوشيارى است ، بعضى اوقات ، داغ شدن زيرپاى انسان موجب مى گردد كه او حركت كند و الاّ سر جاى خود مى ماند. البتّه علم ما نسبت به جهل ما همچون قطره اى در درياست ، زيرا در جهان ميليون ها اسرار شگفت وجود دارد كه هنوز علم انسان به آنها نرسيده و حقايق آن راكشف نكرده است .
روزى جوانى كه با خواندن چند كلمه درس مغرور شده بود، به من گفت : چرا نماز صبح دو ركعت است ؟ گفتم : نمى دانم ، حتماً دليلى دارد ولى لازم نيست دليل تمام دستورات خدا براى ما - آن هم همين امروز - روشن باشد. اساساً گاهى دستور فقط جنبه تعبّدى و اطاعت دارد و براى اين است كه ما تسليم حقّ باشيم . مثلاً قرآن مى فرمايد: ماءموران جهنّم نوزده نفرند، سپس مى فرمايد: انتخاب اين عدد تنها براى آن است كه ببينيم چه كسى اعتراض مى كند كه چرا لااقل بيست نفر نيستند.(93) يا در جاى ديگر قرآن مى خوانيم : قبله مسلمانان عوض شد تا ببينيم چه افرادى در جابه جا شدن قبله دنباله رو پيامبرند و چه كسانى بهانه جويى مى كنند و نق مى زنند. (و ما جَعَلنا القِبلَة الّتى كُنتَ علَيها الاّ لِنَعلم مَن يتّبع الرّسول مِمَّن يَنقَلب على عَقِبيْه )(94)
مگر در قرآن نيامده كه فرمان ذبح اسماعيل به پدرش حضرت ابراهيم داده شد، تا ببينيم كه در راه ما چقدر فداكارى مى كند؟(95)
سپس به آن جوان گفتم : همان گونه كه در عالم مادّه يك سرى فورمول هايى است كه اگر در آنها دقّت نشود، نتيجه مطلوب گرفته نمى شود، در عالم معنويّات نيز ممكن است براى رشد وسعادت ابدى ما فرمول هايى وجود داشته باشد كه اگر آنها را مراعات نكنيم به نتيجه نمى رسيم .
اگر به شما گفتند: در فاصله صد قدمى گنج است ، شما اگر صد وده قدم برويد، هر چه هم زمين را بشكافيد چيزى پيدا نمى كنيد، بايد مراعات همان مقدار بشود كه به ما دستور داده شده است .
در شماره گيرى تلفن ، اگر يك شماره كم و زياد شود، با آن محلّ يا شهرى كه منظور شماست تماس برقرار نمى شود. كليد درِ منزل ، يا سويچ ماشين ، اگر يك دندانه آن كم و زياد يا ناقص باشد، در باز نمى شود و ماشين روشن نمى گردد.
ما نيز جز از راه تسليم در برابر وحى ، نمى توانيم به همه كمالات برسيم .
هماهنگى نظام تكوين و تشريع
علاوه بر وجود هماهنگى ميان موجودات ، در نظام آفرينش ، نظام تشريع و قانونگذارى الهى نيز شاهدِ هماهنگى هستيم :
1- نظام تكوين به بهترين وجه آفريده شده است .
(الذى احسن كل شى خلقه )(96)
نظام تشريع (قرآن ) نيز به بهترين وجه تدوين شده است :
(اللّه نزّل احسن الحديث كتاباً متشابهاً مثانى )(97)
2- در نظام تكوين دستور به تفكّر داده شده است :
(او لم يتفكّروا فى انفسهم )(98)، (او لم ينظروا فى ملكوت السموات والارض )(99)
در نظام تشريع (قرآن ) دستور به تفكّر و تدبّر وارد شده است :
(افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها)(100)
3- در نظام تكوين هيچ عيب و نقصى نيست : (الّذى خلق سبع سموات طباقاً ما ترى فى خلق الرّحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور)(101)
در نظام تشريع (قرآن ) نيز هيچ نقص و اختلافى نيست :
(و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً)(102)
4- سرچشمه نظام تكوين ، بركت و عظمت الهى است :
(تبارك الذى جعل فى السماء بروجاً و جعل فيها سراجاً و قمراً منيراً)(103)
(و تبارك الذى له ملك السموات و الارض )(104)
سرچشمه نظام تشريع نيز بركت و عظمت الهى است : (تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً)(105)
جبران كمبودها در آفرينش
يكى از راه هاى خداشناسى ، دقّت در اين مطلب است كه خداوند چگونه كمبودها را جبران مى كند.
مثلاً وقتى كه بدن انسان زخم مى شود و خون از آن خارج مى گردد، خداوند بدن را به گونه اى آفريده كه با خوردن آب و غذا، خون سازى مى كند، استخوان شكسته را ترميم و بدن ضعيف شده در اثر بيمارى را تقويت مى نمايد.
باران ، آلودگى ها وگرد وغبارها را مى زدايد وهوا را با صفا ولطيف مى سازد.
آب هاى آلوده وكثيف به زمين فرو مى رود وخاك همانند اسيدى كه پشم را مى سوزاند، ميكروب ها را از بين مى برد ومجدّداً از زمين آب زلال مى جوشد.
برگ درختان ، اكسيژن مصرف شده توسّط انسان ها وحيوانات را جايگزين مى كند.
ضعف كودك ، با حمايت و محبّت مادر جبران مى شود. مصيبت ها با فراموشى ، سبك و قابل تحمّل مى شود.
خداشناسى از راه فرض خلاف
يكى ديگر از راه هاى خداشناسى كه در قرآن يافت مى شود، فرض خلاف است . بدين معنا كه ما در اطراف خود با واقعيّت هاى زيادى مواجه هستيم ، اكنون زمان و مكانى را تصور كنيم كه اين واقعيّت ها وجود نداشته باشد، در آن صورت چه چيزى اتفاق مى افتد و ما بايد چه كنيم ؟
# حركت زمين ، به گونه اى تنظيم شده است كه شب و روز را به وجود مى آورد، حال زمانى را تصوّر كنيد كه هميشه شب باشد. در چنين وضعيّتى ما چه مى كرديم ؟ (ان جعل اللّه عليكم الليل سرمدا)(106)
# هم اكنون زمين در زير پاى انسان مانند گهواره اى آرام است ، (والارض فرشناها فنعم الماهدون )(107) فرض كنيد اگر با شدّت در حال حركت بود آيا افراد مى توانستند بر روى آن راه بروند وزندگى كنند؟ (لونشاء نخسف بهم الارض )(108)
# اكنون با حفر قنات و چاه به آب گوارا مى رسيم ، اگر آب ، به اعماق زمين فرو رود چه كسى براى ما آب فراهم خواهد ساخت ؟ (ان اصبح ماؤ كم غورا)(109)
# اكنون آب شيرين در دسترس ماست ، اگر آبها تلخ و شور شود چه مى كنيم ؟ (لو نشاء جعلناه اجاجا)(110)
# شما درختان را سبز و خرّم مى بينيد، اگر همه آنها هيزم خشك بودند چه مى شد. (لو نشاء لجعلناه حطاما)(111)
# اگر ما حافظه خود را از دست بدهيم و حتّى نشانى منزل خود را فراموش كنيم چه خواهيم كرد؟!
خداشناسى از راه مقايسه
خداوند در قرآن ، پس از بيان نمونه هايى از آفرينش الهى مى فرمايد:
(هذا خلق اللّه فارونى ماذا خلق الّذين من دونه …)(112)
اين آفريده خداست ، شما هم به من نشان دهيد كه غير خدا چه آفريده اند؟!
(قل من يُنَجّيكم من ظلمات البرّ و البحر)(113)
چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا نجات مى دهد؟
(اءمّن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوء)(114)
چه كسى افراد گرفتار و درمانده را جواب مى دهد؟
(ءاله مع اللّه …) آيا با خدا معبودى ديگر است ؟
(ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون )(115)
آيا شما دانه هاى بذر را كشت مى كنيد يا ما آن را كشت مى كنيم ؟
اى انسان ! تو از خاك چه چيزى مى توانى بيافرينى و به وجود آورى ؟! تو مى توانى از خاك خشت ، آجر و يا سراميك بسازى ، امّا خداوند از خاك صدها نوع گل ، ميوه ، درخت و برگ و… خلق مى كند. و بالاتر از همه او از خاك انسان مى آفريند. (فتبارك اللّه احسن الخالقين )(116)
خداشناسى از راه افزايش نعمت ها
خداوند براى تاءمين نيازمندى هاى انسان ، منابع متعدّدى را در اختيار او قرار داده است . با افزايش جمعيّت انسان ها، اين منابع نيز كشف شده ، گسترش مى يابند. زمانى كه جمعيّت بشر كم بود، مردم در زمستان ها خود را با هيزم گرم مى كردند و غذاى خود را نيز با آن مى پختند، وقتى كه جمعيّت بيشتر شد و انسان به جهان صنعت پاى نهاد، زغال سنگ كشف شد، سپس خداوند انسان ها را به فكر استخراج و استفاده از نفت انداخت ، بار ديگر كه جمعيّت افزايش يافت و بشر نياز بيشترى به سوخت پيدا كرد، بهره بردارى از گاز در برابر انسان قرار گرفت . و هم اكنون عالم بشرى در فكر استفاده از انرژى خورشيدى است .
اگر امروزه مردم مى خواستند همچنان از نمد - كه از پشم و كرك شتر درست مى شود - استفاده كنند، آيا اين ، براى همه مردم امكان داشت ؟ اينجاست كه موكت وفرش ماشينى پا به عرصه وجود نهاد. انسان وقتى مجرّد است ، روزى مشخّصى دارد، وقتى ازدواج مى كند وداراى فرزندانى مى گردد، روزى آنها نيز تاءمين مى شود.
نشانه هاى يكتايى خدا
1- ارسال پيامبران
يكى از دلائل وحدانيّت خدا، مطلبى است كه حضرت على عليه السلام مى فرمايد و ما را متوجّه آن كرده است : ((لَوكان لربّك شَريك لا تَتك رُسلَه ولَراءيتَ آثار مُلكه و سلطانه ))(117) اگر خداى ديگرى وجود داشت ، او هم بايد پيامبرانى بفرستد وآثار قدرتش را به ما نشان دهد.
2- بى نهايتى خدا
اگر دو خدا وجود داشته باشد و هستى داراى دو سرچشمه قدرت باشد، يا بايد هر دو محدود باشند - كه اگر چنين باشند خدا نيستند، زيرا قدرت محدود يعنى قدرتى كه در مرحله اى به نيستى مى رسد و معلوم است كه چنين قدرتى نمى تواند خدا باشد - و يا هر دو قدرت بى نهايت باشند كه اگر بى نهايت شدند ديگر دو نيستند. مثالى را از يكى از دانشمندان نقل مى كنم : اگر شما به بنّايى گفتيد: خانه اى بسازد كه بى نهايت زمين داشته باشد. قهراً يك خانه بيشتر نمى سازد چون جايى براى خانه ديگر وجود ندارد.
3- انسجام در هستى
اگر در هستى جز خداوند يكتا، خدا، يا خدايان ديگرى وجود داشت ، قطعاً نظام هستى به تباهى كشيده مى شد. (لو كان فيهما الهة الاّ اللّه لفسدتا)(118)
اقسام توحيد
1- توحيد ذاتى : يعنى براى خداوند شبيه و مانندى در ذات وجود ندارد.
2- توحيد صفاتى : يعنى صفات خدا مانند علم وقدرت وحيات ، عين ذات اوست : (قل هو اللّه احد. اللّه الصّمد. لم يلد و لم يولد. و لم يكن له كفواً احد)(119)
3- توحيد عبادى : يعنى كسى به جز خداوند، شايسته پرستش نيست :
(وما ارسلنا من قبلك من رسول الاّ نوحى اليه انّه لااله الاّاءنا فاعبدون )(120)
4- توحيد افعالى : يعنى تمام كارها در جهان هستى به اذن خداوند صورت مى گيرد. اين قسم از توحيد بر دو قسم است :
الف : توحيد خلاّقيّت : يعنى آفريننده همه موجودات خداوند است :
(يا ايّها الناس اذكروا نعمة اللّه عليكم هل من خالق غير الله )(121)
(ذلكم اللّه ربّكم لااله الاّ هو خالق كل شى )(122)
ب : توحيد ربوبى : يعنى اداره و تدبير جهان خلقت با خداوند است :
(قل اءغير اللّه اءبغى ربّاً و هو ربّ كلّ شى )(123)
(قل من يرزقكم من السماء و الارض و من يدبّر الامر فسيقولون الله )(124)
توصيف خداوند
1- خداوند بى همتاست : (ليس كمثله شى و هو السميع البصير)(125)
2- خداوند بى نياز مطلق است و همه به او نيازمندند:
(يا ايها الناس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد)(126)
3- خداوند با چشم ظاهر ديده نمى شود: (لاتدركه الابصار )(127)
4- خداوند به همه چيز آگاه است : (ان اللّه بكل شى ء عليم )(128)
5 - خداوند بر همه چيز قدرت دارد:
(تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى ء قدير)(129)
6- خداوند در همه جا هست : (فاينما تولّوا فثمّ وجه الله )(130)
7- خداوند از خاطرات ذهنى همه آگاه است :
(و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه )(131)
8 - خداوند از رگ گردن ، به انسان نزديك تر است :
(ونحن اقرب اليه من حبل الوريد)(132)
9- خداوند قائم به ذات خويش است : (اللّه لا اله الاّ هو الحى القيوم )(133)
10- خداوند را خواب سبك وسنگين نمى گيرد: (لاتاءخذه سنة ولانوم )(134)
11- خداوند خالق تمام جهان هستى است : (لا اله الاّ هو خالق كل شى )(135)
12- او مالك تمام هستى است : (للّه ملك السموات والارض وما فيهنّ)(136)
13- تربيت و پرورش همه موجودات به دست اوست :
(فللّه الحمد ربّ السموات و ربّ الارض ربّ العالمين )(137)
14- حيات و مرگ به دست اوست : (واللّه يميت ويحيى )(138)
15- تمام نظام هستى در برابر او تسليم است :
(و له اسلم من فى السموات و الارض طوعاً او كرهاً و اليه يرجعون )(139)
16- او شريك و همتايى ندارد: (لم يتّخذ ولداً و لم يكن له شريك …)(140)
17- همه موجودات به او نيازمندند: (يسئله من فى السموات و الارض )(141)
18- عزّت و ذلّت به دست اوست :
(قل اللهم مالك الملك تؤ تى الملك من تشاء وتنزع الملك ممّن تشاء وتعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير)(142)
20- روزى همه موجودات به دست اوست :
(ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين )(143)
(و ما من دابة فى الارض الا على اللّه رزقها)(144)
الگوى توحيد
روش قرآن اين است كه علاوه بر امر و نهى و دادن طرح ، براى هر برنامه اى الگو و مدل هم معرفى مى كند كه اين خود تحت عنوان ((الگوها در قرآن )) موضوع يك بحث جالب است ، قرآن مى فرمايد: زن فرعون ، الگوى مؤ منان است ، زيرا در لابلاى عوامل جذب كننده و گول زننده خط خود را گم نكرد و ناز و نعمت و مال و مقام دربار فرعون هم در اراده او اثر نگذاشت و به قدرى در مراتب ايمان رشد كرده ، بالا آمد كه از خدا نجات خود را درخواست كرد.(145)
و نيز در قرآن مى خوانيم : الگو و مدل كافران ، زن حضرت نوح است كه عناد و لجاجت و هوا و هوس ، مانع هدايت پذيرى او شد(146) تا آنجا كه در خانه وحى و تحت سرپرستى دائمى پيامبرى همچون نوح ، همچنان در راه خود باقى ماند.
قرآن درباره حضرت ابراهيم عليه السلام نيز مى فرمايد: (انّى جاعلك للناس اماما)(147) در اينجا به سراغ تاريخ حضرت ابراهيم مى رويم و فهرستى از كارهاى او را برمى شمريم تا قهرمان بودن او در توحيد روشن شود.
حضرت ابراهيم همواره تسليم خدا بود؛ هيچ مانعى جلوى راه او را نمى گرفت و در همه آزمايش هاى الهى قبول شد.(148)
1- پس از حدود صد سال انتظار كه خداوند به ابراهيم فرزندى عطا فرمود، به او فرمان داد تا نوجوان خود اسماعيل را ذبح كند. او بى چون و چرا تسليم شد و وظيفه را بر غريزه مقدّم داشت ، پا بر نفس خود گذاشت و اسماعيل را خواباند و كارد را بر گردن او گذاشت كه فرمان آمد: دست نگه دار كه فرمان ما يك آزمايش بود.(149) آرى ، او در كوبيدن بت درون پيروز شد.
2- ابراهيم عليه السلام با محاجّه و استدلال ، دماغ نمرود را به خاك ماليد.(150) و طاغوت زمان خود را درهم كوبيد.
3- در برابر بت پرستان ، با شكستنِ بت هاى بزرگ و كوچك ، فطرت خفته آنان را بيدار كرد.
4- با بستگان نزديك خود به خاطر خدا قطع رابطه كرد.(151)
5 - از زن و كودك شيرخوار خود در راه عزت دين خدا گذشت .(152)
6- از جان خود - به هنگامى كه او را در آتش افكندند - دست شست .(153)
علل انحراف از توحيد
مسائلى مى تواند انسان را از خط خدا و مدار توحيد بيرون كند از جمله :
1- ترس از طاغوت : يكى از عوامل انحراف ، ترس از طاغوت است . قرآن مى فرمايد: فرعون به مردم اعلام مى كرد: هركه غير از من خدايى و قدرتى را قبول كند او را به زندان مى اندازم .(154) مردم هم از ترس ، به بندگى او تن داده بودند.
2- تعصّب بى جا: گاهى عشق و علاقه به چيزى ، سبب مى شود كه انسان خدا را ناديده بگيرد و به چيزى يا انسانى كه مورد علاقه اوست روآورد و آن را محور كار و مهر و غضب خود قرار دهد. قرآن مى فرمايد: يهوديان ، احبار و راهبان خود را ولىّ و سرپرست خود قرار داده بودند و خدا را كنار مى گذاشتند و هر چه اين عالم نماها حلال خدا را حرام يا حرام او را حلال مى كردند، يهوديان به خاطر علاقه و عشقى كه به آنان داشتند از آنها پيروى مى كردند.(155)
3- اميد نابجا: گاهى تكيه به غيرخدا، به اميد كمك جويى و يا عزّت طلبى از ديگران است . قرآن در اين زمينه مى فرمايد: گروهى به سراغ غير خدا مى روند. تا شايد يارى شوند.(156) ودر آيه ديگر مى فرمايد: براى اينكه سبب عزّت آنها شوند!(157)
آثار ايمان به خدا
# ايمان به خالق هستى ، در جامعه اسلامى ، برابرى و برادرى ايجاد مى كند.
# ايمان به خداى يكتا، تمامى امتيازات پوشالى را در هم مى ريزد، همه انسان ها را بنده يك خدا و همه را در برابر قانون يكسان مى داند.
# با ياد خدا و حاكميّت قانون الهى بر دلها، مصالح جامعه در اولويّت قرار مى گيرد. فدا كردن مصالح فردى به خاطر جامعه ، زمانى مى تواند منطقى باشد كه انسان باور كند اين فدا شدن ها به هدر نمى رود و خداوند جبران مى كند و اين باور در سايه ايمان به خدا به دست مى آيد.
# ايمان به خدا همبستگى ملّت ها را به دنبال دارد. بهترين وسيله همبستگى ملّت ها، ايمان به خداست ، همان گونه كه بهترين اهرم فشار بر طاغوت ها ايمان و توحيد است .
كسى كه به خدا ايمان دارد:
# احساس عشق ودلگرمى مى كند. كسى كه مى داند تمام كارهاى او زير نظر است وهيچ عملى نابود نمى شود وخريدار تلاش او خداست ، آن هم با قيمت بهشت و رضوان الهى ، و حتّى گاهى بدون تلاش او وتنها به خاطر حسن نيّت ، به او اجر و پاداش مرحمت مى كند؛ چنين شخصى با عشق و دلگرمى زندگى مى كند.
# همه كارهايش را براى خدا انجام مى دهد و در فكر خودنمايى و رياكارى نيست . از حيله و حُقّه بازى دورى مى كند. زيرا كسى كه خود را در محضر خدا و خدا را شاهد اعمال خود مى داند، نمى تواند اهل مكر و حيله باشد.
# عزّتمند است . كسى كه بندگى او را پذيرفته ، در برابر هيچ قدرت و مقامى جز خدا تسليم نمى شود و همه را بندگانى همچون خود مى داند. لذا از احدى جز خدا نمى ترسد. (و لا يخشون احداً الاّ اللّه )(158)
# به همه انسان ها به عنوان آفريده هاى خدا به يك چشم مى نگرد. على عليه السلام در تقسيم بيت المال بين عرب و عجم فرقى نمى گذاشت و در پاسخ فردى كه پرسيد: چرا فرقى نمى گذاريد؟ فرمود: خداى همه آنها يكى است .
# عدالت و حقوق ديگران را مراعات مى كند. انسان موحّد، به هياهوهاى ديگران توجّهى ندارد و فقط به وظيفه شرعى خود عمل مى كند
# ترس از فقر او را به كارهاى ناشايسته سوق نمى دهد. كسى كه به خدا ايمان دارد او را رازق خود، همسر و فرزندان خود مى داند، بنابراين ، از ازدواج به خاطر ترس از فقر، فرار نمى كند. (ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله )(159) وفرزندان خود را از ترس فقر رها نمى كند ويا نمى كشد. (نحن نرزقهم وايّاكم )(160)
# هرگز زيانكار نيست . چون در برابر كار فانى خود، بهايى پايدار و جاودان مى گيرد. و به جاى هر نوع تكيه گاهى تنها به او تكيه مى كند. لذا از آرامش خاصى برخوردار است .
اكنون عوامل دلهره و اضطراب را بيان مى كنيم تا روشن شود كه ايمان به خدا چگونه به انسان آرامش مى دهد.
عوامل دلهره
1- گاهى دلهره و نگرانى انسان از ترس سوء سابقه و لغزش هاى قبلى است كه توبه و ياد خداى بخشنده و مهربان ، اين دلهره را به آرامش تبديل مى كند؛ زيرا او گناهان را مى بخشد و توبه را مى پذيرد.
2- گاهى ريشه دلهره ونگرانى ، احساس تنهايى است كه ايمان به خدا اين دلهره را به آرامش تبديل مى كند. شخص با ايمان مى گويد: خدا، هم انيس است وهم مونس ، حرفم را مى شنود، كارم را مى بيند و به من مهربان است .
3- گاهى نگرانى ودلهره انسان به خاطر ضعف است كه ايمان به قدرت بى نهايت و توكّل بر خدا و امدادهاى او، اين نگرانى را جبران مى كند.
4- گاهى اضطراب به خاطر احساس پوچى و بى هدفى است ، امّا ايمان به خداى حكيمى كه در اين عالم ، هر چيزى را طبق حكمت و براى هدفى خاصّ آفريده ، اين اضطراب را هم برطرف مى كند.
5 - گاهى دلهره و ناراحتّى ، به خاطر آن است كه انسان موفّق نشده همه را راضى كند و ناراحت است كه چرا فلان شخص يا فلان گروه را از خود رنجانيدم و يا من كه اين همه زحمت كشيدم ، چرا مردم قدردانى نمى كنند؟ ولى توجّه به اين كه فقط بايد خدا را راضى كنيم و عزت و ذلت تنها به دست او است ، اين نگرانى را نيز از بين مى برد.
6- گاهى تلاش ها وتبليغات سوء ديگران ، انسان را نگران مى كند. ايمان به وعده هاى الهى مبنى بر پيروزى حقّ بر باطل برطرف كننده اين نگرانى است .
7- گاهى متلك و استهزاى ديگران ، موجب نگرانى انسان مى گردد، ولى ايمان به خداوند - كه به رسولش مى فرمايد: ما تو را از استهزاى ديگران حفظ مى كنيم - اين نگرانى را نيز برطرف مى كند. (انّا كفيناك المستهزئين )(161)
بنابراين ، اگر در قرآن مى خوانيم : (اءلا بِذكر اللّه تَطمئنّ القلوب )(162) آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرام مى شود. اين يك واقعيّتى است .
آثار بى ايمانى
كسى كه به خداى حكيم ايمان ندارد، انسانى است كه :
1- خود را بى اصالت ، بى هدف و تنها مى بيند و هدفش فقط رفاه و زندگى مادّى است مانند يك حيوان .
2- حركت خود را يك حركت جبرى مى داند، نه تكاملى .
3- آينده خود را پس از مرگ ، نابودى مى داند چون به زندگى بعد از مرگ و بقاى روح عقيده ندارد.
4- راهنماى او در زندگى ، يا طاغوت هاى بيرونى است و يا هوس هاى درونى !
5 - برنامه زندگى او مملوّ از انواع ترديدها، محدوديّت ها، نقص ها و اشتباهات است .
6- در تفسير هستى گيج است ؛ چون نمى داند چرا آمده ؟ و چرا مى رود؟ و هدفش از زندگى چيست ؟ تمام فكرش اين است كه چگونه زندگى كند، نه اين كه براى چه زندگى كند.
ايمان هاى مورد انتقاد
در قرآن ، از چند نوع ايمان و گرايش ، انتقاد شده است :
1- گرايش هاى موسمى و فصلى . بعضى انسان ها فقط وقتى كه احساس خطر كردند و كشتى خود را در آستانه غرق شدن ديدند فرياد ((يا اللّه )) سر مى دهند. ولى همين كه از مشكل رهايى پيدا كردند و كشتى خود را در ساحل ديدند مجدّدا به سراغ غير خدا رفته ، شرك مى ورزند. در قرآن مى خوانيم : (فإ ذا ركبوا فى الفُلك دعوا اللّه مُخلصين له الدّين فلما نجّاهم الى البرّ إ ذا هم يشركون )(163)
2- گرايش هاى تقليدى . ايمان برخى به خدا، به خاطر تقليد از نياكان است بدون هيچ دليل و برهان منطقى ؛ همچون ايمان بت پرستان كه در جواب انبيا مى گفتند: ما اين عقيده به بت ها را از نياكان خود گرفته ايم . قرآن در اين باره مى فرمايد: (قالوا بل وَجدنا آباءَنا كذلك يفعلون )(164)
3- ايمان سطحى . ايمان برخى انسان ها، سطحى است و در روح و روان و دل آنان نفوذ نكرده است . قرآن مى فرمايد: (قالت الا عراب امنّا قل لم تؤ منوا و لكن قولوا اءسلمنا و لمّا يدخُل الا يمانُ فى قلوبكم )(165) گروهى از اعراب نزد پيامبر آمدند و گفتند: ما ايمان آورده ايم . خداوند به پيامبر فرمود: به اينها بگو: ايمان شما هنوز در قلبتان اثر نكرده است . و شما تنها اظهار ايمان مى كنيد. همانند چاهى كه از درون نمى جوشد، بلكه با دست در آن آب مى ريزند.
4- ايمان بدون عمل . با اينكه علم دارد امّا در مقام عمل تن پروراست . در قرآن آيات زيادى در مقام انتقاد از اين افراد ديده مى شود. (احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنّا و هم لا يفتنون )(166)
5 - ايمان متزلزل . در برخى ايمان ها ترديد، دودلى و تزلزل ديده مى شود، صاحب چنين ايمانى در انتظار پيشامدهاست كه كدام طرف را انتخاب كند.
قرآن درباره چنين افرادى مى فرمايد: برخى از مردم ، خدا را به حرف و ظاهر مى پرستند، هرگاه به خير و نعمتى برسند اطمينان خاطر پيدا مى كنند و اگر به شر و فقر و آفتى برخورد نمايند از دين خدا برمى گرداند. چنين كسانى در دنيا و آخرت زيانكارند. (فان اصابه خير اطماءنّ به و ان اصابته فتنة انقلب على وجهه …)(167)
6- ايمان عاريه اى . در كتاب شريف اصول كافى بابى داريم به نام ((باب المعارين )) يعنى كسانى كه دينشان عاريه است . برخى در دنيا دين دارند ولى هنگام مرگ ، بى دين از دنيا مى روند. مانند كسى كه حج بر او واجب شود، ولى به حج نرود، و يا كسى كه زكات اموال خود را نپردازد، هنگام مرگ به او مى گويند: ((فليمت ان شاء يهوديّاً او نصرانيّا))(168) يا يهودى بمير و يا نصرانى .
پيامبر روزى وارد مسجد شد و به پنج نفر از نمازگزاران فرمود: بلند شويد و از مسجد ما خارج شويد، زيرا شما نماز مى خوانيد ولى زكات نمى دهيد.
7- ايمان تبعيضى وگزينشى . برخى ها، از اسلام و قرآن ، فقط آنچه را كه به نفع آنهاست مى پذيرند و آنچه را كه مطابق با اهداف و اميال خود نمى بينند، نمى پذيرند. (و ان يكن لهم الحقّ ياتوا عليه مذعنين )(169) چنين افرادى مى گويند: (نؤ من ببعض و نكفر ببعض )(170)
در صدر اسلام ، عدّه اى نزد پيامبر آمدند و گفتند: ما به تو ايمان مى آوريم به شرط اينكه نماز نخوانيم ، پيامبر فرمودند: دين ، بدون نماز نمى شود.
8 - ايمان تاكتيكى . تعدادى از سران يهود مدينه ، نقشه كشيدند كه يك روز صبح خدمت پيامبر اكرم برسند و ايمان بياورند و بعد از ظهرِ همان روز از اسلام دست برداشته ، مجدّداً يهودى شوند و ادّعا كنند كه اسلام بى فايده است .
آنها مى خواستند بدين وسيله اولاً از مسلمان شدن يهوديان جلوگيرى نمايند و ثانياً در ميان مسلمانان نيز شك و ترديد و تزلزل به وجود آورند كه لابد دين ما دين كاملى نيست ، چون دانشمندان و بزرگان يهودى ، صبح كه مسلمان شدند، غروب با اندكى آشنايى با اسلام از آن دست برداشتند.
خداوند از طريق وحى پيامبرش را آگاه ساخت و فرمود: به مسلمانان بگو: نه از آمدنشان خوشحال گردند و نه از رفتنشان غمناك شوند.(171)
ويژگى هاى ايمان مقبول
ايمانى مورد پذيرش وارزشمند است كه داراى ويژگى هاى زير باشد:
1- ايمان همراه با استدلال . قرآن همواره از مخالفان خود، برهان و استدلال مى خواهد و مى فرمايد: (فاءتونا بسلطان مبين )(172) اگر دليلى داريد، بر ما ارائه دهيد. طبيعى است كه يك مسلمان نيز بايد در برابر ديگران از دين خود با دليل و برهان دفاع نمايد.
2- ايمان همراه با عمل . در بسيارى از آيات قرآن هنگامى كه سخن از اهل ايمان به ميان آمده است ، بلافاصله ((و عملوا الصالحات )) نيز ذكر شده است . كه اين عبارت به معناى انجام تمامى كارهاى نيك و شايسته است . زيرا همان گونه كه كلمه ((مسجد)) به معناى يك مسجد و كلمه ((مساجد)) به معناى چند مسجد و لغت ((المساجد)) به معناى تمامى مساجد است ، كلمه ((صالح )) نيز به معناى يك عمل نيك و ((صالحات )) به معناى چند عمل نيك و ((الصالحات )) به معناى تمامى كارهاى نيك است . قرآن مى فرمايد: (آمنوا و عملوا الصالحات ) يعنى تمام كارهايشان نيك و شايسته است . بنابراين ، لازم است كه تمامى اعمال مؤ منان صالح و نيك باشد، نه فقط برخى از اعمال آنها.
3- ايمان پايدار. قرآن از مؤ منانى كه در ايمانشان پايدار هستند، تمجيد مى فرمايد و آنها را به بهشت و نعمت هاى آن بشارت مى دهد. (انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة …)(173)
4- ايمان كامل . در حديث مى خوانيم : ايمان ده درجه است . بديهى است هر مؤ منى به تناسب عمق ايمان و اعتقادش از درجاتى از ايمان برخوردار است .
شخصى از طرف امام صادق عليه السلام براى سفرى ماءموريّت يافت ، پس از برگشت ، خدمت امام رسيد و شروع كرد به انتقاد كردن از مردم آن منطقه و گفت : آنها ايمان ندارند. امام عليه السلام فرمود: ايمان ده درجه دارد، برخى داراى دو درجه اند و بعضى چهار درجه و گروهى از درجات بيشترى برخوردارند.
در حديث آمده است : اگر مى خواهيد بدانيد فردى چقدر ايمان دارد، ببينيد در برابر دريافت چه مبلغى گناه مى كند. امّا اميرمؤ منان عليه السلام مى فرمايد: به خدا قسم اگر هستى را به من دهند كه پوست جوى را از دهان مورچه اى به زور بگيرم چنين نخواهم كرد. اين مطلب بيان كننده درجه ايمان على عليه السلام است ، يعنى ايمان على عليه السلام از اهميّت هستى بيشتر است .
در دعاى مكارم الاخلاق مى خوانيم : ((الهى بلّغ بايمانى اكمل الايمان )) خدايا! ايمانم را به كامل ترين درجه برسان .
5 - ايمان خالص . ارزش اعمال و ايمان ما به ميزان اخلاص و خلوص ما بستگى دارد، هر چه خالص تر باشد، مقبوليّت بيشترى خواهد يافت . قرآن از كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ظلم نيالودند، تمجيد مى كند. (الّذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بالظلم )(174) كه مراد از ظلم در اين آيه شرك است .
6- ايمان بر اساس اختيار و آگاهى . انسان داراى اختيار است . شك و ترديد، پشيمانى ، انتقاد و تاءديب ، دليل اختيار انسان است . ايمانى ارزش دارد كه انسان بر اساس آگاهى و بدون هيچ گونه اجبارى به آن رسيده باشد. چنانكه قرآن مى فرمايد: (لا اكراه فى الدين )(175)
7- ايمان همراه با تفكّر. از ديدگاه قرآن ، ايمانى ارزشمند است كه بر اساس فكر و تعقّل در آفرينش باشد در قرآن مى خوانيم : (و يتفكّرون فى خلق السموات و الا رض ربّنا ما خَلقتَ هذا باطلا)(176) ابتدا در آفرينش زمين و آسمان فكر مى كنند و سپس مى گويند: خداوندا! اين آفرينش بيهوده نيست .
علل انحراف از خداشناسى
1- بى توجّهى به آثار وجود خدا: اگر مى گوييم انسان از شگفتى هاى ساختمان يك سلّول ، يك اتم يا يك برگ مى تواند خدا را بشناسد اين درباره كسانى است كه بخواهند بشناسند؛ امّا اگر كسى در جستجوى شناختن نباشد، هرگز با ديدن آثار، خدا را نمى شناسد. به اين مثال ها توجّه كنيد:
الف : يك جگرفروش روزى ده ها جگر را مى شكافد وبه سيخ مى كشد، امّا چه بسا مويرگ ها را نشناسد، چون در مقام شناخت مويرگ نيست .
ب : يك آئينه فروش كه موهايش نامرتّب است ، از صبح تا شب صدها بار به آئينه ها نگاه مى كند، امّا موى خود را مرتّب نمى كند، زيرا او در فكر فروش آئينه است نه اصلاح موى خويش .
از مثال هاى فوق نتيجه مى گيريم كه انسان تا نخواهد ودر مقام شناخت و بهره گيرى نباشد، نه مى شناسد ونه بهره مى گيرد. اگر افرادى آثار خدا را مى بينند و مطالعه مى كنند وباز هم ايمان نمى آورند، براى آن است كه هدفشان از مطالعه شناخت خدا نيست . اگر كسى در انديشه شناخت خدا باشد، با يك دليل او را شناخته وايمان مى آورد و چنانچه شخصى در چنين انديشه اى نباشد با هزار دليل نيز به خدا ايمان نمى آورد.
2- دوام نعمت ها: اگر نعمتى از اوّل عمر با ما بود ديگر براى ما تازگى ندارد؛ اينكه ما آثار خدا را مى بينيم و به ياد او نيستيم و قدر آن را نمى دانيم چون از اوّل زندگى در نعمت و با نعمت بوده ايم .
مثال : تا به حال خدا را به خاطر وجود انگشت شصت خود شكر نكرده ايد، چون از اوّل تولّد با شما بوده است ، امّا اگر اين انگشت براى مدّت كوتاهى بسته شود يا اصلاً بريده شود، مى بينيد كه بدون آن نمى توانيد حتّى دگمه يقه خود را ببنديد. (همين الا ن كه اين جمله ها را مى خوانيد مى توانيد آزمايش كنيد).
آرى ، دوام نعمت ها سبب غفلت ما از خدا مى شود و يكى از فلسفه هاى ناگوارى ها همين هشدارهاست . قرآن مى فرمايد: ما گاهى مردم را در تنگنا قرار مى دهيم . (لعلّهم يضّرعون )(177) تا شايد به ما توجّه و به درگاه ما تضرّع كنند.
قرآن مكرّر به مردم امر مى كند كه ياد نعمت ها و امدادهاى الهى باشيد و در دعاها مشاهده مى كنيم كه اولياى دين يك يك نعمت هاى خدا را ذكر مى كنند:
پروردگارا! تويى كه مارا از كوچكى به بزرگى ، از جهل به علم ، از كمى به زيادى ، از فقر به غنا و از مرض به سلامتى رساندى . درباره ياد خدا و نعمت هاى او قبلاً مطالبى را بيان كرديم .
3- تاءثير پذيرى از محيط: يكى از عوامل انحراف انسان از مذهب ودستورات مذهبى ، تاءثيرپذيرى از محيط است . انسان طبعاً و وجداناً از دزدى ناراحت مى شود وخيانت را بد مى داند لكن اگر در محيطى قرار گرفت كه افراد آن دزد و خائن بودند او هم با آن رفتارها خو مى گيرد.
4- فرار از مسئوليّت : گاهى بى اعتنايى به مذهب ، به خاطر فرار از مسئوليّت است ، زيرا پذيرفتن دين ، مساوى با قبول برخى قيد وبندها است و گروهى به خاطر اينكه به خيال خود آزاد باشند به مذهب بى اعتنا مى شوند، غافل از آنكه رها شدن از فرمان و اطاعت خدا، مستلزم اسارت و بندگى ديگران است . كسى كه بنده او نشد بنده همه مى شود و كسى كه فرمان او را نپذيرفت بله قربان گوى همه خواهد بود. (ومَن يُشرك باللّه فكانّما خَرّ من السماء فَتَخطفَه الطّير)(178) كسى كه در كنار خدا به سراغ غير خدا رود او را به هر سويى مى برند.
5 - دشمنى با حقّ: گروهى هم به خاطر تعصّب ، هوس ، خودخواهى و لجاجت ، با حقّ دشمنى مى ورزند و به مكتب آسمانى ، پشت پا مى زنند.
6- عدم تبليغ صحيح و نارسايى هاى تبليغى و يا معرّفى هاى باطل را نيز مى توان يكى از عوامل بى اعتنايى به خدا و مذهب دانست .
شرك
شرك يعنى : به غيرخدا تكيه كردن ، به مخلوق خدا مقام خدايى دادن .
شرك يعنى : قدرتى را در برابر قدرت خدا علَم كردن .
شرك يعنى : اطاعت بى چون و چرا از غير خدا.
شرك يعنى : گروه گرايى ، كه در راه خدا نباشد.
شرك يعنى : وابستگى به قدرت ها و ابرقدرت ها.
در لابلاى تمام داستان هاى قرآن دو مساءله زياد به چشم مى خورد:
1- زنده كردن ايمان به قدرت الهى و توجّه به الطاف و امدادهاى غيبى ، و غافل نشدن از غضب و قهر خدا.
2- كوبيدن تمام تكيه گاه هاى موهوم و خط بطلان كشيدن بر معيارهاى غلط و از بين بردن مويرگ هاى شرك .
در قرآن مى خوانيم : حضرت نوح به فرزند خود هشدار داد وبه او اخطار كرد كه همه كفّار با غضب خدا در آب غرق خواهند شد، فرزندش گفت : من تا قهر خداى تو را ببينم به كوه پناه مى برم .(179) مشاهده مى فرماييد كه منطق فرزند نوح چيست ، اوكوه وقدرت كوه را در برابر قهر خدا قرار مى دهد. اين نمونه روحيّه شرك است . اگر ما هم در برابر خدا همچون فرزند نوح كسى يا چيزى را عَلم كنيم مشركيم .
تاريخچه شرك
انسان ، موجودى است مادّى و به امور مادّى گرايش زيادى دارد. در زمان هاى قديم هنگامى كه شخصيّت بزرگى مرگش فرا مى رسيد و از ميان مردم مى رفت ، آنها به خاطر عشق و علاقه اى كه به او داشتند، مجسّمه او را ساخته ، مورد احترام و تكريم قرار مى دادند. اين احترام كم كم به پرستش تبديل گرديد .
از عوامل ديگرى كه مى توان به عنوان پديد آورنده شرك در جامعه نام برد، ترس از طاغوت ها، طمع ، تقليد و رفاقت هاست .
تنوّع شرك
شرك در طول تاريخ داراى مظاهر گوناگونى بوده است ، ديروز جامعه انسانى شاهد گونه هايى از شرك بوده ، امروز شاهد گونه هايى ديگر از آن هستيم .
شركِ ديروز خورشيد پرستى ، ماه پرستى وبت پرستى بود وشرك امروز مقام پرستى ، عنوان پرستى ، قهرمان پرستى ، پول پرستى و مدرك پرستى است . شركِ ديروز تعصّبات قومى وقوم پرستى بود و شرك امروز ناسيوناليسم و وطن پرستى است .
نمونه هاى شرك
يكى مى گويد: اكنون ديگر به نماز باران نياز نداريم ، زيرا با حفر چاه نيم عميق آب مورد نياز خود را تاءمين مى كنيم .
ديگرى مى گويد: الان ديگر زمانى نيست كه خدا قهر كند و قحطى به مردم رو آورد، زيرا كشتى هاى گندم فورى از خارج وارد مى شود.
سوّمى مى گويد: اينكه قانون شرع حسابى دارد، قبول داريم ، لكن ما نمى توانيم از قوانين دولتى يا بين المللى سرباز زنيم . گرچه حكم خدا چنين است ، لكن رضايت مردم و يا همسر را هم بايد به حساب آورد.
ما گاهى به فرمان خدا عمل مى كنيم و گاهى هم پيرو اين و آنيم . اين نوع ديد و منطق با توحيد و بندگى حقّ منافات دارد.
يكى از فقها نقل مى كرد: قبل از انقلاب ، در سفرى همراه امام خمينى قدس سره به تهران مى آمديم . به ايشان گفتم : چه خوب است كه دولت عراق به ايرانى ها اجازه مسافرت نمى دهد، وگرنه فضلا و طلاّب قم همه به سوى نجف مى رفتند و حوزه علميّه قم خلوت مى شد. امام از اين طرز بيان بسيار ناراحت شد و از قم تا تهران در ماشين براى من صحبت كرد كه اگر كسى در فكر غير خدا باشد و بخواهد يكى بالا و ديگرى پايين بيايد، حوزه قم شلوغ شود و حوزه نجف خلوت يا به عكس و خلاصه اگر كسى جز راه خدا و رضاى او به فكر تاءمين مساءله ديگرى باشد، از مدار توحيد دور مى شود، محور كار و هدف ما بايد خدا باشد، نه علاقه ها و روابط و منطقه ها و نژادها وشغل ها و تعصّب هاى محلّى و قبيله اى و… .
آرم و نشانه شرك
در قرآن ، حدود دويست مرتبه با كلمه ((دون اللّه )) و ((دونه )) - كه به معناى غير خداست - از شرك سخن به ميان آمده . اگر بخواهيم براى شرك ، نشانه و آرمى پيدا كنيم كه هم صحيح باشد و هم قرآنى ، اين كلمه بسيار مناسب است . آرى ، كسانى كه به سراغ غير خدا مى روند، عزّت را از غير خدا مى خواهند، قانون غير خدا را اجرا مى كنند و به غير او دل مى بندند، محرّك آنها رضاى ديگران است ، از غيرخدا مى ترسند وبراى غير او كار مى كنند.
يكى از مسايل مهم روانشناسى بررسى ريشه عقده ها و جلوگيرى از آنهاست . كسى كه در مدار توحيد قرارگرفت و فكر و حركتش براى خدا شد، ديگر از نظر او شكست معنايى ندارد تا بخواهد عكس العمل نشان دهد و برايش انفجار روانى پيش آيد.
انسانى كه براى خدا گام برداشت ، خداوند مشترى كار اوست (180) حرفش را مى شنود و كارش را مى بيند(181) او به غير خدا كارى ندارد و از غير خداوند هم انتظارى ندارد.(182)
اينكه ما مى گوييم كار فلانى گرفت يا نگرفت ، شكست خورد يا پيروز شد، يا در روانشناسى مطرح مى شود كه ناكامى در فلان حركت سبب عقده فلانى شد، اين كاميابى ها و ناكامى ها در خارج از مدار توحيد مطرح است . زيرا در دائره توحيد ناكامى مطرح نيست ، براى پيامبر صلى الله عليه و آله زمانى كه چوپان بود، يا از مكه به سوى مدينه رفت ، يا در كوه ها پناهنده بود، يا در جنگ ها، يا بالاى منبر، يا در حال طواف ، يا در حال گل كشى براى ساختن مسجد، يا تنها يا در ميان انبوه مردم ، هيچ يك از اينها براى روح پيامبر فرقى نداشت . آرى ، مسئوليّت ها فرق مى كند نه دلخوشى ها. اين ما هستيم كه اگر بخواهند شغل ما يا حتّى لباس ما يا ميز ما و دفتر ما و محلّ زندگى ما را عوض كنند، از غم گرفته تا مرز خودكشى پيش مى رويم ، چون همه اينها به نحوى براى ما اصالت پيدا كرده و يا بهتر بگويم بت شده است .
آمار مشركان
با معناى گسترده اى كه شرك دارد، اگر اندكى دقّت كنيم درمى يابيم كه افراد مخلص كم هستند، مخلصان يعنى كسانى كه محور كارهاى خود را خدا قرار داده ، هيچ اراده تشكّر و جزايى از غير او نداشته باشند، رياكار نباشند، در برابر قانون خدا تسليم بوده و قوانين غير خدايى رامطرح نكنند. قرآن مى فرمايد: (و ما يُؤ من اءكثرهم بِاللّه الاّ و هم مشركون )(183) اكثر مردم به خدا ايمان ندارند مگر آنكه در كنار ايمانشان مشرك نيز هستند و تكيه گاه هاى غيرالهى دارند.
آثار شرك
شرك به خدا آثار سويى دارد كه گوشه اى از آن را در اينجا مى آوريم :
1- حبط عمل
شرك ، سبب نابودى و محو اعمال مى شود و به تعبير قرآن ، تمام كارهاى خوب انسان توسّط شرك (حبط) مى شود.
گاهى يك عمل كوچك در زندگى ، تمام زحمات انسان را از بين مى برد؛ به چند مثال توجّه كنيد:
الف : گاهى يك دانش آموز در تمام سال درس مى خواند، لكن در جلسه امتحان شركت نمى كند و به همين دليل بى مدرك مى ماند و با اينكه علم او محفوظ است اعتبار اجتماعى خود را از دست مى دهد.
ب : فردى را در نظر بگيريد كه در تمام عمر امور بهداشتى را مراعات مى كند ولى در يك لحظه كمى سم مى خورد؛ اين عمل كوچك تمام مراعات هاى بهداشتى او را از ميان مى برد.
ج : شاگردى با يك عمر خدمت و كار و محبوبيّت نزد استاد، با يك عمل اشتباه ، مانند كشتن فرزندِ استاد، تمام كارهاى خوب خود را محو مى كند.
آرى ، شرك به خدا مانند سم خوردن و كشتن فرزند استاد است كه مى تواند تمام زحمت هاى دوره عمر را نابود كند. اينك به سخن قرآن توجّه كنيم كه مى فرمايد: (و لو اءشركوا لحَبط عنهم ما كانوا يعملون )(184) اگر به خداوند شرك ورزند، تمام اعمال آنان حبط و نابود مى شود. حتّى به پيامبرش مى فرمايد: (لئن اشركت ليحبطنّ عملك …)(185) اگر شرك بورزى تمامى اعمالت نابود مى شود.
2- اضطراب و نگرانى
ناگفته پيداست كه انسان نمى تواند همه مردم را از خود راضى نگاه دارد، چون تعداد مردم زيادند وهر كدام از آنها هم توقّع زيادى دارند. انسان در ميان تقاضاهاى گوناگون و متعدّد كه قرار مى گيرد دچار اضطراب ونگرانى مى شود، زيرا رضايت هرفرد وگروهى به قيمت ناراضى شدن شخص وگروه ديگرى تمام مى شود. اينجاست كه مساءله توحيد وشرك مطرح است ، انسان موحّد تنها در فكر راضى كردن خداست ؛ او كارى ندارد كه افراد يا گروه ها چه مى خواهند وقهراً از يك آرامش خاصّى برخوردار است .
در اين زمينه به دو آيه از قرآن توجّه كنيد:
الف : (ءَاءربابٌ مُتفرّقون خَيرٌ اَم اللّه الواحِد القهّار)(186) آيا انسان ، چند سرپرست و ارباب داشته باشد بهتر است يا تنها يك خداى قهّار؟ آيا انسان در فكر راضى كردن يك خدا باشد، آرامش دارد يا در فكر راضى كردن چندين نفر آن هم با سليقه هاى گوناگون ؟
ب : (ضَرب اللّه مثلاً رجلاً فيه شُركاَّء مُتشاكسون و رَجلاً سَلماً لرَجل هلْ يَستويانِ مثلاً)(187) خداوند مَثَلى زده است : مردى را كه مملوك شريكانى است كه درباره او پيوسته با هم به مشاجره مشغولند، و مردى كه تنها تسليم يك نفر است ؛ آيا اين دو يكسانند؟!
اين مثال بيان مطلبى است كه گفتيم : اگر كسى تنها تسليم يك نفر باشد در آرامش است يا كسى كه تحت سرپرستى چند نفر شريك بد اخلاق باشد؟
علاوه بر اينها راضى كردن ديگران مشكل است ، لكن خداوند زود راضى مى شود. در دعاى كميل مى خوانيم : ((ياسريع الرضا)) اى كسى كه زود راضى مى شوى ! اصولاً راضى شدن مردم ، اگر در مدار توحيد و در خط رضاى خدا نباشد چه ارزشى دارد؟ مگر مردم براى من چه مى كنند جز كف زدن و نام يك خيابان را به اسم من كردن و مانند اين تشويق هاى زود گذر و پوچ ، كار ديگرى از دست آنها ساخته است ؟ مگر در گذشته ، آن گاه كه در شكم مادر بودم جز خدا كسى بر من نظارت داشت ؟ مگر الا ن هر لحظه زير نظر او نيستم ؟ مگر فرداى قيامت سر و كارم تنها با او نيست ؟ مگر همه خوبى ها وكمال ها از او نيست ؟ مگر قلب همه مردم به دست او نيست ؟ پس چرا من سرچشمه را رها كنم و دنبال دل اين و آن بروم .
كوتاه سخن آنكه راضى كردن يك خدايى كه هم زود راضى مى شود و هم مى تواند دل هاى ديگران را نسبت به من تغيير دهد و هم در گذشته و آينده سر و كارم با اوست ، بسيار بهتر است از راضى كردن اين همه مردم ، با آن همه سليقه .
قرآن مى فرمايد: (لا تَجْعَلْ مع اللّه إ لهاً اَّخر فَتقعُد مَذموماً مَخذولاً)(188) با وجود خداى واحد سراغ خداى ديگر نرو كه جز مذمّت و خذلان ، چيز ديگرى به تو نمى رسد. ما عمرى در پى جلب توجّه اين و آن دويديم تا در پايان فهميديم كه همه ، ما را براى خودشان مى خواهند، اين تنها خداست كه ما را براى خودمان مى خواست ، مردم همين كه دوست و مقام ديگرى پيدا كنند ما را رها كرده ، مى روند. اگر در قرآن به انسان سفارش شده كه بعضى از فرزندان و همسران هم دشمن شمايند. (إ نّ من اءزواجكم و اءولادكم عدوّ لَكم )(189) به خاطر توجّه به همين معناست كه بعضى از همسران و فرزندان ، ما را فقط براى رفاه خود مى خواهند گرچه به قيمت بدبختى و نابودى ما تمام شود.
3- تزلزل در شخصيّت
قرآن مى فرمايد: (و من يشرك فكانّما خَرّ من السماء …)(190) كسى كه مشرك شود، مانند آن است كه از آسمان پرتاب شود، مورد هجوم پرندگان قرار گيرد و طعمه آنها شود. امّا انسان موحّد و پايبند به كلمه طيّبه ((لااله الاّ اللّه )) طبق حديث شريف قدسى : ((كلمة لااله الاّاللّه حصنى فمن دخل حصنى اءمن من عذابى ))(191) در دژ و قلعه محكم الهى است .
4- اختلاف و تفرقه در جامعه
در جامعه توحيدى ، حكم و قانون وخط، تنها يكى است ، آن هم راه خدا و قانون اوست و مردم همه يك سر پرست دارند. امّا در جامعه شرك ، به جاى يك قانون و يك راه ، مقرّرات و راه هاى متفاوت به وجود مى آيد، هر كسى در فكر تاءييد همان راه و چيزى است كه به وجود آورده و به قول قرآن ، (لذهب كلّ الهٍ بما خلق )(192) در آن جامعه بندگى خدا مطرح نيست ، بلكه بله قربان گويى به اين و آن مطرح است ؛ (إ نّا اءطَعنا سادتنا و كُبَرائنا)(193) مردم در فكر برترى جويى بر يكديگر هستند؛ (و لَعَلى بَعضهم على بَعض )(194) و هر حزب و گروهى فقط به آنچه نزد خودشان هست ، دل خوش مى كنند و كار به حقّ و باطل ندارند، تنها براى مرام و راه خود اصالت قايلند و براى مخالفان خود (گرچه داراى منطقى هم باشند) ارزشى قايل نيستند و به قول قرآن (كلّ حِزب بِما لَديهم فَرِحون )(195)
درگيرى ها وتفرقه ها از آثار اجتماعى شرك است . قرآن مى فرمايد: (لاتكونوا من المشركين من الّذين فَرّقوا دِينَهم )(196) از مشركان نباشيد و خيال نكنيد مشرك ، تنها بت پرست است ، بلكه هر كس با وارد كردنِ سليقه هاى شخصى و نظريّات از پيش ساخته خود، عامل تفرقه در مكتب شود، مشرك است . آرى ، علّت اصلى سقوط امّت ها و ملّت ها در طول تاريخ ، تكيه آنها به غير خدا بوده است .
5 - خوارى و ذلّت در قيامت
رسوايى و دوزخ از آثار اخروى شرك است . در قرآن ، مكرّر مى خوانيم : در قيامت مشركان مخاطب قرار مى گيرند كه شما در دنيا به سراغ غير خدا مى رفتيد و خيال مى كرديد آنها مى توانند دردى را دوا كنند، اكنون روز گرفتارى شماست آنها را بخوانيد تا چاره اى بيانديشند، (لا تَجعلْ مع اللّه إ لهاً اَّخر فتُلقى فى جهنّم مَلوماً مَدحوراً)(197) به سراغ غير خدا نرويد كه با ملامت به دوزخ پرتاب خواهيد شد.
ريا شرك است
ريا آن است كه انسان كار نيكى را براى غير خدا انجام دهد.
در حديثى مى خوانيم : ((كل رياء شرك ))(198) شرك مراتبى دارد: گاهى در جلوه اى روشن بروز مى كند، همچون بت پرستان و خورشيد و ماه پرستان و گاهى بسيار خفيف است به طورى كه خود انسان هم نمى فهمد.
ريا بسيار آرام و پنهانى در اعمال و كارهاى ما رسوخ پيدا مى كند، به نحوى كه غالباً انسان حضور ريا را در اعمال خود متوجّه نمى شود.
در حديث مى خوانيم : مساءله شرك و تشخيص آن ، به قدرى دقيق است كه مانند تشخيص حركت مورچه اى بر روى سنگ سياه در دل شب مى ماند، بنابراين ، جز با تلاش و مراقبت دائمى و امدادهاى الهى ، رهايى از مويرگ هاى شرك ممكن نيست .
نشانه هاى شرك
1 - ايراد گرفتن به قانون خدا و ولىّ او. قرآن مى فرمايد: (اَفَكُلَّما جاءَكم رسولٌ بما لا تهوى انفسكم استكبرتم )(199) آنها قانونى را مى خواستند كه مطابق ميل آنان باشد و اين نفس پرستى است . اعتراض مى كردند كه مثلاً: (لِمَ كتبتَ علينا القِتال )(200) چرا به ما دستور جنگ و جهاد دادى ! و در برابر غذاى آسمانى مى گفتند: (لن نصبر على طعام واحد)(201) ما با يك غذا نمى سازيم . و هنگامى كه خدا مثَلى مى زد، اعتراض مى كردند اين چه مثالى است كه خداوند مى زند وسؤ ال مى كردند: (ماذا اراد اللّه بهذا مثلا)(202) خداوند چه اراده اى از اين مثال زدن ها دارد.
2 - طاغوت زدگى . طاغوت ، كسى است كه در برابر خداوند ايستاده است . فرمانبردارى از طاغوت شرك است .
3 - برترى دادن غير خدا. قرآن مى فرمايد: (قل ان كان اباؤ كم و ابناؤ كم احب اليكم من اللّه …)(203) اگر انسان پدر و مادر، همسر و فرزند و خويشان خود را بيشتر از خدا دوست بدارد، اين شرك است .
حزب پرستى ، خط پرستى و باند پرستى شرك است . بعضى از تعصّبات ، وطرفدارى ها كه جنبه غير منطقى دارد ريشه در شرك دارد. البتّه صلابت ، قاطعيّت و استوارى در راه حقّ و دفاع از آن با تعصّب جاهلى و ناآگاهانه تفاوت دارد.
نشانه دلهاى مشرك
قرآن در سوره زمر مى فرمايد: (إ ذا ذكر اللّه وَحدَه اشمازّت قلوب الّذين لايؤ منون بالا خرة وإ ذا ذكر الّذين من دونه إ ذاهم يَستبشرون )(204) هنگامى كه نام خدا به تنهايى برده مى شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئز مى شود، لكن تا نام غير خدا برده مى شود با شادى خاصّى به همديگر بشارت مى دهند. مثلاً تا مى گوييم طبق فرمان خدا بايد با اين عمل يا شخص يا گروه مبارزه كرد، زيرا تكليف الهى و فرمان خداست ؛ قيافه هايى درهم مى رود، امّا تا مى گوييم طبق اصل فلان از قوانين بين الملل … همين قيافه ها از هم باز مى شود. اگر بگوييم : ((خدا مى خواهد)) عبوس مى شوند. اگر بگوييم : ((مردم انتظار دارند)) شاد مى شوند. در تمام مسايل به جاى وحى ، به شرق و غرب چشم دوخته اند. به جاى خدا به غير او توجّه دارند و به جاى قانون او به قانون بيگانگان دل بسته اند، اين خود نشانه انحراف يك امت است .
آنجا كه اطاعت از والدين ممنوع است
در قرآن پنج مرتبه دستور اكيد نسبت به احسان به والدين آمده است (205)؛ در چهار مورد آن مساءله احترام والدين در كنار مساءله توحيد و بندگى خدا مطرح شده است . اين ، به خاطر آن است كه وجود انسان ابتدا وابسته به خدا و در مرحله دوّم وابسته به والدين است .
در روايات به قدرى در مورد پدر و مادر سفارش شده كه فرموده اند: نگاه به آنها عبادت است . با همه اين سفارش ها اگر والدين براى انحراف فرزند از مسير خدا تلاش كنند، اطاعت از آنان ممنوع و بر فرزندان لازم است كه سرپيچى كنند، در دو آيه از قرآن به چشم مى خورد كه تعبير و معناى هر دو آيه مثل يكديگر است :
(و إ نْ جاهَداك لِتُشرك بى ما ليس لك به عِلمٌ فلا تُطِعهما)(206)
(و إ نْ جاهَداك على اءنْ تشرك بى ما ليس لك به عِلم فلا تُطعهما)(207)
اگر پدر ومادر در تلاش بر آمدند كه تو را از مدار توحيد بيرون كنند و به سويى بكشند كه تو از آن اطلاعى ندارى ، در اين گونه موارد بايد سر پيچى كنى . اين تلاش ها گاهى به صورت دلسوزى است كه مى گويند: فرزندم ! اگر ما از فلان طاغوت اطاعت نكنيم ، نان و آب ما در خطر است . مال و مقام و عزّت ما بستگى به اين دارد كه فعلا بله قربان گو باشيم و گاهى به صورت تحقير فرزند است كه تو نمى فهمى ، ديگران كه از تو بزرگ تر بوده اند اين راه را رفته اند، كرنش ها و اطاعت ها نموده اند و زندگى راحتى هم داشته اند، نياكان ما، ملّيت ما، اقتضا دارد كه ما فلان راه را برويم ، فلان اصل را بپذيريم ، تن به فلان عمل بدهيم و فلان سليقه را داشته باشيم .
گناه نابخشودنى
شرك گناه نابخشودنى است . در سوره نساء دو بار آمده است : (إ نّ اللّه لا يغفر اءن يُشرك به و يَغفر ما دون ذلك لمَن يشاَّء)(208) يعنى همانا خدا گناه شرك را (تا مشرك موحّد نشود) نمى بخشد و غير از آن ، تمام گناهان را ممكن است ببخشد. البتّه بخشش خداوند نسبت به افرادى است كه او بخواهد، و خواست خداى حكيم مربوط به يك سرى آمادگى و لياقت هاى خود انسان است .
شرك زدايى مقدّم بر توحيد
در حقيقت ، شرك زدايى بر توحيد مقدّم است ، زيرا ظرف ، تا از غذاى فاسد خالى نشود نمى توان در آن غذاى سالم ريخت ، لذا در شعار توحيد، كلمه ((لااله )) بر كلمه ((الاّ اللّه )) مقدّم است . قرآن در اين زمينه روى ريشه هاى پيدايش شرك دست مى گذارد و مى فرمايد: اى انسان ! اين تكيه گاه هايى كه براى خود گرفته اى و اميد كمك و نفع و عزّت دارى ، همچون تكيه بر تار عنكبوت است .(209) در جاى ديگر مى فرمايد: غير خدا بر نفع وضرر خود قدرت ندارند تا چه رسد كمكى به تو كنند.(210) باز در قرآن مى خوانيم : تمام قدرت ها اگر جمع شوند بر آفريدن يك مگس هم قادر نيستند.(211) آيا تو عزّت را از ناحيه غير خدا مى خواهى ؟!(212) آيا نديديم كه چگونه دار ودسته قارون و فرعون و اطرافيان نمرود نتوانستند جلوى قهر خدا را بگيرند؟ در تاريخ معاصر، شاهد عينى اين موضوع بوده ايم و با چشم خود ديده ايم كه چگونه تمام قدرت ها براى حفظ شاه ومحو صداى امام خمينى قدس سره بسيج شدند امّا ناكام ماندند.
چگونه افرادى به غير خدا تكيه كردند و نتيجه اى نگرفتند لكن خدا ابراهيم را در آتش و يوسف را در دل چاه و يونس را در شكم ماهى و حضرت محمّد را در ميان گردن كشانى كه خانه او را محاصره كردند و امام خمينى را در ميان ابرقدرت ها حفظ كرد.
يكى از راه هاى شرك زدايى ، مقايسه هايى است كه قرآن ميان خدا و غير خدا مى كند و بدين وسيله به انسان هشدار مى دهد كه چه چيزى را به جاى چه كسى مى پذيرد! از باب نمونه چند آيه را با ترجمه ساده نقل مى كنيم :
الف : (اءفَمن يخلُق كمَن لا يخلق اءفلا تذكّرون )(213) آيا كسى كه قدرت آفريدن دارد ومى آفريند مانند كسى است كه چنين قدرتى را ندارد آيا متذكّر نمى شويد؟!
ب : (اءتدعون بعلاً و تذرون احسن الخالقين )(214) آيا به سراغ بت هايى كه توانايى هيچ گونه آفرينشى ندارند مى رويد وپروردگارى را كه بهترين آفريننده است رها مى سازيد.
ج : (إ نّ الّذين تَدعون من دونِ اللّه عِبادٌ اءمثالكم )(215) اين تكيه گاه هايى كه شما متوجّه آنها شده ايد وآنها را مى خوانيد بندگانى هستند همچون خود شما،موجوداتى محدود، ضعيف ، عاجز ونيازمند؛ راستى چرا عزّت خود را از دست داده ايد و در برابر كسانى چون خودتان اين قدر كرنش مى كنيد؟ آرى ، ايمان به خدا كه رفت عزّتِ نفس هم مى رود وانسان خوار وذليل مى شود، به قول اقبال لاهورى :
آدم از بى بصرى بندگى آدم كرد |
گوهرى داشت ولى نذر قباد و جم كرد(216) |
يعنى در خوى غلامى ز سگان پست تر است |
من نديدم كه سگى نزد سگى سر خم كرد |
د: (انّ الّذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا)(217) آنان كه شما به سراغشان مى رويد حتّى قدرت خلقت يك مگس را هم ندارند.
ه : (فلا يملكون كشف الضرّ عنكم )(218) نمى توانند مشكلى از شما را حل كنند.
و: (لايملكون لكم رزقا)(219) نمى توانند روزى شما را تاءمين كنند وافزايش دهند.
ز: (ان تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم )(220) غير خدا صداى شما را نمى شنوند و اگر بشنوند نيز نمى توانند دردى از شما دوا كنند.
ح : (اءيبتغون عندهم العزّة فانّ العزّة للّه جميعاً)(221) چرا به سراغ ديگران مى رويد؟ آيا در نزد آنها عزّت مى جوييد در حالى كه تمامى عزّت ها براى خداست !
ط: (يدعو لمن ضرّه اقرب من نفعه )(222) آيا به دنبال آنها براى كسب سود مى رويد؟ درحالى كه ضرر آنها از سود آنها بيشتر است .
ى : (هل من شُركائكم مَن يَهدى الىَ الحَقّ)(223) آيا از شريك هايى كه براى خدا گرفته ايد، كسى هست كه شما را به سوى حقّ هدايت كند؟!
يكى ديگر از راه هاى مبارزه با شرك ، اصلاح نيّت و خالص كردن آن است .
اصولاً ارزش اعمال و درجه قبولى آنها بستگى زيادى به نيّت انسان دارد. در روز قيامت گروهى ادّعا مى كنند كه ما در راه خير پول خرج كرديم و يا فلان عمل را انجام داديم . به آنها مى گويند: پول خرج كرديد تا مردم بگويند: چه آدم سخاوتمندى ! قرآن خوانديد تا بگويند: چه صداى زيبا و صوت دلنشينى ! و … .
بنابراين ، يكى از راه هاى دورى از شرك اين است كه انسان اعمال خود را با نيّتى خالص و فقط براى خدا انجام دهد، در حقيقت تمام كارهاى او فى سبيل اللّه باشد.
ديگر راه مبارزه با شرك ، برنامه هاى نماز و نيايش و دعا و ذكر است كه هر كلمه و جمله آن اگر با توجّه گفته شود، روح توحيد را در انسان شكوفا مى كند.
اگر اندكى در معناى جمله هاى ((اللّه اكبر)) و ((بحول اللّه )) و ((ايّاك نَعبد)) فكر كنيم مى بينيم كه ((اللّه اكبر)) يعنى خدا بزرگ تر از وصف و خيال است ، بزرگ تر از تصوّر هر انسان ، بزرگ تر از ديدنى ها و شنيدنى ها، گفتنى ها و نوشتنى ها؛ بزرگ تر از توطئه گران ، ابرقدرت ها و طاغوت ها و … .
((بحول اللّه وقوته اقوم واقعد)) يعنى اگر بر مى خيزيم و مى نشينيم از قدرت او و با قدرت اوست .
(إ يّاك نَعبد و إ يّاك نَستعين ) يعنى بندگى ما تنها براى اوست . ما نه بنده شرقيم و نه بنده غرب ، استمداد ما فقط از اوست ، چون قدرت او بى نهايت است و هرچه در هستى هست لشكر اوست ، او با ابر و باد و آب و ماه و خاك و ريگ هم مى تواند انسان را يارى دهد، او با فرستادن ملائكه و ايجاد رعب در دل دشمن ، فرو ريختن سنگ آسمانى و باران بى موقع بر سر دشمن و آرامش دادن به مؤ منان ، بندگانش را يارى كرده است .(224)
و خلاصه هر جمله از دعاها و ذكرها موجى است براى زنده كردن روح توحيد و قطع وابستگى از غير خداها. البتّه اين ، به معناى ترك تلاش و فعاليّت ، و استفاده نكردن از منابع مادّى نيست .
گفتنى است كه بحث هاى ما در اين جزوه ، فشرده است و در مقام بررسى كامل نيستيم واگر براى شكوفا شدن روح توحيد و از بين بردن موى رگ هاى شرك راه هايى بيان كرديم ، اين به معناى نبودن راه ديگر نيست ، بلكه آنچه خداوند به ذهن ما آورده ، اين است و ممكن است راه هاى ديگرى هم باشد.
نشانه هاى اخلاص
1- نداشتن انتظار تشكّر
قرآن الگوى اخلاص را كسانى مى داند كه بعد از آنكه غذاى مورد نياز خود را آن هم به هنگام افطار و در شب هاى پى درپى به محرومان جامعه (يتيمان ، اسيران و…) دادند، گفتند: ما از شما نه انتظار جزا و پاداش داريم و نه توقّع مدح و تشكّر.(225) بنابراين ، اگر شخصى در برابر عملى كه انجام مى دهد از مردم انتظار تعريف داشته باشد واگر كسى از كار او تشكّر نكرد پشيمان شود، اخلاص ندارد و لازم است در نيّت خود تجديد نظر كند.
2- مصونيّت از طوفان غرائز
نشانه ديگر اخلاص اين است كه عواطف وغرائز شخصى ، در حركت انسان اثر نكند. اميرمؤ منان على عليه السلام هنگامى كه در جنگ ، دشمن را بر خاك افكند تا او را به قتل برساند، دشمن به روى امام آب دهان پرتاب كرد. حضرت عصبانى شد وبه همين دليل صبر كرد تا حالت طبيعى خود را به دست آورد، سپس دشمن را كشت وفرمود: صبر من به خاطر آن بود كه در انجام فرمان خدا، عواطف و غرائز شخصى و عصبانيّتى را كه به خاطر توهين به من دست داده بود، دخالت ندهم .
3- پشيمان نشدن
انسان با اخلاص از كارش پشيمان نمى شود، گرچه به هدفش نرسد و هيچ گاه احساس ناكامى نمى كند، زيرا هر كارى كه انجام مى دهد براى خداست و اجر او محفوظ است ، بنابراين ، كارى به شكست و پيروزى ندارد و عقده اى نمى شود، زيرا ريشه تمام عقده ها ناكامى است و انسان با اخلاص هرگز ناكام نيست ، چون كام خود را از رضاى خدا و مقبول شدن نزد او مى گيرد و با خيال راحت زندگى مى كند.
پاسخ به چند شبهه
در پايان بحث شرك ، مناسب ، بلكه لازم است به برخى شبهات كه بر عليه شيعيان و عقايد و اعمال آنها القا مى گردد پاسخ گفته شود.
اخيراً وهّابى ها، تبليغات سوئى را بر عليه شيعه به راه انداخته و برخى اعمال شيعيان را شرك دانسته و آنها را مشرك معرّفى مى كنند. با صرف ميليون ها دلار وريال ، صدها كتاب بر عليه شيعه و معتقدات آنها تاءليف و در حدّ وسيعى چاپ و در ميان مسلمانان ، خصوصا در ايّام حج توزيع كرده اند.
وهّابى ها توسّل را شرك مى دانند، روضه خوانى و برگزارى مراسم جشن و عزا را بدعت مى دانند. به سلام ها و لعن هايى كه در زيارتنامه ها وارد شده است معترضند. طواف به دور ضريح ائمه را بدعت مى دانند. و اعتراض مى كنند كه چرا ((ياحسين )) مى گوييد!
قبل از ورد به بحث ، تذكّر اين نكته ضرورى است كه فرق است ميان وهّابى و سُنّى ، ما با برادران مسلمان خود از اهل سنت ، مساءله اى نداريم . تمامى مسلمانان همانند انگشتان يك دست هستند. هر چند انگشتان يك دست ، هر يك داراى خاصّيت و امتيازى است ، امّا همه در برابر تجاوز دشمن ، جمع شده و مشتى مى گردند بر سينه او.
ما در اينجا به يارى خداوند، برخى از اين شبهات را مطرح كرده و به آنها پاسخ مى گوييم .
توسّل
آيا توسّل به پيامبر و اهل بيت اوعليهم السلام شرك است ؟
با اندكى دقّت در اطراف خود، متوجّه مى شويم كه گردش امور هستى ، بر اساس اسباب و وسايل و به تعبيرى ديگر توسّل است . آب و مواد غذايى از طريق ريشه ، تنه و شاخه درخت ، به برگ آن مى رسد و ريشه درخت از طريق برگ ، نور و هوا را دريافت مى كند.
باران كه مى بارد، به واسطه ابر است وابر به وسيله گرم شدن آب دريا در اثر نور خورشيد ايجاد مى شود.
در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم : ((اَبى اللّه ان يجرى الاشياء الاّ بالاسباب ))(226) خداوند از اين كه كارها بدون سبب و علّت جريان پيدا كند، اِبا دارد. خداوند براى هر كارى واسطه و علّتى قرار داده است .
هر چند شفا و درمان از خداست ، (و اذا مرضت فهو يشفين )(227) امّا همين شفا را خداوند در عسل قرار داده است ؛ (فيه شفاء للنّاس )(228)
هر چند خداوند كارها را تدبير مى كند، (يُدبّر الامر)(229) امّا فرشتگان واسطه تدبير او هستند. (فالمدبّرات امراً)(230)
در مورد توسّل قرآن مى فرمايد: (و ابتغوا اليه الوسيلة )(231) وسيله اى براى نزديكى به خدا جستجو نماييد. حال ، آن وسيله كدام است ؟
خداوند در اين آيه ، نوع وسيله را براى ما مشخّص نكرده و به صورت مطلق فرموده است . لذا وسيله ، شامل هر چيزى كه ما را به خدا نزديك كند، مى شود.
توسّل حضرت آدم
حضرت آدم پس از آنكه از بهشت اخراج گرديد، ساليانى را به گريه ، زارى ، توبه و انابه گذراند، سپس كلماتى را از طرف پروردگارش دريافت كرد و به آن كلمات متوسّل شد. قرآن مى فرمايد: (فتلقّى آدم من ربّه كلمات فتاب عليه )(232)
فخر رازى و بسيارى از مفسران اهل سنت گفته اند كه مراد از ((كلمات )) كه حضرت آدم به آنها متوسّل گرديد، نام پيامبر و اهل بيتش بوده است . و آن كلمات اين چنين بود:
((الهى يا حميد بحقّ محمّد، يا عالى بحقّ علىّ، يا فاطر بحقّ فاطمة ، يا محسن بحقّ الحسن ، يا قديم الاحسان بحقّ الحسين و منك الاحسان ))
واسطه قراردادن پيامبر و اوليا
وهّابيون مى گويند: اگر نام كسى را در كنار نام خدا ببريد شرك است !
در حالى كه اگر اين سخن آنها درست باشد، خداوند نعوذ باللّه خود مشرك است . زيرا در آيه 74 سوره توبه مى فرمايد: (وما نقموا الاّ اغناهم اللّه ورسوله من فضله ) خداوند و پيامبرش آنها را بى نياز نمودند. و در جاى ديگر مى فرمايد: (اللّه يتوفّى الانفس )(233) خداوند جان ها را مى گيرد. و در جاى ديگرى مى فرمايد: (يتوفّاكم ملك الموت )(234) ملك الموت جان شما را مى گيرد. بنابراين واسطه داشتن ، نه تنها شرك نيست ، بلكه اساس هستى بر مبناى واسطه است .
توسّل به پيامبر و اهل بيت او
وهّابى ها مى گويند: پيامبر كه مُرد، مُرد، خاك شد و جماد گرديد!
در پاسخ مى گوييم :
اوّلاً ما اين مطلب را قبول نداريم . ثانياً، بر فرض محال ، قبول كرديم ، ما به مقام پيامبر متوسّل مى شويم و مقام زنده و مرده ندارد. مقام ابوعلى سينا محفوظ است چه زنده باشد و چه نباشد.
علاوه بر آن كه ما معتقديم كه پيامبر و اهل بيت او ائمّه ما زنده اند، قرآن مى فرمايد: (و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون )(235) و گمان مبريد كسانى را كه در راه خدا كشته شدند، مرده اند، بلكه آنها زنده و در پيشگاه خداوند روزى مى خورند.
شهدا نه تنها زنده اند، بلكه قرآن مى فرمايد: (فرحين بما اتاهم اللّه من فضله ) آنها به خاطر نعمت هايى كه خداوند به آنها داده است ، خوشحالند.(236)
سالى در مدينه باران نباريد، خليفه دوّم به عبّاس عموى پيامبر براى نزول باران متوسّل شد و گفت : خداوندا! ما در زمان پيامبر به او مراجعه مى كرديم و حالا به عموى او متوسّل مى شويم .
دليلى ديگر بر جواز توسّل
علاوه بر آيات قرآن و استدلال هاى فوق كه توسّل را جايز مى داند، يك دليل تجربى هم بر جواز توسّل داريم و آن بر آورده شدن حوائج است . ميليون ها انسان مؤ من و معتقد، با توسّل به اهل بيت عليهم السلام حاجات خود را از خداوند مى خواهند و خداوند حاجت هاى آنها را برآورده كرده و مشكلاتشان را برطرف مى سازد. اگر انجام اين گونه كارها شرك است ، پس چرا حاجت ها برآورده شده و اينگونه دعاها مستجاب مى شود؟ چرا آنها ما را كمك مى كنند؟ آيا خداوند متعال و آن بزرگواران ، ما را به شرك سوق مى دهند؟!
نوشتن نام بر روى سنگ قبور
وهّابى ها اعتقاد دارند نوشتن نام بر روى قبور شرك است . مثلاً وقتى به آنها پيشنهاد مى كنيم كه نام مبارك ائمّه بزرگوار بقيع را روى قبور مطهرشان بنويسيد، مى گويند: اين كار شرك است ! آيا نوشتن نام شرك است ؟
در پاسخ آنها بايد بگوييم ، چگونه نام فلان پادشاه را روى سنگ يادبود احداث و يا تعمير و توسعه فلان مسجد مى نويسيد! آيا به نظر شما اين عمل شرك نيست ؟!
چطور شما نام يك خيابان را در ابتداى آن خيابان مى نويسيد؟ براستى كجاى نوشتن نام و نشانى و مشخّصات شرك است ؟!
گريه بر مردگان و شهدا
آنان گريه بر مرده را خلاف مى دانند، اگر پدر يك وهّابى فوت كرد، انگار نه انگار كه پدرش فوت كرده است !
بالاخره عاطفه انسانى و مهر پدرى كجاست ؟! مگر پيامبر در مرگ فرزندش ابراهيم نگريست ؟!
سلام و لعن در زيارتنامه ها
وهّابى ها معتقدند سلام و يا نفرين بر مردگان شرك است ! شنيدم كه امام جماعت مسجدالنّبى گفته است : افتخار مى كنم كه چهل سال است به پيامبر، سلام نكرده ام !
خوب ، اگر سلام به انبيا شرك است ، پس نعوذ باللّه خدا هم مشرك است ، چون خود خداوند به پيامبرانش سلام مى كند؛ (سلام على نوح )(237)، (سلام على ابراهيم )(238)، (سلام على موسى و هارون )(239)، (سلام على ال ياسين )(240)، (سلام على المرسلين )(241).
در قرآن ، هم سلام داريم و هم لعن ؛ در آيات متعدّد خداوند ظالمان را لعن كرده است و ما نيز در زيارتى همچون زيارت عاشورا، كسانى را كه در حقّ اهل بيت پيامبر ظلم كرده اند، لعن مى كنيم . (لعنهم اللّه )(242)، (قاتلهم اللّه )(243)
تبرّك
آنها مى گويند تبرّك شرك است !
در حالى كه اگر تبرّك شرك است ، پس چرا خليفه اوّل و دوّم را در كنار بدن مطهّر پيامبر دفن كردند؟
اگر شرك است ، پس چرا در مراسم حج ، استلام حجرالاسود و بوسيدن آن مستحبّ است ؟ مگر حجرالاسود، سنگى بيش نيست ؟
طواف دور قبور
آنها مى گويند به دور قبرها چرخيدن شرك است !
يك پاسخ ظريف و لطيفى در اينجا وجود دارد و آن اينكه در كنار كعبه ، حِجراسماعيل واقع است كه در داخل آن قبور حضرت اسماعيل ، حضرت هاجر و تعدادى از انبيا قرار دارد. در اعمال حج و عمره ، به ما دستور داده اند كه هنگام طواف به دور خانه كعبه ، به دور حِجر اسماعيل هم بگرديم . به راستى اگر چرخيدن دور قبر شرك است ، پس چرا خداوند به ما دستور داده كه به دور قبر بچرخيم و طواف كنيم ؟
سجده بر مُهر
آنها مى گويند: شما در هنگام نماز سر بر مهر مى گذاريد، بنابراين شما بت پرست و مشرك مى باشيد!
آيا هر كس پيشانيش را روى هر جا گذاشت ، يعنى آن را مى پرستد؟! اگر كسى سر بر روى مُهر گذاشت ، خاك پرست مى شود، پس شما هم مشرك هستيد و شرك شما بيشتر است ، چون سر بر هر چيزى مى گذاريد. بنابراين شما هم موكت پرست هستيد، هم فرش پرست و هم … .!
در حالى كه چنين نيست ، بلكه در حقيقت ، سجده براى خداوند است و هركس سر بر مهر مى گذارد، خدا را مى پرستد. (وانّ المساجد للّه ، فلاتدعوا مع اللّه احداً)(244)
البتّه برخى از عوام كارهاى غلطى انجام مى دهند، كه مربوط به مذهب شيعه نيست . مثلاً هنگام وارد شدن به حرم مطهّر امام رضاعليه السلام ، پاشنه درب ورودى را سجده مى كنند. بوسيدن اشكال ندارد، ولى سجده ، مخصوص خداست .
روضه خوانى و يادبود
وهّابى ها مى گويند: روضه خوانى و مراسم يادبود، بدعت است !
حال آنكه خداوند در قرآن ، روضه خوانى مى كند. آنجا كه مى فرمايد: (و كايّن مِن نبىّ قاتل معه ربّيّون كثير فما وَهنوا و ما استكانوا)(245)
يكى از اعمال حج وعمره ، سعى بين صفا و مروه است . حاجى بعد از طواف خانه خدا و بعد از آنكه دو ركعت نماز طواف را به جاى آورد، بايد هفت بار بين صفا ومروه سعى كند. چرا بايد هفت بار بين اين دو كوه را پيمود؟ به ياد حماسه فداكارى يك مادر! هاجر همسر ابراهيم ومادر اسماعيل عليهم السلام .
هاجر، براى يافتن آب ونجات كودك شيرخوار خود، هفت بار اين مسير را پيمود. خداوند مى خواهد اين خاطره همچنان در اذهان زنده بماند. لذا قرآن مى فرمايد: (انّ الصّفا و المروة من شعائر اللّه )(246) و در پايان اين آيه مى فرمايد: (فانّ الله شاكر عليم ) خداوند سپاسگذار و داناست . يعنى اى خانم ! اى هاجر! اگر تو يك روزى به خاطر خدا مشكلات فراوانى را تحمّل كردى ، من هم نمى گذارم نام و خاطره ات ، فراموش شود. در حقيقت شكرگزارى خدا به اين نحو است كه نام و خاطره او را زنده نگه مى دارد.
جشن ها
مى گويند: برگزارى مراسم جشن و سرور به مناسبت ميلاد پيامبرعليهم السلام و ديگران شرك است ! و به شيعيان و ساير مسلمانان اعتراض مى كنند كه چرا براى ميلاد پيامبر و امامان جشن مى گيريد؟! اين عمل شما شرك است !
پاسخ آنها را قرآن مى دهد. قرآن مى فرمايد: حضرت عيسى عليه السلام به خدا عرض كرد: (ربّنا انزل علينا مائدةً من السماء تكون لنا عيدا لاوّلنا و آخرنا)(247) خداوندا! يك غذاى آسمانى بر ما نازل فرما، تا عيدى براى تمامى ما باشد.
ما از آنان سؤ ال مى كنيم : آيا تولّد يك پيامبر و امام ، به اندازه يك مائده آسمانى ارزش ندارد؟ اگر مثلا دو تا گلابى از آسمان نازل شود، عيد است ، امّا تولّد پيامبر به اندازه دو تا گلابى براى ما مايه جشن و سرور و شادمانى نيست ؟ چه قدر انسان بايد كج سليقه باشد؟!
بوسيدن ضريح
خدا رحمت كند علامه سيّد شرف الدّين جبل عاملى ، صاحب كتاب المراجعات را، ايشان يك بار به مكه مشرف مى شوند. پادشاه عربستان هر ساله در ايّام حج ، يك ميهمانى با شكوه با حضور علماى تمامى مذاهب برگزار مى كرد. در آن سال ، ايشان هم به عنوان عالم بزرگ شيعى ، به آن مجلس دعوت مى شود. علامه هنگامى كه وارد مجلس مى شود، قرآنى را به شاه عربستان هديه مى كند، شاه نيز قرآن را مى گيرد و مى بوسد.
علامه سيد شرف الدين بلافاصله به او مى گويد: تو چرم پرست هستى و مشركى ! پادشاه با تعجب مى پرسد براى چه ؟ علامه جواب مى دهد: براى اينكه جلد اين قرآن را كه چرم است بوسيدى ! پادشاه مى گويد: من به خاطر چرم نبوسيدم ، كفش هاى من هم چرمى است ، ولى آن را نمى بوسم ! من چرمى را كه جلد قرآن است مى بوسم .
سيّد شرف الدّين جواب مى دهد: ما هم هر آهنى را نمى بوسيم . آهنى را كه ضريح پيامبر است مى بوسيم ، ولى شما به ما مى گوييد: مشرك ! پادشاه اندكى تاءمّل كرده و مى گويد: شما درست مى گوييد!
روزى در مسجد النّبى خواستم ضريح پيامبر را ببوسم . يكى از وهّابى ها گفت : ((هذا حديد)) اين آهن است وهيچ فايده اى براى تو ندارد. به او گفتم : پيراهن حضرت يوسف نيز پنبه بود، ولى قرآن مى گويد: هنگامى كه اين پيراهن را بر روى صورت يعقوب عليه السلام انداختند، او بينا گرديد. (فارتدّبصيراً)(248)
آرى آن پيراهن از پنبه بود، ولى چون با بدن يوسف عليه السلام تماس پيدا كرده بود، با ساير پيراهن ها تفاوت پيدا كرده و توانست انسان نابينايى را بينا كند.
در بنى اسرائيل صندوق مقدّسى وجود داشت كه مورد احترام آنان بود. ماجراى اين صندوق بر مى گردد به زمان تولّد حضرت موسى عليه السلام .
هنگامى كه آن حضرت به دنيا آمد، مادرش از ترس ماءموران و خبرچينان فرعون و با الهامى كه از طرف پروردگار دريافت كرد، كودك خود را در اين صندوق نهاد و در رود خروشان نيل رها كرد. اين صندوق بعدها مورد احترام و تقديس بنى اسرائيل واقع شد و در هر حركت مهمّى ، اين صندوق ، همانند پرچم در جلو جمعيّت بنى اسرائيل به حركت در مى آمد.
در اين صندوق مقدّس يادگارهايى از حضرت موسى عليه السلام و خاندان او قرار داشت . در يكى از جنگ ها اين صندوق به تصرّف دشمنان درآمد و دست بنى اسرائيل از آن كوتاه شد. اين اتّفاق ، آثار بسيار سوء روانى در ميان بنى اسرائيل بجاى گذاشت . پس از مدّت ها و در جريان فرماندهى طالوت ، خداوند بازگشت آن را به بنى اسرائيل نويد داد. قرآن در اين ارتباط مى فرمايد: نشانه فرماندهى او بر شما بازگشت صندوق معهود است ، كه در آن آرامشى است از طرف پروردگار شما و يادگارهاى بجا مانده از دودمان حضرت موسى .(249)
خوب ، اگر صندوقى كه يادگارهايى از پيامبر خدا، حضرت موسى عليه السلام و خاندان او در آن قرار دارد، مايه آرامش است ، آيا صندوقى كه در آن يادگارى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باشد، مايه آرامش نيست ؟
به همين دليل ، هر جا فرزندى از فرزندان پيامبر مدفون باشد، قبر و ضريح او، مايه آرامش است و ما آن را مى بوسيم و افتخار هم مى كنيم .
احترام بقيع
اگر در قبرستان بقيع ، به احترام ائمّه معصومين عليهم السلام و ساير بزرگان آرميده در بقيع ، كفش هاى خود را در آورده و با پاى برهنه حركت كنيم ، به ما مى خندند! آيا اگر به احترام مكان و زمين مقدّسى پابرهنه شويم ، اشكالى دارد؟ مگر خداوند به حضرت موسى عليه السلام نمى فرمايد: (فاخلَع نَعليك انّك بالواد المقدّس طُوى )(250) كفش هاى خود را در آور، چون در سرزمين مقدّسى هستى !
حضرت صالح به قومش فرمود: (هذه ناقة اللّه … لا تمسّوها بسوء فياءخذكم عذاب اليم )(251) اين ماده شتر الهى است ، مبادا گزندى به او بزنيد كه خداوند شما را عذابى سخت خواهد كرد.
هنگامى كه يك شتر، به بركت انتساب به حضرت صالح واعجاز الهى مقدّس مى شود، آيا يك قطعه زمين نمى تواند به بركت در آغوش گرفتن پيكر اولياى خدا مقدّس شود؟!
ذكر يا علىّ و يا حسين
وهّابى ها مى گويند: هر ذكرى جز ((يا اللّه ))، شرك است ، گرچه ((يا محمّد)) باشد! اصولا هر گونه استمدادى از غير خدا شرك است .
بايد پرسيد: اگر يا حسين گفتن شرك است . پس اين سخن فرزندان حضرت يعقوب عليه السلام كه آمدند خدمت پدر و گفتند: (يا ابانا استغفر لنا)(252) پدر جان از خداوند بخواه ما را ببخشد، حكمش چيست ؟ اگر بگوييد: حضرت يعقوب عليه السلام زنده بود كه از او استمداد كردند، مى گوييم : حسين بن على عليهما السلام نيز زنده است ، زيرا قرآن مى فرمايد: (و لاتحسبنّ الّذين قُتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربّهم يرزقون )(253) و گمان نكنيد كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند، بلكه زنده ودر پيشگاه پروردگار خود روزى مى خورند.
گنبد و بارگاه
مى گويند: ساخت گنبد و بارگاه شرك است !
مى گوييم : اوّلا ما گنبد را نمى پرستيم ، اگر گنبدى را مى سازيم مى خواهيم اعلام كنيم كه زير آن مردى الهى و موحّد مدفون است . گنبد علامت بندگى خداست ، نه علامت شرك .
ثانيا ساختن مسجد و بارگاه بر مزار و قبور بزرگان الهى در متن قرآن آمده است . قرآن در نقل ماجراى اصحاب كهف مى فرمايد: هنگامى كه ماجراى اصحاب كهف بر ملا شد، مردم براى ديدن آنها شتافتند، ولى آنها را مرده يافتند، هر كس پيشنهادى كرد؛ يكى پيشنهاد كرد كه بر روى آنها، بناى يادبودى ساخته شود. ديگرى پيشنهاد كرد كه مسجدى بر روى غار بنا كنيم . اين پيشنهاد پذيرفته شد.(254) اين خود الگوى خوبى است براى همه ما كه اگر بناست ، بناى يادبودى بسازيم ، چه بهتر كه بناى مفيد و ارزنده اى بسازيم . در برخى شهرها بناى يادبودى مى سازند كه داراى مفهوم روشنى نيست و با فرهنگ ما سازگارى چندانى ندارد.
حال كه ساختن مسجد كنار قبور اوليا، در متن قرآن آمده است ، بنابراين ساخت مساجد و حرم ، كه محلّ عبادت و راز و نياز و تلاوت قرآن است ، در كنار و بر روى قبور ائمه ، چه اشكالى دارد؟!
ثالثا ساختن گنبد به جاى سقف مسطّح ، كارى عقلائى و منطقى و هنرى است . زيرا گنبد از زيباترين و بهترين و بااستحكام ترين نوع معمارى است .
طلاكارى گنبد و ضريح نيز نشان دهنده عشق به اهل بيت عليهم السلام است ، خداوند به پيامبرش مى فرمايد: (قل لا اسئلكم عليه اجرا الاّ المودّة فى القربى )(255) بگو: من چيزى به عنوان مزد رسالت از شما مطالبه نمى كنم ، مگر دوستى با اهل بيت من . در واقع طلا كارى گنبد و ضريح ، نوعى ابراز علاقه و محبّت به اهل بيت پيامبر و تعظيم شعائر و تشكّر از آنهاست . علاوه بر آنكه نوعى زينت وزيبايى است و زيبايى نيز هيچ ايراد و اشكالى ندارد، بلكه امرى پسنديده است .
الحمدللّه ربّ العالمين
منابع
1- مطفّفين ، 29 - 32.
2- بقره ، 16.
3- توبه ، 67.
4- مائده ، 105.
5- بقره ، 44.
6- فرقان ، 28.
7- ابراهيم ، 5.
8- ذاريات ، 55.
9- زمر، 9.
10- غافر، 62.
11- قيامت ، 14.
12- قيامت ، 14.
13- اعراف ، 138
14- فرقان ، 29 - 30.
15- نازعات ، 24.
16- طه ، 88
17- بقره ، 30.
18- لقمان ، 20.
19- احزاب ، 72.
20- حجر، 29.
21- مؤ منون ، 14 ؛ تين ، 4.
22- اسراء، 70.
23- اسراء، 70.
24- بقره ، 257.
25- مدّثر، 4.
26- احزاب ، 59.
27- شعرا، 214.
28- انعام ، 92.
29- سباء، 28.
30- بحار، ج 2، ص 30.
31- بحار، ج 97، ص 183.
32- براى اطلاع بيشتر به كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم (اثر علامه طباطبايى و شهيد مطهرى ) و كتاب راه خداشناسى و كتب مربوطه مراجعه كنيد.
33- بقره ، 194
34- مجادله ، 11.
35- زمر، 9.
36- مائده ، 13.
37- حجر، 9.
38- فصّلت ، 42.
39- بقره ، 223
40- ((عَلّموا اولادكم السّباحة و الرّماية )) فرزندان خود را (دختر و پسر) تيراندازى و شنا ياد دهيد. كافى ، ج 6، ص 47.
41- اعراف ، 59.
42- نحل ، 36.
43- هود، 87.
44- مريم ، 31.
45- بقره ، 183.
46- آل عمران ، 146.
47- حج ، 27.
48- مريم ، 31.
49- لقمان ، 17.
50- طلاق ، 3.
51- انعام ، 59.
52- مؤ منون ، 17.
53- فجر، 14.
54- رعد، 28.
55- انعام ، 12.
56- سجده ، 7.
57- روم ، 26.
58- تغابن ، 1.
59- نور، 41.
60- زلزال ، 7 - 8.
61- نجم ، 42.
62- غافر، 3.
63- بقره ، 257.
64- انفال ، 29.
65- طلاق ، 2.
66- يس ، 63.
67- كهف ، 110.
68- بقره ، 30.
69- اسرا، 70.
70- بقره ، 256.
71- بقره ، 138.
72- نساء، 79.
73- نحل ، 96.
74- اسراء، 35.
75- بحار، ج 77، ص 269.
76- بحار، ج 52، ص 146.
77- بحار، ج 8، ص 368.
78- نحل ، 78.
79- يوسف ، 111.
80- اعراف ، 176.
81- فصّلت ، 53.
82- قصص ، 50.
83- احزاب ، 67.
84- فصّلت ، 5.
85- جاثيه ، 23.
86- نحل ، 36.
87- در زبان عربى به كشاورز، فلاّح مى گويند، چون مقدّمات رستن دانه را فراهم مى سازد.
88- بقره ، 21.
89- مائده ، 100.
90- انعام ، 76.
91- فصّلت ، 53.
92- بلد، 8.
93- مدثر، 30.
94- بقره ، 143.
95- صافات ، 105.
96- سجده ، 7.
97- زمر، 23.
98- روم ، 8.
99- اعراف ، 85.
100- نساء، 82.
101- ملك ، 3.
102- نساء، 82.
103- فرقان ، 61.
104- زخرف ، 85.
105- فرقان ، 1؛ يكصدوپنجاه موضوع از قرآن كريم ، ص 22 - 24.
106- قصص ، 71.
107- ذاريات ، 49.
108- سباء، 9.
109- ملك ، 30.
110- واقعه ، 70.
111- واقعه ، 65.
112- لقمان ، 11.
113- انعام ، 63.
114- نحل ، 62.
115- واقعه ، 64.
116- مؤ منون ، 14.
117- نهج البلاغه ، نامه 31.
118- انبياء، 22.
119- اخلاص ، 1-4.
120- انبياء، 25.
121- فاطر، 3.
122- انعام ، 102.
123- انعام ، 164.
124- يونس ، 31؛ يكصدوپنجاه موضوع از قرآن كريم ، ص 22 - 24.
125- شورى ، 11.
126- فاطر، 15.
127- انعام ، 103.
128- عنكبوت ، 62.
129- ملك ، 1.
130- بقره ، 115.
131- ق ، 16.
132- ق ، 16.
133- بقره ، 255.
134- بقره ، 255.
135- انعام ، 102.
136- مائده ، 120.
137- جاثيه ، 36.
138- آل عمران ، 156.
139- آل عمران ، 83.
140- اسراء، 111.
141- رحمن ، 29.
142- آل عمران ، 26.
143- ذاريات ، 58.
144- هود، 6.
145- (ضرب اللّه مثلاً لِلّذين امنوا إ مراءة فرعون ) تحريم ، 10.
146- (ضرب اللّه مثلاً لِلّذين كفروا إ مراءة نوح ) تحريم ، 9.
147- بقره ، 124.
148- بقره ، 124.
149- صافّات ، 105.
150- بقره ، 258.
151- توبه ، 104.
152- ابراهيم ، 37.
153- انبياء، 69.
154- (لئن اتّخذت اِلهاً غيرى لاجعلنّك من المسجونين ) شعرا، 29.
155- (اتّخذوا اءحبارهم و رهبانهم اءرباباً من دون اللّه ) توبه ، 31.
156- (اتّخذوا من دون اللّه اَّلهة لعلّهم ينصرون ) يس ، 74.
157- (اتّخذوا من دون اللّه اَّلهة ليكونوا لهم عزّاً) مريم ، 81.
158- احزاب ، 39.
159- نور، 32.
160- اسراء، 31.
161- حجر، 95.
162- رعد، 28.
163- عنكبوت ، 65.
164- شعراء، 74.
165- حجرات ، 14.
166- عنكبوت ، 2.
167- حج ، 11
168- وسائل ، ج 9، ص 33.
169- نور، 49.
170- نساء، 150.
171- آل عمران ، 72.
172- ابراهيم ، 10.
173- فصّلت ، 30.
174- انعام ، 82.
175- بقره ، 256.
176- آل عمران ، 190.
177- اعراف ، 94.
178- حج ، 31.
179- (ساوى الى جبل يعصمنى ) هود، 43.
180- توبه ، 111.
181- در قرآن آيات بسيارى آمده است كه خدا را سميع و بصير توصيف مى كند.
182- در ماجرايى كه اميرمؤ منان علىّعليه السلام افطار خود را سه شب متوالى به محرومان جامعه - مسكين و يتيم و اسير - داد فرمود: هدف ما از اين اطعام ، رضاى خداست . ما از شما محرومان تشكّر و پاداش نمى خواهيم . انسان ، 9.
183- يوسف ، 105.
184- انعام ، 88.
185- زمر، 65.
186- يوسف ، 39.
187- زمر، 29.
188- اسراء، 22.
189- تغابن ، 14.
190- حج ، 31.
191- بحار، ج 3، ص 5.
192- مؤ منون ، 91.
193- احزاب ، 67.
194- مؤ منون ، 32.
195- روم ، 22.
196- روم ، 32.
197- اسراء، 38.
198- بحار، ج 72، ص 281.
199- بقره ، 87.
200- نساء، 77.
201- بقره ، 61.
202- بقره ، 26.
203- توبه ، 24.
204- زمر، 45.
205- بقره ، 83 ؛ نساء، 36 ؛ انعام ، 151 ؛ اسراء، 23 ؛ احقاف ، 15.
206- عنكبوت ، 8.
207- لقمان ، 15.
208- يك مرتبه در آيه 48 و مرتبه ديگر در آيه 116.
209- عنكبوت ، 41.
210- رعد، 16.
211- حج ، 73.
212- نساء، 139.
213- نحل ، 17.
214- صافّات ، 135.
215- اعراف ، 194.
216- منظور از ((قباد))، ((كيقباد)) است كه از اوّلين پادشاهان باستانى ايران بوده و ((جم )) همان جمشيد است كه او نيز از پادشاهان باستان است .
217- حج ، 73.
218- اسراء، 56
219- عنكبوت ، 17.
220- فاطر، 16
221- نساء، 139
222- حج ، 13
223- يونس ، 35.
224- براى هر يك از اينها نمونه هايى در قرآن آمده است .
225- انسان ، 8 - 10.
226- بحار، ج 2، ص 90.
227- شعراء، 80.
228- نحل ، 69.
229- يونس ، 3.
230- نازعات ، 5.
231- مائده ، 35.
232- بقره ، 37.
233- زمر، 42.
234- سجده ، 11.
235- آل عمران ، 169.
236- آل عمران ، 170.
237- صافّات ، 79.
238- صافّات ، 109.
239- صافّات ، 120.
240- صافّات ، 130.
241- صافّات ، 181.
242- نساء، 52.
243- توبه ، 30.
244- جنّ، 18.
245- آل عمران ، 146.
246- بقره ، 158.
247- مائده ، 114.
248- يوسف ، 96.
249- بقره ، 248.
250- طه ، 12.
251- اعراف ، 73.
252- يوسف ، 97.
253- آل عمران ، 169.
254- كهف ، 21.
255- شورى ، 23.