ضرورت تجدید نظر در شیوه های تبلیغ از منظر امام موسی صدر
ضرورت تجديد نظر در شيوه هاى تبليغ
به نقل از کتاب “نای و نی ” از مجموعه ” در قلمرو اندیشه امام موسی صدر “
صفحه 279 تا 300
ترجمه شادروان علی حجتی کرمانی
اشاره
نوشته زير متن كامل سخنرانى امام موسى صدر است كه در تاريخ 7مهر 1344در مؤسسه دارالتبليغ اسلامى قم در حضور بزرگانى چون آيات عظام شيخ مرتضى حائرى، سيد محمدباقر سلطانى طباطبايى، استاد شهيد مرتضى مطهرى، و جمع كثيرى از علما و فضلاى آن روز حوزه علميه ايراد شده است.
متن سخنرانى
«بسم اللَّه الرحمن الرحيم. الرحمن، علّم القرآن، خلق الانسان، علّمه البيان، الشمس و القمر بحسبان، و النجم و الشجر يسجدان، و السماء رفعها و وضع الميزان، ألّا تطغوا فى الميزان (55: 1-8)
براى بنده موجب بسى افتخار است كه خارج از برنامه دعوت شده ام و آقايان اجتماع كرده اند تا به اين سخنرانى گوش فرادهند. اين افتخارى را كه به بنده محول شده است تكريم و احترام فوق العادهاى مى دانم و از اين بابت به خود مى بالم.
البته آقايانى كه اين افتخار را به بنده داده اند خيلى هم راه دورى نرفته اند. چون آخر، بر فرض هم كه لياقت ذاتى نداشته باشيم، يك سربازِ ازجنگ برگشته ايم. يعنى محل كار ما را خداوند متعال در جايى قرار داده كه سينه به سينه در مقابل دشمن هستيم. كاملا تلخىِ كوتاهى كردن را حس مى كنيم. ضربتهاى شكننده و خردكننده دشمنان اسلام را از نزديك لمس مى كنيم. يعنى، بنا به اصطلاح جنگى، در خطّ مقدّم آتش هستم. خوب، اگر سربازى را كه از جبهه برگشته مورد تكريم و احترام قرار دهند، كارِ نابه جايى نيست. اميدوارم كه بتوانم، در اين مدت خيلى كوتاه، خلاصهاى از مشاهدات و اطلاعات خودم را به عرض برادران عزيزم كه در اينجا تشريف دارند برسانم، تا إن شاء اللَّه مورد استفاده قرار گيرد و براى اين مؤسسه، كه به نظر بنده فجر اميدى در تاريخ تبليغات شيعه است، ذخيرهاى باشد، و نيز قدمى در راه به ثمر رسيدن اين جهادها و فعاليتها.
نظم و انضباط از نظر قرآن
آيهاى را كه در ابتداى سخنانم از سوره الرحمن قرائت كردم، مورد توجه قرار مى دهم: و السماء رفعها و وضع الميزان. از اين آيه چه چيزى به نظر آقايان مى رسد؟ خداوند در مقام بيان نعمتهاى خود، پس از ذكر چند نمونه، مى فرمايد كه «آسمان را برافراشت». بعد مى فرمايد «و ترازو گذاشت»؛ و السماء رفعها و وضع الميزان. خدا آسمان را برافراشت و ترازو گذاشت. خداوند كجا ترازو گذاشت؟ اين ترازويى كه خدا گذاشته، آنگاه كه آسمان را برافراشته، كجاست؟ شايد معنايش اينطور باشد كه بنده مى فهمم، كه منظور از وضع الميزان اين است كه جهانى كه خدا خلق كرده، و آسمانى كه برافراشته، بر اساسى منظم، دقيق و حساب شده بوده است. يعنى خدا اين جهان آفرينش را بر اساس حسابى دقيق، كه با ترازو سنجيده شده، خلق كرده است. عالم منظم است. به خصوص كه قبل از آن به آيه الشمس و القمر بحسبان نيز اشاره شده است. يعنى خورشيد و ماه پديده هايى حساب شده هستند. منظور آن است كه در اين آيه اعلان شده است كه ايّها الناس، اين عالم بزرگى كه ما در آن زندگى مى كنيم، با نهايت دقت و نظم و انضباط برقرار شده است. يعنى نظم و انضباط بر جهان حكومت مى كند.
خوب، چرا خدا اين حرف را به ما مى زند؟ ألّا تطغوا فى الميزان. براى اينكه ما هم اگر بخواهيم فرزند اين دنيا باشيم، اگر بخواهيم زنده باشيم، اگر بخواهيم فعاليت و تلاشمان به ثمر برسد، و اگر دوستدار خلوديم، بايد منظم كار كنيم. بَلبَشو و بى نظمى، جز فنا در اين دنيا، نتيجهاى ندارد. زيرا دنيايى است كه همه چيزش منظم است. ما هم اگر منظم باشيم، به ثمر مى رسيم. و اگر بخواهيم به ثمر برسيم و از عمرمان نتيجه بگيريم، بايد منظم باشيم. اين اصل به ما ياد مى دهد كه در همه چيزمان، در زندگىِ داخلي مان، در زندگىِ ماليمان، در وضعِ درس خواندن مان، در وضعِ جوابِ نامه نوشتن هايمان، در معاشرت با دوستانمان، در روش تحصيلى و روحانيمان، در روش تبليغاتيمان و در هر چيزى كه در اداره آن سهيم هستيم، بايد منظم باشيم. اگر منظم نباشيم، نابود و بى اثر خواهيم شد؛ درست مانند كسى كه در شهرى با هواى استوايى و گرم بخواهد لباس پشمى به تن كند و براى گرما آماده نباشد، يا كسى كه در زمستان بخواهد لباسى نازك بپوشد، يا كسى كه برخلاف جريان آب بخواهد شنا كند. چنين آدمى البته نمى تواند موفق شود. دنيا بر اساس حق و عدل و انضباط و نظم استوار است. اگر كسى بخواهد بى نظمى كند، در اين دنيا به نتيجه نمى رسد. و هيچ ترديدى در آن نيست.
حالا، اين مطلب از آيات بسيارى استنباط مى شود. اينكه جهانِ آفرينش جهانى منظم است، هر چيزى به مقدار است، و ما ننزّله إلّا بقدر معلوم (21 :15) و انبتنا فيها من كل شىء موزون (15: 19) بارها در قرآن تكرار شده است، و آقايان بهتر مى دانند. شايد دهها آيه به خصوص اين مسئله را به انسان تذكر مى دهد، كه اين عالم منظم است، دقيق است، حساب دارد؛ بادش، هوايش، آفتابش، بارانش، موج دريايش، بادهاى موسمى اش، شب و روزش، كوتاه و بلند شدن روز و شبش، همه و همه روى حساب است. اى انسان، تو هم، اگر مى خواهى موفق شوى، و اگر مى خواهى در اين جهان از عمرت بهره ببرى و به نتيجه برسى، بايد با جهانِ آفرينش همآهنگ باشى و منظم شوى. اين سخنِ قرآن است. حال اگر كسى گفته است كه بى نظمى بهتر از نظم است، به نظر بنده خلافِ آن چيزى است كه ما از قرآن مى فهميم. اين يك مقدمه مختصر.
دنياى امروز دنياى تشكيلات است
اما مقدمه كوتاه دوم: بنده نمى خواهم تفسير بگويم يا نصيحت كنم؛ يعنى زيره به كرمان ببرم. بنده مى خواهم مشاهدات خود را براى آقايان بيان كنم. منتها يك مقدمه مختصر براى آقايان عرض كردم. مقدمه دوم، و باز كوتاه، اين است كه روزگارى، در صدها سال پيش از اين، همه چيز در دنيا به صورت فردى بود. دولتش ديكتاتورى بود، استبداد بود، فردى بود؛ تجارتش بر اساس معاملات فردى بود؛ يك نفر يك نفر تاجر بودند؛ دخل و خرجش را هر كس خود تنظيم مى كرد؛ همه چيز در دنيا صورت فردى داشت: زراعتش، تجارتش، درس خواندنش، دولتش، سياستش، روزنامهاش و همه چيز به شكل فردى بود. در آن زمان، اگر ما، يعنى قواى دينى و راهنمايان اخلاقىِ بشر، به صورت فردى فعاليت مى كرديم، تا حدودى معقول و موجّه بود. عيبى نداشت. براى اينكه ما هم همآهنگ با همه بوديم. يكى در مقابل يكى. آنها تنها بودند، ما هم تنها بوديم. اما امروز همه چيز به صورت دسته جمعى و سازمان يافته درآمده است: دولتها تشكّلها و سازمانها دارند؛ تجارت به صورت شركتهاى وسيع و محيّر العقول درآمده؛ تبليغاتْ مؤسساتِ وسيعى دارد؛ مطبوعاتْ مشى واحد اتخاذ كرده اند؛ سياستمدارانْ احزاب را به وجود آورده اند؛ فلاحت و كشاورزى مكانيزه شده و در قالب شركتها درآمده است. در اين دنياى سازمانى، اگر ما باز بخواهيم تكرَوى كنيم، به نظر من، نهايتِ سادگى است. ما اگر امروز عملِ دسته جمعى نداشته باشيم كلاهمان پسِ معركه است. كه هست! براى اينكه همه چيز منظم و تشكيلاتى و سازمانى است. شما جايى نشان دهيد كه تنها پيش بروند، بى سازمان راه بروند، بى تشكيلات پيش بروند، يا تكروى كنند. نمى توانيد پيدا كنيد.
اينها دو مقدمه عرض بنده بود. مقدمه اول اينكه جهان منظم است، پس نمى شود بى نظم زندگى كرد. مقدمه دوم اينكه جامعه امروز همه چيزش مؤسساتى، سازمانى و تشكيلاتى است و اگر ما بخواهيم بى سازمان و بى تشكيلات فعاليت كنيم موفق نخواهيم شد. حالا اگر اين دو مطلب را پذيرفتيد كه چه بهتر. اگر هم نپذيرفتيد، به پنجاه سال پيش تا حالا مى ماند كه همه مان خُرد شديم، له شديم، قوايمان تلف شد، هركس به راه خودش رفت، هر كس با ديگرى تضارب و تزاحم داشت و مشكلات بي شمارى پيش آمد. نتيجه هم اين شد كه ديگران هزاران فرسنگ از ما پيش افتاده و رفته اند، اما ما هنوز همين جا هستيم و باز هم مى مانيم. ميل خودتان است. مى خواهيد بپذيريد، نمى خواهيد هم نپذيريد. اينها دو مقدمه كوتاه بنده بود.
مشاهدات من از نظم و تشكيلات ديگران
حالا براى اينكه عرض كنم ديگران چگونه منظم و سازمان يافته هستند، مشاهدات خود را بيان مى كنم. لبنانى كه بنده در آن هستم، يكى از پايگاههاى مسيحيت و بلكه بزرگترين پايگاه مسيحيت غربى در خاورميانه است. چون آقايان مى دانند كه مسيحيت در آغاز دچار يك شكاف بزرگ شد: مسيحيت غربى كه تابع پاپ بود، و مسيحيت شرقى كه از آن جدا شد و اُرتودوكس ناميده شد. مسيحيانِ غربىِ تابعِ پاپ را تصور نفرماييد كه يك فرقه هستند. كلمه «كاتوليك» به معناى مجموعه است، نه يك فرقه معين. فرَقِ بسيار متعددى هستند كه همه در لواى واتيكان و پاپ زندگى مى كنند. اينها يك شاخه اند. شاخه دوم، مسيحيانِ شرقى يا «ارتودوكس»ها هستند. ارتودوكسها مركزيت جهانى ندارند. تابع پطركهاى خودشان هستند. هر منطقه وسيعى يك پطرك و، به تعبير صحيحتر، يك پَطْرِيَرْك (patriarch يونانى: پاتْرِيارْخ، به معنى رئيس خانواده، رئيس ذكور و متبوع گروهى خويشاوند) يا، به تعبيرِ عربىِ قديمِ ما، كه در مباحثات حضرت رضا و حضرت جواد مى خوانيم، بَطْريق دارد. بنابراين، هر منطقه ارتودوكسنشين يك پطرك دارد. رئيس هم ندارند. منتها سنّت بر اين جارى شده است كه پطركِ استانبول، كه امروز آسيناغوراس نام دارد، پطركِ مسكونى ناميده شود. يعنى اولين مقام ارتودوكسى دنيا، كه بر ساير پطركها رهبرى ادبى و اخلاقى دارد، نه اينكه، مثل پاپ، پيشواى دينيشان باشد. پاپ پيشواى دينىِ كاتوليكهاى دنياست.
كمى از مطلب دور افتادم. همان طور كه عرض كردم، مشاهدات بنده بيشتر ناظر به لبنان است كه مركز فعاليت كاتوليكها يعنى پيروان پاپ در خاورميانه است؛ چه فرقه روم كاتوليك، چه فرقه مارونى، و چه فرقه ارمن كاتوليك، و چه فرقه سريان كاتوليك. چهار فرقه طرف دار و پيرو پاپ در لبنان فعاليت مى كنند. بنابراين، بنده مشاهداتى از كار مسيحيان دارم. از طرفى سفرى نيز به فرنگ رفته ام. واتيكان را ديده ام؛ در جلسه تاج گذارى پاپ شركت كرده ام؛ و لذا از تشكيلات و مؤسسات كاتوليكى جهان هم تا حدودى از نزديك مطلع شده ام. ديگر آنكه سفرى نيز به آفريقاى شمالى و قاهره داشته ام و از مؤسسات اهل تسنن نيز تا حدودى اطلاع پيدا كرده ام. ارتباط زيادى هم به واسطه لبنانيهاى مقيم آفريقا با آفريقاى سياه دارم. لذا از فعاليت مسلمانها در آفريقا كمى مطلعم. در بعضى از كنگرههاى اسلامى جهان شركت كرده ام و با مسلمانان دنيا و رهبران دينى آنها هم كمى آشنا هستم. يعنى مى خواهم يك تصوير اجمالى و خلاصهاى از فعاليتهاى مسيحيان و مسلمانان غيرشيعه براى آقايان ترسيم كنم.
فعاليتهاى تبليغى مسيحيان
اما مسيحيان: خدا مى داند كه وقتى متذكر نوع فعاليت مسيحيان مى شوم، دلم آتش مى گيرد. اين مردمى كه دينشانْ دينِ رهبانيت است، آنهم رهبانية ابتدعوها (27:57) به قول قرآن، ما كتبناها عليهم !(27:57) رهبانيت تارك دنيا! اينها چطور اين قدر منظم شده اند؟ در مجلهاى بهنام لايف، كه يك شمارهاش مخصوص تشكيلات كاتوليكى دنيا بود، خواندم كه سازمان كاتوليك هاى دنيا آنقدر منظم است كه تمام احزاب دنيا، حتى احزاب سرّى و زيرزمينى روسيه، را پشت سر نهاده است. شما تصور كنيد كه با حكومت پليسى كه در روسيه است، اگر يك حزب سرّىِ ضدِّ دولتى بخواهد در آنجا فعاليت كند، چه مقدار بايد منظم و دقيق باشد. اين مجله مى گويد تشكيلات كاتوليكى دنيا از احزاب سرّى دنيا هم منظمتر و مجهزتر است. اين مردمِ تارك دنيا چنين تشكيلاتى دارند. حالا ببينيم كه چگونه كار مى كنند.
تشكيلات اينها چند رشته فعاليت دارد: يك رشته، رشته كليساهايشان است. به قول خودشان (مسيحيان عرب)، مؤسساتى كه رعايت ابرشيه مى كنند؛ يعنى منطقهاى دارند كه اسم مردم را رعيت مى گذارند، و اسم كشيش يا مطران يا پطرك را راعى رعيت، يعنى شبان اين گوسفندان. راعى ابرشيه همان راعى منطقه است. اين فرقه را «راعويه» مى نامند. يعنى فرقهاى كه كليساها را اداره مىكند، نماز مى گزارد، تشريفات اكليل و عقد و ازدواج انجام مى دهد و مراسم مذهبى را در وفيات، كه عربها به آن جناز مى گويند، به جاى مى آورد. بنابراين، كشيشها و اداره كنندگان كليساها يك دسته اند. دسته ديگر متولّيان ديرهايى در مسيحيت هستند كه از نظام كليساها استقلال دارند. اين ديرها خود مؤسسات مستقلى هستند كه ابتدا منفصل از واتيكان پديد آمدند، اما بالاخره به آن ملحق شدند. اين ديرها خود چند دستهاند. در درجه اول و از همه آنها مهمتر، «ژزوئيتها» يا «يسوعيها» هستند. كتاب المنجد را همه ملاحظه فرمودهايد كه مى گويد: «الآباء اليسوعيين». اين يسوعيها همان ژزوئيتها هستند. اينها فرقه بزرگى هستند. رئيس يسوعيهاى دنيا را پاپ سياه مى نامند. اينها در حقيقت حكام واتيكان هستند. مى گويند پاپ سلطنت مى كند و نه حكومت؛ يعنى حكومت واقعى به دست ژزوئيتها يا يسوعي هاست! يسوعي ها هستند كه اداره امور واتيكان در دنيا را بر عهده دارند.
البته ديرهاى ديگرى هم هستند: مثل دير «فرانسيسكن» و دير «دومنيكن». در لبنان ديرى است به نام دير «عبرين»، و نيز ديرى هست كه «كسليك» ناميده مى شود. اينها انواع ديرهايى هستند كه استقلال دارند. تشكيلات اينها را بعدا عرض مى كنم. ديرِ جديدى را هم به وجود آورده اند كه دير «كارگرى» نام دارد.
وظايف كليسا
اين تشكيلاتِ بسيار مقتدرِ كليسا، در اداره امورِ مذهبىِ مردم به قدرى دقيق است كه اگر در دهى از دهات تنها يك خانواده مسيحى حضور داشته باشد، روز يكشنبه كشيش مخصوصى به آنجا مى رود تا مراسم اقامه نماز را انجام دهد. در لبنان دهى هست كه مركز شيعيان است و «جبع» نام دارد. يا به قول خود لبنانيها «جباع». همان جايى كه «جبعى جبعى» مى خوانيم. ده مهمى است. همه ساكنان آن شيعه هستند و منطقه پيرامون آن هم شيعه نشين است. در اين ده يك خانواده، تنها يك خانواده مسيحى وجود دارد. نه اينكه بخواهم مبالغه كنم. تنها يك خانواده، شامل پدر و مادر و دو سه تا بچه، مسيحى هستند. اين ده كليسايى دارد. آقاى كشيش روزهاى يكشنبه مى آيد، در كليسا اقامه نماز مى كند و بازمى گردد. ده ديگرى هست به نام «روم»، كه نصف جمعيّتِ آن مسيحى است، و نصف ديگر آن شيعه. البته آن نيمهاى كه مسيحى است، جمعيت چندانى ندارد. يعنى سكنه آن چند نفرى بيشتر نيستند. شايد مجموعا به هشتاد نفر نرسند. اين ده يك مدرسه دارد. روزهاى يكشنبه كشيشى براى تعليم امور دينى محصلين به ده روم مى آيد، درس خود را مى دهد، و بازمى گردد. يعنى شما در تمام نقاط دنيا، يك مسيحى كه كليسا از او غافل شده باشد و به او نرسد، و روز يكشنبه امكان نماز را برايش فراهم نكند، اصلا نمى يابيد! حالا شما تمام كاتوليكهاى دنيا را تصور بكنيد كه بالغ بر 500ميليون نفر هستند. اينكه اين 500ميليون نفر را اينها چطور بايد كنترل بكنند، خدا مى داند!
خوب، در مقابل اينها ما هستيم، كه در وسط افتاده ايم و شده ايم مثلِ گوشت قربانى! دهاتى داريم كه مسيحيها در آن تبليغ مى كنند؛ دهاتى داريم كه سنّيها در آن تبليغ مى كنند؛ دهاتى داريم كه بهايي ها در آن تبليغ مى كنند؛ و همينطور إلى آخر!
خوب، اين وضع كليساهاى مسيحى است. البته غالبا مدارسى هم وجود دارند كه تابع كليساها هستند. اينها نظير همان ملاهاى قديم ما هستند، كه در هر دهى به صورت مدرسه تأسيس شده اند. كشيشها اين مدارس را اداره و در آن تدريس مى كنند.
سازمان وسيع ديرها
قسمت دوم، كه بسيار عجيب است، مسئله ديرهاست. يسوعي ها را براى شما مثال مى زنم. اين يسوعيها اول در اثر كوتاهي هايى كه كليسا طى قرون وسطى نسبت به امور دينى و مذهبى و علمى كرد، شكل گرفتند. «لوتِر»ى آمد، پروتستانها آمدند، و از كاتوليكها منفصل شدند. جوانانى بودند كه به نام «يسوعى» متشكل شدند و يك سلسله كارهايى شروع كردند. آمدند و ديدند كه روحانيت از مردم دور شده، به صورت اشرافى درآمده، به صنف معينى بدل گشته و از مردم فاصله گرفته است. ايشان براى اينكه با مردم نزديك شوند، آمدند و مؤسساتى درست كردند كه در حقيقت صبغه فرهنگى داشت. دانشگاه تأسيس كردند، مدرسه درست كردند و كشيشهايى تربيت كردند كه غير از كشيش بودن، وكيل عدليه هم هستند، مهندس، طبيب، معلم، استاد دانشگاه، فيزيكدان و شيمىدان هم هستند و هكذا. تمايز اينها با مردم عادى فقط يك يقه سفيد است. و الّا لباسشان عينا لباس عادى است. كارشان هم اداره امور بيمارستانها، دانشگاهها، مدارس حرفهاى، دارالايتامها و درمانگاههاست.
طبيبى هست در نهايت دقت و مهارت، در عين حال كشيش هم هست. اگر براى شما عرض كنم كه روبرت كخ، كاشف ميكرب سل، كشيش بوده است، تعجب نكنيد. اگر عرض بكنم كه بسيارى از كاشفين نظريات جديد كشيش بودهاند، تعجب نكنيد. يكى از اينها همين كشيش بلژيكى «لومتر» است كه اصل توسعه عالم را كشف كرد؛ كه عالم دائما گسترده تر مى شود. همين نظريهاى كه با آيه كريمه و السماءِ بَنَيناها بأي-لدٍ و إنّا لَموسِعون (47:51) منطبق است. يعنى عالم در حال توسعه است. اين نظريهاى كه در قرآن به آن اشاره شده است، توسط يك كشيش بلژيكى به نام لومتر طرح شد. با اينكه كشيش است، اما اطلاعات كيهانى او به قدرى زياد است كه نظرياتش مورد اقتباس همه دانشمندان است. يعنى شما در ميان طبقه كشيشها مى توانيد طبيبهاى خوب، مخترعهاى بنام، فيزيكدانهاى خيلى مهم، شيمى دانهاى خيلى مهم، وكلاى عدليه معروف، و رياضى دانان برجسته بيابيد. بنده در بيروت دوستى دارم كه در سلسله سخنرانيهايى كه اخيرا درباره اسلام و مسيحيت در لبنان انجام مى شود، شركت مى كرد. نامش «أب فرانسوا دوپريلاتور» است. «أب» يعنى كشيش. اين مرد، استاد فيزيك و بزرگترين فيزيكدان در خاورميانه است. كشيش هم هست. اتفاقا لباسش هم لباس كشيشى است. مرد بسيار عالمى است و در عين حال كشيش هم هست.
اينها با اين اوصاف چكار كردند؟ آمدند و مجارى امور را به دست گرفتند. همان مجارى الامورى كه بر اساس اخبار و احاديثِ ما بايد به دست «العلماء باللَّه» باشد. اين مجارى امور را به دست گرفتند. مهندس، طبيب، وكيل عدليّه، رياضى دان، فيزيكدان و… آن وقت خدا مى داند كه اينها در مؤسساتشان چه مى كنند. تصور نكنيد كه صريحا تبليغ مسيحيت مى كنند. هرگز. بلكه با علم، با اخلاق، و با روش مردمدارى، مردم را جذب مى كنند. بنده در طول سال گذشته 14جلسه با جوانى به نام «شفيق قاسم» اهل «صيدا»، كه سنى است، صحبت كرده ام. اين جوان در مدرسه يسوعيهاى لبنان مشغول درس خواندن بود، و بعد از اينكه درسش تمام شد و تصديق كلاس دوازدهمش را گرفت، مسيحى شد. يعنى صريحا مسيحى بودن خود را اعلان كرد. پدر و مادرش به وحشت افتادند. به اين و آن مراجعه كردند، به اين آقا شيخ سنى و به آن يكى، اما هيچ فايدهاى نداشت. بالاخره پيش ما آمدند و گفتند آقا، اين از دين اسلام خارج شده، فكرى به حالش بكنيد. ما هم ملاقاتها را شروع كرديم. ديدم كه واقعا نه تنها مسيحى عادى شده، بلكه در اثر تبليغات مدرسه يسوعيهاى لبنان، مسيحى بسيار متعصب و علاقه مندى هم شده است. ما در آنجا جوانهاى معروفى از شيعه داريم كه مسيحى شدهاند. تصور نكنيد كه مسيحى نمى شوند. ما جوانى داريم از خانواده عسيران، كه از خانوادههاى محترم شيعه در لبنان است. او الآن كشيشى شده است به نام «عفيف عسيران». يك استاد دانشگاه آمريكايى بيروت هم هست به نام «دكتر ماجد فخرى»، كه او هم مسيحى شده است. چنين نمونه هايى وجود دارند. تصور نكنيد كه مسلمانها از اسلام بيرون نمى روند. خير. بيرون مى روند، خوب هم بيرون مى روند.
به هر حال، كشيشانى كه عرض كردم، مجموع هاى از خبرگان و متخصصينى هستند كه در همه رشته ها دستى دارند و اداره امور دانشگاهها را بر عهده دارند. اين گونه مؤسسات اين قدر به كليسا خدمت كرده اند، كه عرض كردم رئيسشان را پاپ سياه مى نامند، و در حقيقت اينها قدرت واتيكان را در دست دارند. اينها در دنيا متجاوز از چند هزار دانشگاه دارند. آقا بشنويد. يك مؤسسه دينى مسيحى چند هزار دانشگاه دارد. چند هزار بيمارستان دارند. چند ده هزار مدرسه و درمانگاه و دارالايتام و مدرسه حرفهاى و مؤسسات مشاورهاى و روضة الاطفال و مهد كودك و سالنهاى ورزشى و سالنهاى سخنرانى و، هزار برابرِ اين، مؤسسات اجتماعى دارند… اينها طبق آمارى كه خودشان دارند، 300ميليون نفر از مردم دنيا را باسواد كرده اند. آقا هرچه باشد، 300ميليون نفر آدم بى سوادى كه باسواد شده اند تحت تأثير اينها قرار مى گيرند. البته همه شان هم مسيحى نشدند، اما بسياريشان شدند. اين مؤسسه تنها يك دير از ديرهاى مسيحيان، به نام «دير يسوعيها»ست. و هكذا ساير ديرها… اضف الى ذلك ديرهاى «فرانسيسكن» و «دومنيكن» و «عبرين» و «كسليك» و هزار جور دير ديگر، كه استقلال داخلى و مالى خود را حفظ كرده اند، و در عين حال از ارتباطى هرمى با واتيكان برخوردارند. كار مسيحيها اينگونه است. آن وقت خدا مى داند كه چطور دارند در اين دنيا رخنه مى كنند و همه جا را مى گيرند. در خود لبنان ديرى هست به نام «عبرين»، ديرى كوچك كه در ميان بيابان قرار دارد و كشيش تربيت مى كند. رفته رفته و در اثر فعاليت كشيش ها، مدرسه هايى تأسيس شده است. تنها دير عبرين اكنون 82مدرسه دارد. دير ديگرى هست به نام «كسليك»، كه تازگى دانشگاهى هم تأسيس كرده است، و دانشكدهاى به نام «تشريع»، يعنى قانونگذارى، ايجاد نموده است. اين دانشكده در شهرى بهنام «جونيه» در نزديكى بيروت واقع است، و از بنده نيز دعوت كرده است تا تشريع اسلامى را در آن درس بدهم. اينها نوع كار آنهاست. آن وقت مى خواهيد اثر عملشان چطور باشد؟
براى پيشرفت دين حق بايد تلاش كرد
شما تصور مى كنيد كه حق مطلق، خودبه خود و بدون تلاش، پيش مى رود؟ اين حرف درست نيست آقا! بنده عبارتى از پيغمبر اكرمص در روز «بدر» براى آقايان مى خوانم، ببينيد از اين حرف چه درمى يابيد. پيغمبرص در اين دعا مى فرمايد كه: اللهم ان تهلك هذه العصابه فلن تُعبد بعد. يعنى خدايا، اگر اين دسته كشته شوند، كسى ديگر عبادتت را به جا نمى آورد. عجب! معلوم مى شود كه اگر مردانى، محمدى، فداكارانى و اصحابى براى دين خدا تلاش نكنند، خدا عبادت نخواهد شد! ديگر از عبادت خدا كه ما چيزى برحقتر نداريم؟ پس اين كه دل ببنديم كه دين ما حق است، مذهب ما حق است و خودبه خود راه خودش را باز مى كند، به نظر بنده درست نيست. خير. اگر ما تلاش نكنيم، همين دين حق و همين مذهب حق، آنطور كه لازم است پيش نمى رود، يا كمتر پيش مى رود.
اين آقايان، همين دين را، همين روشهاى ترك دنيايى و غيرطبيعى و ناهماهنگ با ذات انسانيشان را، با تبليغات، بهشدت در اعماق قلبهاى مردم نشانده اند.
چهارده كشيش براى تبليغ به كشور اوگاندا رفتند. اوگاندا يكى از كشورهاى آفريقايى است، كه آقايان حتما اسمش را شنيده اند. چهارده كشيش به آنجا رفتند و بوميان آفريقايى آنها را خوردند! شما خيال مى كنيد كه از هدفشان دست كشيدند؟ خير. چهارده زن تارك دنيا و دختران راهبه را به جاى آنها فرستادند و مشغول تبليغات شدند. آقا منفى بافى هم نبايد كرد كه بنشينيم بگوييم: «آنها استعمار مى كنند». خيلى خوب، اما اگر فداكارى نمى كردند، نمى توانستند بروند. آنها رفتند و تبليغ كردند. الآن عده مسيحيان اوگاندا نسبت به پنجاه سال پيش صد برابر شده است.
جنوب سودان را ببينيد، و ببينيد كه از سه سال پيش كه كشيشها را بيرون كردند، چه حوادثى در آنجا پيش آمده است، كه بالاخره هم ممكن است خداى نكرده به جدايى جنوب سودان از شمال آن منجر شود.
«ماسينيون»، مستشرق بزرگ فرانسوى را، كه روح اسلامى دارد، مى شناسيد، و حتما شنيده ايد كه در يكى از مجامع پاريس اعلام كرده است كه اسلام دينى خدايى است. او كتابى به نام سالنامه دنياى اسلامى در 1954دارد كه به چاپ رسيده است. ماسينيون در اين كتاب مى نويسد كه طى سال 1954شش ميليون نفر در آفريقاى سياه مسلمان شدند، اما با تبليغات مسيحيها و تلاشهايى كه به عمل آوردند، يك ميليون نفر از سياهان نيز مسيحى شدند. البته اين طبيعى است. سياههاى بتپرست و سياههاى توتميست و طرفدار درخت و روباه، بعد از اين كه مستقل شدند، ديدند كه دينشان در عمل پاسخگو نيست. لذا به فكر دينهاى آسمانى و جهانى افتادند. يهوديت، كه دينى عنصرى است و كسى را نمى پذيرد، مگر از راه بهاييها. چون بهاييها دست يهوديها هستند- فراموش نكنيد. بنابراين، متوجه شدند كه يا به مسيحيت يا به اسلام بايد متوسل شوند. آنها ديدند كه اسلام دينى است پاك كه سابقه استعمار و غارتگرى ندارد. از طرفى عقايد اسلامى روشن و واضح است. يك خدا دارد، نه سه تا، و عقايدش پيچيده نيست. پس اولا دينى است كه سابقه استعمار ندارد، ثانيا پيچيدگى و مشكلى در اعتقادات ندارد، ثالثا احكام عملى و سهلى دارد. اين است كه به اسلام روى آوردند. شش ميليون نفر در سال 1954مسلمان شدند.
خوب. اما بعد چه شد؟ به دليل نبودن تبليغ و مبلّغ اسلامى، نتيجه اين شد كه آمدند و آبروى اسلام را بردند. گفتند ببينيد اين مسلمانها چقدر عقب افتاده اند! ببينيد چقدر در كشورهايشان كودتا رخ مى دهد! ببينيد چقدر كثيف ند! ببينيد چقدر سطح علمشان پايين است! ببينيد كه در تمام اين مدت، حتى يك جايزه «نوبل» را هم مسلمانها نبردند. )چون مسيحيان تمدن اروپايى را با تمدن مسيحى خلط مى كنند. در حالى كه تمدن اروپايى هيچ ربطى به مسيحيت ندارد. تا وقتى كه كليسا در اروپا قدرت داشت، اين تمدن جديد نبود. تمدن جديد، على رغم مسيحيت در اروپا به وجود آمد، و اصلا تمدنى وثنى است نه تمدن مسيحى.( به هر حال، گفتند كه تمدن داريم و چنين و چنان… بعد هم به واسطه همين ديرهايى كه عرض كردم وارد عمل شدند. بچه مريض آفريقايى را وقتى يك مؤسسه سالم مى كند آقا، بى سواد را كه باسواد مى كند و بعد هم به دانشگاه مى فرستد، بى پول را كه پولدار مى كند، بى تربيت را كه تربيت مى كند، مى دانيد چه عاطفهاى نسبت به اين پدران تربيت كننده در او ايجاد مى شود؟
شخصى در سنِگال هست كه شاهدى بر اين سخن است. سنگال يك كشور آفريقايى است كه 9/99 درصد مردم آن مسلمان و5/0 درصد آن مسيحى اند. با اين حال، رئيس جمهور اين كشور مسيحى است كه سينگور نام دارد. سينگور يك بچه مسلمان و اتفاقا يك بچه آخوند است. مسيحيها او را زير بال و پر گرفتند و به مدرسه فرستادند تا باسواد شد. بعد هم او را به اروپا فرستادند تا استاد عظيم دانشگاه شد. وى الآن يكى از فرهنگيان و باسوادهاى بزرگ دنياست كه مسيحيان و مسلمانان سنگال در مقابل مقام علمى او تعظيم مى كنند، و اخيرا هم رئيس جمهورش كردند. پس بنابراين، مردم را به واسطه سعى در بهبود وضع دنيايىِ آنها جذب مى كنند.
اين هم داستان ديرها. آن داستان كليساها بود كه ملاحظه فرموديد كه در هيچ نقطه دنيا يك مسيحى نيست كه بدون رهبرى دينى باشد و اگر تنها يك خانواده مسيحى در دهى بود، وضع كليسايش مرتب و وضع كشيشش مرتب است. اين هم وضع ديرهايشان، مؤسسات فرهنگي شان، دانشگاه هايشان، بيمارستان هايشان و ديگر سازمانهاى عجيب و غريبشان، كه واقعا شگفت آور است. اينها يك ذره از كار مسيحي هاست.
دنياى اهل سنت
حالا بياييم سراغ سنّيها- زُمَلاء و برادران دينى خودمان. آنها هم تا حدودى منظم اند. الآن در آفريقاى سياه، در لبنان، و در كشورهاى ديگر، مبلغين فراوانى از الاَزهر مى بينيم. در شهرى كه من زندگى مى كنم، مردى هست به نام شيخ محى الدين حسن، كه از الاَزهر فارغ التحصيل شده و در آنجا به وظايفش سرگرم است. هم وضع سُنّيهاى صور را اداره مى كند و هم فلسطيني هاى پناهنده به آن منطقه را. هم نماز جماعتش را مى خواند و هم به خوبى به همه آنان مى رسد.
مؤسسات ديگرى نيز دارند كه با مؤسسات مسيحى مشابه است. مثلا در لبنان مؤسسهاى دارند به نام «المقاصد الخيريّة الاسلاميه». برادران سنىِ ما هم شروع كرده اند. الآن متجاوز از 180مدرسه در دهات احداث شده است، مدرسه هايى كوچك، حتى در دهات شيعه نشين! آثار كار آموزشى را هم مى دانيد چقدر است؟ بنده الآن دِههايى در بعضى مناطق مى شناسم كه، در اثر كار همين مدارس، جوانانشان تقريبا سنى شده اند. براى پدرانشان هم فرقى نمى كند. در تمام نقاط دانشگاهشان مرتب و دارالتبليغشان فعال است. در بيروت هم مؤسسهاى دارند به نام «ازهر». تمام مناطق لبنان كنترل و احصا شده است، و براى تبليغ و مدرسه نيرو فرستاده مى شود. البته ازهر غير از اين كه مبلغين حضورى مى فرستد، مبلغين غيرحضورى نيز از مصر مى آورد، كه همان معلمها و فرهنگيها هستند. اينها يك سلسله دورههاى خاص مى بينند و به مناطق مى روند.
اما وضع ما
آن داستانِ مسيحيها، اين هم داستان برادران دينيمان، سُنّيها؛ آن هم به طور اجمال. اما ما! ما شيعيانِ مرتضى على! ما مردمى كه اسلامِ خدا را با طاهرترين مذهبش معتقد و پيرويم! ما وضعمان چگونه است؟ تشكيلاتمان چگونه است؟ من چون در اينجا نشسته ام، كه عرض كردم فجر اميد است، آزادم كه اين حرف را بزنم! و اِلّا اگر در غير اينجا و در غير اين مؤسسه بود، اين حرف به نظرم ويرانگر مى آمد! يعنى اميدتان را قطع مى كرد!
آقا، شما يك نفر را به من معرفى كنيد كه عدّه روحانيون را در ايران بداند! شما كه افرادتان را نمى شناسيد، چطور مى خواهيد كار كنيد؟
چند تا شيعه در دنيا هست؟ بفرماييد!
چند تا روحانى شيعه در دنياست؟ بفرماييد!
چند تا روحانى در ايران است؟ بفرماييد!
مقدار تحصيلاتشان چقدر است؟ چند تا مسجد در ايران است؟ صلاحيت روحانيونى كه در مناطق كار مى كنند چقدر است؟ ارتباطشان با هم چگونه است؟ اگر يكيشان مريض و گرفتار شد، به چه وسيله اى مى شود به او كمك كرد؟ من خيلى معذرت مى خواهم كه اين مطالب را در حضور آقا عرض مى كنم!
اصلا اين حرفها چيست؟ آقايان، ما كجا مى خواهيم زندگى كنيم؟ در كدام دنيا؟ نتيجه اش هم مى دانيد چيست؟ اين است كه نهتنها مسيحيان از ما مى برند، نه تنها يهودي ها از ما مى برند، نه تنها سنّي ها دارند از ما پيش مى افتند! ما هم در خواب خوش فرو رفته ايم كه «آقا ابدا! شيعيان مرتضى على مگر ممكن است برگردند؟» بله آقا. بنده ديدهام شيعه مسيحى شده! ديدهام شيعه سنى شده! ديدهام شيعه وهّابى شده! شما ممكن است ديده باشيد، ممكن هم هست نديده باشيد! اينجا با دلى خوش نشسته ايم، به حقّانيّت خودمان اعتماد داريم، و خيال مى كنيم كه مطلب تمام شده است. كجا تمام شد آقا! آخر مگر مى شود بى تبليغ و بدون سازماندهى پيش رفت؟
اقلا ما همان قسمت مساجدمان را منظم كنيم. تبليغاتمان را منظم كنيم. در دعوتمان هماهنگى به وجود بياوريم. آقا، بنده پاى اين منبر مى روم يك چيز مى شنوم، پاى آن منبر چيزى ديگر! اصلا متناقض! اصلا نامربوط! اين منبرى يك چيز مى گويد، و آن يكى چيزى ديگر! من چطور مى توانم با اين تبليغاتِ متناقض ايمانم را بارور كنم و رشد دهم؟ به هيچ وجه ممكن نيست چنين چيزى تحقق يابد!
ما اصلا خواب هستيم! اين كارهايى كه حالا مى خواهيم بكنيم بايد 50سال پيش، بلكه 150سال پيش، شروع مى كرديم. اميدوارم كه به سرعت پيش برويم. چون در خطابِ آقا در روز افتتاح شنيدم كه مى گويند امتيازِ روحانيتِ شيعه اين است كه وابستگى به جايى ندارد، هر قدر بخواهد، مى تواند تكاپو كند. اميدوارم اين حسن ظن بجا باشد. ما آقا وضعمان خيلى عجيب است! مسيحيها را عرض كردم. كاشكى آنان بودند. حقيرترين و بى مايهترين مذاهب دارند فرزندانمان را از دست ما خارج مى كنند. بنده در اصفهان و در شيراز مشاهده كردم كه تبليغات بهايي ها شديدا نظم و وسعت دارد، با هيئتهاى 9نفرى، سفرهاى تشويقى، و اينجور بازيها.
بايد در مقابل اينها آماده شد. اگر فرزند اين دنيا هستيم، دنيايى كه والسماء رفعها و وضع الميزان (55: 7) دنيايى كه همه چيزش منظم است، اگر منظم نباشيم، محكوم به مرگيم و فرزند اين دنيا نيستيم. در عصرى كه همه چيزش به صورت مؤسسه درآمده، بايد خودمان را سازمان دهيم و منظم كنيم. بنده در يك ساعت چقدر ديگر مى توانم بيشتر از اين بگويم؟ اين از مؤسسات مسيحيها، آن هم شمّهاى از مؤسسات سنّيها. در مقابل اينها آقا، ما بايد خودمان را منظم كنيم. واقعا سؤال اول اين است كه ما اصلا چه تعداد روحانى داريم؟ كجاها روحانى داريم و كجاها نداريم؟ وضع دينى مناطق چه جور است؟ دهات چه وضعى دارند؟
حالا نگوييد اين كار را نجف بايد بكند، بالا بايد بكند، پايين بايد بكند. همه مان مسئوليم. همهمان بايد براى چنين هدفى همكارى كنيم. كار را منظم كنيم! مناطق را تقسيم كنيم. احصاء و آمار دقيقى از دهاتمان، از اوضاع شهرها و مناطقمان، از روحانيونى كه در آنجا هستند، از اين كه چقدر پيش يا عقب رفته اند، تهيه كنيم.
البته ما حالا انتظار نداريم كه مؤسساتى شكل بگيرد، مدارسى به وجود بيايد، درمانگاههايى به وجود بيايد، بيمارستانهايى به وجود بيايد، و مدارس حرفهاى به وجود بيايد. اگر اينها هم بشود كه چه بهتر، اميدوارم كه بشود؛ ولى اولين قدم، هماهنگى در دعوت است. و ما هنوز اين هماهنگى را در يك شهر و حتى در يك مجلس نداريم. سه تا منبرى بالاى منبر مى روند، هر كدام يك جور حرف مى زنند. يكى از اين طرف مى رود، ديگرى خلاف آن مى رود. اينها كى بايد علاج شود آقا؟ چه وقت؟
حالا، اگر چنين سازماندهي ى به وجود آمد، اگر چنين هماهنگي ى درست شد، اگر چنين روش صحيحى اتخاذ شد، آن وقت كار ما خيلى خوب پيش خواهد رفت. براى اين كه يك كمى هم در آخر سخنم، با حلواى پسين و ملح اول، به قول نظامى، دهانتان را شيرين كرده باشم، عرض مى كنم كه اگر به طور منظم و سازمان يافته كار كنيم، خيلى زودتر و بهتر مى توانيم جلو برويم…
دين ما دين زندگى است
در آن ولايتى كه ما هستيم گفته مى شود كه بهترين شيوه دعوت الى اللَّه، يعنى دعوت مردم به سوى خدا، سبكى است كه ما داريم. از بنده دعوت كردند در مؤسسهاى در لبنان به نام «ديرالمخلص» سخنرانى كنم. دو تا مؤسسه در كنار هم هست: يكى متعلق به راهبان است و ديگرى متعلق به راهبات. اين طرف كشيش مى پرورانند و حوزه علميه آنهاست، آن طرف هم دختران تارك دنيا مى پرورانند. در اين مؤسسه از بنده دعوت كردند كه صحبت بكنم. در راه، كه از صور به سوى ديرالمخلص مى رفتم، معاون مطرانِ دير هم سفرِ بنده بود. در راه به بنده گفت كه اين جوانها دنيا را ترك نموده و خودشان را از لذات دنيا محروم كرده اند. دنيا هم امروز خيلى فريبنده شده است. اين است كه اگر بتوانى اينها را در اين جهاد و فداكاريشان تشويق و تقدير كنى، كار خوبى است. گفتم خيلى خوب.
بنده ساعتى در اين مجلس صحبت كردم. خدا شاهد است اين را كه عرض مى كنم نه براى خودنمايى است، بلكه براى اين است كه آقايان را دلخوش بكنم، كه روش تبليغاتى و حقايق علميى كه ما داريم، بسيار بسيار جلوتر، عميقتر و مؤثرتر از حقايق علميى است كه ديگران دارند. در اين صحبتى كه كردم، بعد از مدتى، رئيس دير به مدير كل تبليغات لبنان، كه او هم مسيحى است، گفته بود: آن روحانيتى كه سيّد موسى ظرف يك ساعت در محيط دير ما پراكند، بيش از روحانيتى بود كه در مدت شش سالْ ما به اينها داده ايم!
اميدوارم كه حمل بر خودنمايى نفرماييد. اين يك حقيقت است كه مربوط به بنده نيست. مربوط به آن دين مطهرى است كه مى گويد: اگر زراعت بكنى عبادت و سجود خداست؛ اگر با زنت حسن معامله بكنى عبادت و سجود است؛ اگر در بازار تجارت بكنى عبادت و سجود است؛ آن دينى كه مى خواهد هميشه در همه جا و همه وضعْ انسان به ياد خدا باشد و هيچ چيز را با ذكر خدا و ياد او منافى نمى داند؛ آخر در مقابل اين دين، مسيحيها هستند، كه اصلا عبادت را جز در كليسا و جز در شرايطى خاص ممكن نمى دانند. يك كشيش نوظهورى هست به نام «فيلاردو شارمان» كه او هم از علماى بزرگ است. اين كشيش آمد و عنوان نمود كه: عبادت تنها اين نيست كه در شب عيد كريسمس و ولادت مسيحع آن خمير مخصوص را با آن آب مخصوص مخلوط كنيد و بخوريد؛ عبادت تنها اين نيست. گفته است كه: شما حتى اگر سنگى را برداريد و جادهاى را صاف كنيد، اين عبادت است. وقتى وى اين حرف را زد، كتابهايش تحريم گرديد و تا مدتها خوانده نشد. رنگ كفر حالا تازه آهسته آهسته دارد از روى فيلاردو شارمانِ كشيش زدوده مى شود. اين در حالى است كه هزار و سيصد سال پيش پيغمبر ماص به ابوذر مى گويد: حتى در خواب و خوراك قصد قربت كن. دين ما اصلا براى زندگى است. دين ما در كارخانه، در مدرسه، در بيمارستان، در زمين كشاورزى، در بازار و در همه جا، همراه ماست. اين دين است كه مىتواند زندگى كند. حتى عبادات ما چنين سمت و سويى دارند. سخنى را نقل مىكنم كه متعلق به بنده نيست، بلكه مال شخصى اتريشى به نام «محمد اسد» است كه سى چهل سال پيش مسلمان شده و فعلا در شهر طنجه در كشور مغرب ساكن است. بسيار مرد خوبى است و حرفهاى خيلى خوب دارد. او مى گويد: در عبادتهاى اسلامى، از قبيل نماز و حج، سعى شده است تا هر دو جنبه دنيا و آخرت، و جسم و روح، با هم توأم شوند. وى مثلا مى گويد كه ممكن بود در مورد نماز به ما بگويند: همينطور تكيه دهيد و توجه قلبيتان به خدا باشد. اما نگفته اند. به جاى آن، در حالى كه قلبت پيش خداست، ركوع مى كنى، سجود مى كنى، تكبير مى گويى، ذكر مى گويى، يعنى هم بدنت كار مى كند و هم قلب و روحت كار مى كنند. قلبت متوجه خداست، اما، همزمانِ با آن، اعمالى از تو صادر مى شود، تا عادت كنى كه حتى در حين عمل خارجى هم متوجه خدا باشى، تا بتوانى در بازار هم كه هستى متوجه خدا باشى، تا بتوانى در حين كشاورزى هم متوجه خدا باشى. مقصود آن است كه دين ما دين زندگى است؛ دين ما دين سلامتى و صلح و صفاست. اگر بتوانيم، از نظر شكل و از نظر سازماندهى، وضع خودمان را مرتب كنيم، هزارها هزار اميد است.
اميدوارم به بركت حقانيت اين دين، و صفا و خلوص قلوب اين برادران عزيز، كه با اين روح پاك و مطهر از همه چيزِ اين دنيا گذشته اند، بتوانيم اين حقيقت را با شكلى منظم و موزون به دنيا عرضه بداريم تا، در ظرف مدتى كوتاه، عقب ماندگى چهارصد پانصد ساله را جبران كنيم. و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.